صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

روایت دلاورمردی‌های غواصان دلیر گردان یاسین لشکر ۲۱ امام رضا (ع)

  • کد خبر: ۸۱۵۱۳
  • ۳۱ شهريور ۱۴۰۰ - ۱۱:۳۶
جوانان غواص گردان یاسین نام خود را در تاریخ درخشان ایران جاودانه کردند. آن‌ها که در سخت‌ترین اوضاع در آب‌های خروشان جنوب آموزش دیدند و حماسه‌ها آفریدند. برای آشنایی بیشتر با مجاهدت‌های غواصان دلیر گردان یاسین، پای صحبت ۳ تن از بازماندگان این گردان نشستیم؛ حجت‌الاسلام سیدمحمد انجوی‌نژاد، علیرضا دلبریان، سیدجواد کافی.

امید حسینی‌نژاد | شهرآرانیوز - یک شب بیدار شدم و دیدم کسی در اتاق نیست! رفتم بیرون. چون معمولا صابون در دست‌شویی نبود، کورمال‌کورمال به داخل تدارکات دسته رفتم. ناگهان یکه خوردم. پشت کارتن‌های تغذیه، قامتی بلند، ولی خمیده با گردنی کج دیدم. رفتم داخل. زیر نور مهتاب با چهره ملتهب و گریان و دستان به التماس بلندشده مسعود هم‌نوا شدم. در قنوتش داشت تندتند با اشک و ناله مناجات شعبانیه را از حفظ می‌خواند و اشک می‌ریخت. دیگر نیازی به صابون نبود! شسته شده بودم و پاک. (حماسه یاسین، ص ۱۱)

گاهی باید دل به دریای پرتلاطم زد و با عزمی جزم مسیر مجاهدت را طی کرد. مسیری که هرکسی را یارای تحمل سختی‌های آن نیست و قلبی پولادین و عزمی راسخ می‌طلبد. جوانان غواص گردان یاسین نام خود را در تاریخ درخشان ایران جاودانه کردند. آن‌ها که در سخت‌ترین اوضاع در آب‌های خروشان جنوب آموزش دیدند و حماسه‌ها آفریدند.

اوایل مهر سال ۱۳۶۵ دوره آموزشی فشرده کادر گردان یاسین شروع شد. آن‌ها دوره‌های چندماهه را در عرض چند روز طی کردند. از همان روز‌های اول، کارشان با سختی‌های زیادی روبه‌رو بود. تمریناتی را که ارتشی‌ها در ۹ماه می‌بینند، فقط در چند روز دیده بودند. امکانات مناسب برای غواصی نداشتند و لباس‌هایی که باید به تن می‌کردند، به تنشان اندازه نبود. غذایشان مناسب غواص‌ها که تحرک زیادی دارند و انرژی زیادی در آب می‌سوزانند، نبود. اما برای نیرو‌هایی که با عشق می‌خواهند عمل کنند، چنین مسائلی کوچک‌ترین اهمیتی ندارد. آن‌ها باید همه این مشکلات را پشت سر می‌گذاشتند و فقط به هدفشان فکر می‌کردند. برای غواصی‌کردن این تازه اول راه بود. شب‌های سرد خوزستان و زدن به آب در نیمه‌های شب تا مغز استخوان آدمی را می‌سوزاند. لباس‌ها نه به تعداد بود و نه اندازه‌شان. آب به داخل لباس‌هایشان و سرمایش تا عمق جانشان نفوذ می‌کرد. گاهی صدای به‌هم‌خوردن دندان‌هایشان را می‌شنیدند و بدنشان لرز می‌کرد، ولی کارشان را همچنان پرقدرت ادامه می‌دادند. این مشکلات به چشم کسی نیامد. غواص‌ها با شور و علاقه کارشان را انجام می‌دادند و به‌دنبال آمادگی بیشتر بودند. کافی بود کسی در گردان بگوید دلش راضی به انجام غواصی نیست. خیلی سریع می‌توانست گردان را ترک کند. گردان یاسین جای رزمندگان باعشق و باصفا بود. فرماندهان هم ندیدند کسی عذر و بهانه بیاورد.

