سال ۱۳۷۰ همسرم از تهران به مشهد منتقل شد. من هم به تبع او راهی اینجا شدهام، مشهد؛ شهر امام رضا (ع)، شهری مذهبی. روزنامهنگارم با سابقهای چهاردهپانزدهساله در مؤسسه اطلاعات تهران.
وقتی روبهروی مدیرمسئول روزنامه قدس که برای همکاری از من دعوت کرده است قرار میگیرم، متوجه میشوم مسئولیتم ایجاد سرویسی برای زنان است، برای بانوان جوان و علاقهمند و تحصیلکرده در رشتههای مختلف. ظاهر قضیه چندان سخت نیست، اما چیزی نمیگذرد که میفهم هیچ دانشکدهای در مشهد برای روزنامهنگاری نیرویی تربیت نکرده است و فقط در تربتجام رشته ارتباطات با گرایش جامعهشناسی وجود دارد. باید کاری کنم. دستبهکار میشوم و بهتدریج کلاسهای آموزشی تجربی و عملی برای خانمهای علاقهمند و بااستعداد مشهدی راهاندازی میکنم.
میآیند مشتاق و پرشور، اما بیگانه با کار روزنامهنگاری. بعضیهایشان ادبیات فارسی و مترجمی خواندهاند و بعضیها روانشناسی و علوم سیاسی. مشکل اینها نیست. مشکل پذیرش محیطهای اداری و کسانی است که باید این نیروها به میان آنها بروند و مصاحبه و گزارش تهیه کنند. (دهه ۷۰ خورشیدی را به یاد بیاورید.)
اولین روزی که یکیشان برای مصاحبه با مدیر و دانشآموزان یک دبیرستان میرود با سد نامه اداری از روابط عمومی آموزش و پرورش روبهرو میشود و اینکه مدیر آنجا باور نمیکند در روزنامه، خانمی هم فعالیت خبرنگاری دارد. دیگری گریهکنان میآید، دختری پرشور و علاقهمند به عکاسی که رفته است از مراسم راهپیمایی روز ۱۳ آبان عکس بگیرد و وقتی با اعتراض پلیس روبهرو میشود، بهناچار روی نردبان یک ماشین آتشنشانی که کنار خیابان پارک بوده است، میرود و عکسهای قشنگی از این مراسم میگیرد.
اما دوربین او را میگیرند از او نامه رسمی میخواهند که ندارد! دوربینش ضبط میشود و اگر مداخله سردبیر نبود، دوربینش را پس نمیدادند.
یک بار نیز که مسابقات همبستگی بانوان کشورهای اسلامی در مشهد برگزار میشد، یک مصاحبه با مسئول ورزش بانوان کشور و تیمهای قهرمان بسکتبال و والیبال گرفتم و به همان خانم عکاس که همراهم بود، گفتم از خانمها با کاپشنهای ورزشی و مقنعه در داخل سالن چند تصویر بگیرد و از چهره آن مسئول همینطور.
ناگهان چند آقا وارد شدند و با اعتراض دوربین را گرفتند و فیلمهایش را درآوردند. هرچه اصرار کردم چه اشکالی دارد عکس از قهرمانها داشته باشیم، گفتند: نمیشود! باید از سازمان تربیت بدنی تهران اجازه بگیرید. از کجا بدانیم شما خبرنگار هستید؟!
وقتی تأیید آن خانم مسئول را که از تهران مرا میشناخت، گرفتند و کارت دبیر گروه بانوان و خانواده من را دیدند، گفتند: پس این عکسها را خودمان چاپ میکنیم و هرکدام را صلاح باشد تأیید میکنیم!....
اما سالها میگذرد تا خانمهای علاقهمند با سماجت و پشتکار خود، در مکانهای ورزشی، برای تهیه خبر مسابقات دانشآموزی یا تیمی و بیمارستانها و تفریحگاهها، برای تهیه گزارش جلسات رسمی و مصاحبههایی جدی، خیلی جدی با مسئولان استانی و کشوری به عنوان یک خانم روزنامهنگار پذیرفته شوند و نیز مسئولان را برای عملکردشان به چالش بکشند و ....
یکی دیگر از جنبههای کارمان این بود که سعی کنیم خبرنگاران زن بیشتر گزارشهای شهری و میدانی تهیه کنند تا حضورشان برای مردم عادی شود. در نتیجه، گزارشی از فرهنگ آپارتماننشینی و سنتی و مقایسهاش با یکدیگر تهیه کردیم.
وقتی خانم خبرنگار ما به محلهای قدیمی در شرق مشهد رفته بود، گروهی از خانمها را در یکی از خانهها مشغول سبزی پاک کردن دیده بود. آنها صمیمانه میگفتند و میشنیدند، اما هیچکدام حاضر به مصاحبه نشدند و یکی از آنها گفته بود: «برو دخترجان! به شوهر و بچهات برس. تو را چه به این کارها؟!» دیگری هم ادامه داده بود: «مصاحبه؟ نه، آقامان نمیگذارد!»، ولی عکاس توانست از دور از آنها یک عکس بهیادماندنی بگیرد.
اما درپی بازخوانی گوشهای از خاطرات حرفهای، باید تأکید کنم این مرهون هیچ چیزی نیست جز پشتکار، علاقه و البته سماجت بانوان خبرنگاری که بر «ما هستیم و میتوانیم» اصرار ورزیدند. اکنون راه برای حضور بسیاری از دختران و زنان علاقهمند به این حرفه باز است، باید قدرش را دانست و دست از تلاش بر نداشت، زیرا هر کاری شروعش سخت است و اینکه دلسرد نشوی و ادامه بدهی.