قبل از گسترش فضای مجازی هم آدمهای عجولی بودیم و اهل قضاوتهای صریح و زودهنگام، اما با آمدن فضای مجازی این خلق وخوی عجیب، شدت وحدت گرفت و همه ما کارشناس و قاضی شدیم. علاوه بر کارشناسی و قضاوت به این حکم صادرکردنها و فاضل مآبیها هم به شدت سرعت بخشیدیم. روزنامه با همه سرعتی که داشت دست کم چندساعتی به روزنامه نگاران فرصت میداد تا برای فردا تحلیلشان را به روزنامه دهند، اما فضای مجازی همین چند ساعت را هم از ما دریغ کرد.
حالا برنده کسی است که میتواند زودتر از هرکس دیگری نظرش را درباره حوادث واقع شده بنویسد و بی زحمت ممیزی و بگیروببند دیگران، نظرش را بنویسد و دکمه ارسال را بزند و آن را برای خلقی بفرستد. بعد از چند ساعت از حادثه شما آن قدر تحلیل و نظر خوانده اید که دیگر شاید قوت و انگیزهای برای خواندن دیگر مطالب نداشته باشید.
این مقدمه را گفتم تا برسم به یک اتفاق مهم این روزها که آن هم سربرآوردن دوباره طالبان است. خب، اتفاق مهمی است و هر روزنامه نگار و فعال سیاسیای بی اختیار برانگیخته میشود تا دراین باره اظهارنظر کند و زودتر از همگان نظرهایش را در اختیار مخاطبان متحیری بگذارد که مشتاقانه میخواهند بشنوند چه اتفاقی افتاده که این گروه خشن پس از ۲۰ سال بار دیگر سروکله اش پیدا شده است.
البته همین اشتیاق و عجله هم باعث میشود بیش از هر وقت دیگری اظهارات عجیب وغریب بشنویم. من با اظهارنظر دوستانم هرقدر هم که عجیب وغریب باشد، مشکلی ندارم. هرکسی حق دارد اندیشه هایش را بر زبان بیاورد یا آن را قلمی کند، اما این همه عجله برایم کمی عجیب است، آن هم به ویژه از سوی دوستانی که سن وسالی از آنها گذشته است و گیس و ریشی سپید کرده اند.
دوستانی که سردی و گرمی روزگار را چشیده اند و اگر به حکم قدیمها باشد، باید در خشت خام ببینند آنچه را جوانان نمیتوانند در آینه ببینند. اما این دوستان چنان احکام قاطعانهای از خود صادر کردند که آدمی بیشتر به یاد نوسترآداموس میافتد تا یک تحلیلگر و روزنامه نویس.
الان بحث ارزش گذاری نمیکنم. موضع بنده دراین زمینه خاص کاملا روشن است و هیچ رقمه در کتم نمیرود که دشمنان زیبایی و آزادی جدی جدی تغییر یافته باشند و قرار باشد برای مردم مظلوم افغانستان رفاه و امنیت به ارمغان بیاورند و در ضمن همسایههای خوبی هم برای ما باشند.
البته در این سالها این قدرها عاقل شده ام که چیزهایی به اسم منافع ملی و این حرفها را بفهمم و اصلا ممکن است به دلیل همین منافع ملی رضایت بدهم به مماشات با همین طالبانی که از آنها هیچ خوشم نمیآید. اما الان حرفم چیز دیگری است. از کجا معلوم طالبان همین چیزی باشد که دوستان ما میگویند؟
یک درصد احتمال نمیدهید ممکن است اشتباه کنید؟ یک درصد احتمال نمیدهید ممکن است همه اینها بازی باشد و یک باره ورق برگردد؟ حتی نیم درصد احتمال نمیدهید همه اینها توطئه باشد؟ چه ایرادی دارد یک امایی، یک مگری، یک شایدی و یک احتمالا وسط حرف هایتان بگذارید؟ واقعا چه ایرادی دارد؟ اگر فردا روزی همه وقایع برعکس شد، چه خواهید کرد؟ یعنی این قدر روی حافظه ضعیف تاریخی ما حساب باز کرده اید؟ نمیدانم. قاعدتا من نباید این حرفها را بزنم، این حرفها را بزرگ ترها باید خطاب به من بنویسند:
آری جوان را پیری نشاید.
اما نه وقتی پیران جوان اند