 

 

هرچه از نیرو‌ها می‌دیدند، شور و عشق بود. غواصان در دفاع مقدس بسیار مظلوم بودند، همچنان‌که حالا یادشان مظلوم است. به چند دلیل؛ اول اینکه نوع عملیاتشان به نحوی بود که مردم کمتر در جریان کار آن‌ها قرار می‌گرفتند. بعد اینکه بیشتر ما اگر هم دغدغه‌ای درباره شناخت حماسه‌سازان دفاع مقدس داشته باشیم، بیشتر نام سرداران را شنیده‌ایم. اما از همه مهم‌تر اینکه شهادت غواص بسیار مظلومانه است! غواص عملیاتی مخفیانه را انجام می‌دهد؛ بنابراین اگر تیر‌های کور دشمن به او اصابت کند، آخ نمی‌گوید تا ستون لو نرود. نه راه پس دارد، نه راه پیش! نه زمینی زیر پایش وجود دارد که بتواند روی آن مداوا شود، نه امدادگری به سراغش می‌آید! اوست و خدا و لحظاتی تا پیوستن به دریا! غواص‌های گردان یاسین تعریف می‌کنند از ۱۲۰نفری که قرار بود خط را بشکنند، ۸ نفر زنده ماندند تا روایتگر رشادت هم‌رزمانشان باشند. غواص‌های گردان یاسین و دیگر غواص‌های عمل‌کننده در ۲ عملیات کربلای ۴ و ۵ کار بسیار بزرگی انجام دادند. آن‌ها از جانشان گذشتند تا یکی از عملیات‌های مهم ایران در دفاع مقدس انجام شود. در اوضاع سخت کربلای۴ و زیر آن هجوم سنگین دشمن، لحظه‌ای کوتاه نیامدند و جا نزدند. پیکر برخی شهدا سال‌ها در منطقه ماند و بعد‌ها تفحص شد. غواص‌های شجاع گردان یاسین خطر کردند و با سرخی خونشان نشان دادند در سخت‌ترین وضعیت نیز می‌توان کار‌های بزرگ انجام داد.

برای آشنایی بیشتر با مجاهدت‌های غواصان دلیر گردان یاسین، پای صحبت ۳ تن از بازماندگان این گردان نشستیم. حجت‌الاسلام سیدمحمد انجوی‌نژاد از فعالان فرهنگی و مدیر کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز، علیرضا دلبریان چهره شناخته‌شده رزمندگان خراسانی، مسئول آموزش گردان یاسین و رزمنده دیروز و راوی امروز دفاع مقدس و سیدجواد کافی که در ضمن عملیات کربلای۴ و با لورفتن عملیات، مجروح و در همان حال ۸روز بین نیزار‌های اروند در دل دشمن پنهان شده بود.

نگاه شهیدمحدثی‌فر به دین، کاربردی بود

انجوی‌نژاد | فضای زمان جنگ ۲ گونه بود؛ یکی فضای واحد‌ها و دیگر فضای گردان‌ها. وضعیت نیرو‌ها در گردان این‌گونه بود که چندماه در آنجا حضور داشتند و بعد ترخیص می‌شدند و پس از بازگشت به منطقه، مشخص نبود دوباره در چه گردانی باشند. اما در واحد‌ها وضعیت به گونه‌ای دیگر بود. نیرو‌ها به‌صورت ثابت تقسیم می‌شدند و بچه‌ها چندسال با هم بودند و به هم انس پیدا می‌کردند. به همین دلیل صمیمیت بچه‌ها در واحد‌ها به‌دلیل حضور طولانی در کنار یکدیگر، بیشتر از گردان‌ها بود. نیرو‌های گردان یاسین از واحد تخریب و نیرو‌های گردان نوح از واحد اطلاعات عملیات انتخاب شدند و بچه‌ها از قبل با هم انس و آشنایی زیادی داشتند. افراد در واحد‌هایی که بیشتر با جنگ درگیر بودند، به لحاظ اینکه هر روز درگیر آمادگی‌های لازم برای انجام عملیات بودند، انس و صمیمیتشان روزافزون می‌شد.

ما با این صمیمیت وارد عملیات کربلای ۴ شدیم. همان‌طور که می‌دانید، عملیات کربلای ۴ لو رفته بود و از دسته اولی که از گردان غواصی یاسین وارد آب شدند، عده کمی برگشتند. فضای پس از عملیات کربلای ۴ بسیار شوکه‌کننده و سکوتی بین بچه‌ها حاکم بود. ما نمی‌دانستیم غواصان گروهانی که وارد آب شده بودند، همه شهید شده‌اند یا بعضی‌هایشان هنوز زنده هستند. فرمانده گردان یاسین که در عملیات‌های کربلای ۴و۵ حماسه آفرید، جوانی ۲۴ساله بود. رفتار و کردار شهید محدثی‌فر به گونه‌ای بود که در برخورد با او به‌هیچ‌وجه گمان نمی‌کردی فقط ۲۴سال دارد. بچه‌های گردان او را مانند مرجع تقلید هفتادساله می‌پنداشتند که می‌تواند به آنان بگوید که به بهشت می‌روند یا جهنم. جلیل فرمانده ما در گردان غواصان یاسین بود. او جوانی کم‌سن‌وسال بود، اما پنجاه‌ساله نشان می‌داد و رفتار و کردارش به گونه‌ا‌ی نبود که ما وی را فقط یک جوان به حساب آوریم، بلکه مقامش را از یک استاد دانشگاه یا رئیس حوزه بالاتر می‌دانستیم. او شخصیتی داشت که بر دل‌ها فرماندهی می‌کرد و با بررسی نحوه حضورش در عملیات‌های کربلای ۴و۵ که از عملیات‌های دشوار دوران دفاع مقدس به شمار می‌رفت، به عظمت روحی این شهید پی می‌بریم. آقاجلیل و دیگر فرماندهان ما در جنگ بزرگوار بودند و بزرگواری یک عظمت روحی است. فضای جبهه ملکوتی بود و وقتی جوانی مانند شهیدمحدثی‌فر با ذهن پاک جوانی خود در فضای معنوی جبهه قرار می‌گیرد، بعد از مدتی به بالاترین درجه عظمت روحی می‌رسد و ما از این دست فرماندهان در جنگ بسیار داشتیم.

امثال شهیدمحدثی‌فرد، بزرگوارانی بودند که همه‌چیز خود را و همه تعلقات دنیوی را پشت سر گذاشتند و جان‌برکف به جبهه آمدند. انجام واجبات و مستحبات دین مثل نمازشب خواندن و همیشه وضوداشتن، کف عبادت است، اما بالاتر از آن، دین‌داری در عمل و رفتار است و شهیدمحدثی‌فر به معنای واقعی کلمه در عمل و کردار دین‌دار بود. ما مسلمانان در عبادت مشکل نداریم، مشکل ما در رفتار و کنترل نفس است. خودکنترلی در بحران مهم‌ترین بخش داشتن اخلاق و عبادت کاربردی است و آقاجلیل این‌گونه بود. صبوری و خودکنترلی آقاجلیل زمانی بروز پیدا می‌کند که ۴۰۰نفر از گردانش در عملیات کربلای۴ تکه‌تکه شوند و از این تعداد فقط ۷ نفر که نیمی از آنان نیز مجروح بودند، باقی ماندند و این شهید خم به ابرو نیاورد و همچنان صلابتش را حفظ کرد. وقتی آقاجلیل صحبت می‌کرد، بچه‌های گردان فکر می‌کردند که یک مرجع تقلید هفتادساله صحبت می‌کند. زمانی‌که آقاجلیل از نظر‌ها غایب می‌شد، گمان می‌کردیم به جلسه فرمانده لشکر رفته است، درحالی‌که بعد‌ها فهمیدیم در گوشه‌ای دور از چشم بچه‌ها به نماز و دعا و توسل مشغول بوده است. در شب عملیات گردان یاسین، آقاجلیل به ما توصیه کرد که از اذکار برای زندگی‌تان استفاده کنید. به این معنا که هرزمان ترسیدید، «لاحول و لاقوة الا با...» بگویید، هرزمان که ریا کردید، «لا اله الا ا...» بگویید و هرزمان که دیدید قدرت دیگری از شما بیشتر است، «ا... اکبر» بگویید. این نشان می‌دهد که نگاه شهید محدثی‌فر به دین، کاربردی بود و فقط یک مرجع تقلید می‌تواند این‌گونه صحبت کند. امروز دین دائم بر سر زبان خیلی افراد است، اما عمل و رفتارشان بویی از دین‌داری نبرده است و از دین فقط نماز و روزه‌اش را فهمیده‌اند، اما شهیدمحدثی‌فر این‌گونه نبود و دین‌داری او در رفتار و اخلاقش نمایان می‌شد. جلیل‌بودن شهیدمحدثی‌فر لحظه‌ای نمایان می‌شود که صلابت و رضایت و روحیه‌اش را پس از تلخی‌ها و ناکامی‌های عملیات کربلای۴ حفظ می‌کند و برای شرکت در عملیات کربلای۵ آماده می‌شود.

 

صدای آقاجلیل پشت بیسیم به ما قوت قلب می‌داد

علیرضا دلبریان | قله تاریخ انقلاب اسلامی، دفاع مقدس است و همه جنگ را می‌توان در کربلای ۴و۵ خلاصه کرد. چه بسا عملیاتی پیچیده‌تر و حماسی‌تر از کربلای ۴و۵ نداشته باشیم و در این بین نقش مهم را غواص‌های خط‌شکن داشتند. در این عملیات و با توجه به نقش خطیر بچه‌های غواص، وعده‌های دنیوی کاملا بی‌معنی است. چون مشخص بود که احتمال برگشتن بسیار کم است و اگر قرار نباشد که برگردیم، وعده به چه کاری می‌آید؟ افراد ورزیده گردان‌های دیگر برای گردان‌های یاسین و نوح انتخاب می‌شدند، اما بدون اجبار. کافی بود مثلا کسی بگوید آب برای موی سرم خوب نیست، تا از این جمع جدا شود.

 

 

ما رزمندگان در گردان یاسین هر روز یک کار انجام می‌دادیم؛ روزی جزو پیاده‌نظام بودیم، روزی غواص، روزی اطلاعات عملیات و غیره. یک‌بار به سردار قاآنی که آن روز‌ها مربی‌مان بود، گفتم آخر ما نفهمیدیم در اینجا چه‌کاره‌ایم. ایشان گفتند آقای دلبریان! بچه‌های تخریب در جبهه آچارفرانسه هستند. واقعا هم چنین بود. بچه‌های واحد تخریب شرافت، شجاعت و معنویت خاصی داشتند. آن‌ها خود را شهید آینده می‌دانستند. هر رزمنده‌ای جرئت نمی‌کرد وارد واحد تخریب شود. ما در جبهه آموزش‌های بسیار سختی می‌دیدیم. در سرمای زمستان لباس غواصی می‌پوشیدیم و وارد اروند می‌شدیم. آن روز‌ها بدن‌سازی نبود، بدن‌سوزی بود. اگر آن آموزش‌های سخت و فداکاری‌ها نبود، امکان نداشت رزمندگان بتوانند آن وضعیت سخت عملیات را تحمل کنند. در همه‌جای دنیا ابتدا امکانات نظامی جلو می‌رود، بعد نیروی انسانی، اما در دوران جنگ تحمیلی ابتدا رزمندگان جلو می‌رفتند و بعد شاید امکاناتی می‌رسید. اگر می‌خواستیم برای انجام‌دادن عملیات منتظر فراهم‌شدن همه شرایط باشیم، امروز دیگر پیروز نبودیم. چون شرایط مطلوب هیچ‌گاه فراهم نمی‌شد.

شهیدحمید غفوری، یکی از غواصان، دانش‌آموخته دانشگاه امام صادق (ع) بود. او به زبان انگلیسی مسلط بود و حتی به او پیشنهاد سفارت شده بود، اما او گفته بود امروز امام (ره) می‌گوید «جنگ در رأس امور است.» و به جبهه آمد. البته نه در عقبه جنگ و اهواز، بلکه در خط مقدم. این دانشجویی که بهترین موقعیت و پست و مقام برایش فراهم بود، در خرمشهر لباس غواصی به تن کرد. تمرین غواصی و شب‌ها داخل آب سرد رفتن با آن سختی‌ها شوخی نیست، اما یک دانشجو از پشت میز دانشگاه به جبهه آمد و با اراده و ایمانی که داشت، سختی‌ها را تحمل کرد و در عملیات کربلای ۴ به اروند زد و روی سیم‌خاردار‌های جزیره ماهی با دشمن درگیر شد و به شهادت رسید. شب عملیات کربلای ۴ آتش بر سر بچه‌ها می‌بارید و کسی نمی‌توانست از زیر آتش دشمن بیرون بیاید، اما این شهدا راه خود را انتخاب کرده بودند و با اراده وارد میدان نبرد با دشمن شدند و به همان امکانات کم اکتفا کردند و حماسه آفریدند. در کنار یک سکوی سیمانی لباس غواصی را از تن بیرون می‌کردند و با اینکه زمستان سال ۱۳۶۵ بود و زیر باد سرد از سرما به خود می‌لرزیدند، دوباره لباس‌های نخی را درمی‌آوردند و لباس‌های یخ‌زده و سرد غواصی را به تن می‌کردند. غواصان در روز‌های ابتدایی یک یا ۲ کیلومتر و در روز‌های آخر تمرین زیر پل مارد تا ۱۰ کیلومتر غواصی می‌کردند. مصداق این شعر حافظ بودند که:

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل/ کجا دانند حال ما سبک‌بالان ساحل‌ها

من که مسئول آموزش آن‌ها بودم، می‌دانم چه سختی‌هایی را تحمل کردند، اما هیچ‌گاه دم برنمی‌آوردند. روز‌های آخر برای ما یک کانتینر آورده بودند که به‌عنوان حمام استفاده کنیم. یک تانکر آب بود که برای گرم‌کردنش در سرما جعبه‌های خالی مهمات را زیر آن آتش می‌زدیم که گرم شویم. در همان اوضاع بچه‌ها ایستادند. ما برای بنزین قایق‌هایمان مشکل داشتیم و حتی با یک قایق ۳۰۰ نیروی غواص را آموزش می‌دادیم و این‌طوری کار می‌کردیم و کوتاه نمی‌آمدیم. شهیدجلیل محدثی‌فر که فرمانده گردان بود، خودش با ما داخل آب می‌آمد و غواصی می‌کرد. این‌ها امروز برای ما درس است و باید الگو باشد. اگر جلیل محدثی‌فر نمی‌آمد کنار آب، بی‌شک خیلی از بچه‌های غواص در آن اوضاع سخت می‌بریدند، اما رمز ایستادگی غواص‌ها همدلی بود. آنجا بی‌عدالتی نبود. یعنی این‌طور نبود که فرمانده خودش کنار بخاری گرم بنشیند و به نیرو‌ها بگوید جلو بروید. خودش اولین‌نفری بود که به آب می‌زد.

عظمت شهید جلیل محدثی‌فر به‌سبب عظمت روحی و معنویتش بود، نه عظمت جسمی این شهید بزرگوار. جلیل فردی بود که بعد از کربلای۴ درحالی‌که بسیاری از دوستان و سربازانش را از دست داده بود، روحیه‌اش را از دست نداد و برای عملیات کربلای۵ آماده شد. او خود را مکلف به انجام وظیفه می‌دانست، نه حصول نتیجه. البته از هیچ تلاشی برای رسیدن به نتیجه دریغ نمی‌کرد. او خود را تسلیم خداوند کرده و راضی به رضای او بود. اسلام در کردار و اخلاق او تجلی یافته بود. شخصیت عجیبی داشت؛ اقتدار را با تواضع، جبروت را با محبت و مهربانی را با جدیت داشت. رزمندگان زیر آتش‌باران بعثی‌ها وقتی صدای جلیل محدثی‌فر را با آن پارازیت بیسیم می‌شنیدند، قوت قلب پیدا می‌کردند.

عملیات لو رفته بود

سیدجواد کافی | عملیات کربلای ۴ عملیات ویژه‌ای بود. ۳۰۰ گردان آماده این عملیات شده بودند و قرار بود با آزادسازی جزیره ماهی در هفت‌کیلومتری خاک عراق، زمینه حمله به بصره فراهم شود. از چندی قبل تمرینات فشرده و سخت غواصی را سپری کردیم و برای این عملیات آماده شده بودیم. آن شب فرمانده گردان غواصی یاسین، شهیدجلیل محدثی‌فر و معاون گردان، علیرضا دلیریان، همه نکات لازم را به ما گوشزد کردند و قرار شد گروهان ستار همراه گروهان غفار به‌عنوان خط‌شکن جزیره را بگیرند تا بعد بچه‌ها با قایق بیایند و تا بصره پیشروی کنیم. ساعت ۲۱:۳۰ بود که ۱۲۰ نفر غواص وارد اروند شدیم و قرار شد من همراه شهیدمحمدرضایی و شهیدرنجبر سرهایمان بیرون از آب باشد تا بچه‌ها در مسیر گم نشوند. نقشه به این شکل بود که تا پای کسی به ساحل نرسید، از آب بیرون نیاید. مد آب شدید بود و با آن جلو می‌رفتیم. تقریبا به نوک جزیره ماهی نزدیک شده بودیم که یک‌دفعه هواپیما‌های عراقی ظاهر شدند و منور‌هایی را در آسمان رها کردند؛ به‌طوری‌که به مدت ۱۵ دقیقه همه منطقه مثل روز روشن شده بود. انتظار چنین چیزی را نداشتیم. آب نقش آینه را داشت. عملیات لو رفته بود. زیر نور منور همه‌جا را به‌خوبی می‌دیدم. نیرو‌های عراقی با یک چهارلول که نوک جزیره ماهی گذاشته بودند، تیر‌های رسام (تیر‌هایی که روشن است و به‌خوبی می‌توان نور آن را تا زمان اصابت دید.) به عمق آب شلیک می‌کردند. در تله افتاده بودیم و کاری از دست کسی برنمی‌آمد و از همه طرف با گلوله و توپ و خمپاره به ما شلیک می‌کردند. غواصان یکی پس از دیگری شهید می‌شدند. من همه این صحنه‌ها را می‌دیدم.

 

 

‌از ۱۲۰ نفری که قرار بود خط را بشکنیم، ۸ نفر زنده مانده بودیم. مجبور شدیم بین نیزار‌ها مخفی شویم. کسی نمی‌توانست از بین نیزار‌ها خارج شود. یک تیر به پاشنه پای من اصابت کرده بود. همین‌طور داخل آب رگبار می‌زدند. شهیدرضایی گفت امشب مجبوریم اینجا بمانیم. ساعت ۲:۳۰ نیمه‌شب بود که از شدت خستگی خوابم برد. وقتی چشم باز کردم، متوجه شدم سرم روی پای کسی است. چشمم که به صورتش افتاد، از وحشت یکه خوردم. شهیدرضایی با آن حال زخمی‌اش نشسته و سرم را روی زانویش گذاشته بود تا من راحت بخوابم. صورتش پر از خون خشک‌شده بود. تازه یادم آمد کجا هستم و چه بر ما گذشته است. ۴ روز در همان وضعیت بین نیزار‌ها بودیم. جیره جنگی‌مان که شکلات بود، تمام شده بود و از آب رودخانه می‌نوشیدیم. با تاریکی شب، شهیدرضایی گفت باید ۲ دسته چهارنفره شویم. ۴ نفر اول که رضایی و محمد رستگارمقدم و شرف‌زاده و قدیمی بودند، رفتند. تقریبا نیم‌ساعتی گذشت و ما ۴ نفر دوم راه افتادیم. ضعف همه وجودم را گرفته بود. من و حسن دیزجی، ناظردوست و حبیب پور‌تیمور به سمت نوک جزیره ماهی حرکت کردیم. در راه پیکر غواصان هم‌رزم را می‌دیدیم که شهید شده و در آب مانده بودند. همان‌طور که از کنار شهدا می‌گذشتیم، نیمه پلاکشان را جدا می‌کردیم. به‌تن‌هایی ۲۰ پلاک برداشته بودم. اشک می‌ریختیم. نزدیک صبح بود که کنار آب جزیره ام‌الرصاص به یک لنج رسیدیم. خود را از لنج بالا کشیدیم و گوشه‌ای نشستیم و از خستگی و گرسنگی و ضعف خوابمان برد. همان شب شهیددیزجی مجروح شد. ناظردوست او را به کناره جزیره کشید و به‌طور معجزه‌آسا نجات پیدا کردند. شهیددیزجی بعد‌ها در منطقه ماووت عراق به شهادت رسید. ۶ روز از سرگردانی ما در اروندرود می‌گذشت و همراه حبیب پورتیمور داخل لنج مانده بودیم. شب که شد، بالگرد‌های عراقی بالای سر ما پرواز می‌کردند و با بلندگو می‌گفتند «بسیجی‌ها! می‌دانیم در میان نیزار‌ها هستید. تسلیم شوید. برادران عراقی آماده پذیرایی از شما هستند.» نارنجک‌ها را به خود بستم، اما هرچه منتظر شدیم، خبری نشد. جزر آب که شروع شد، آماده رفتن شدیم و خود را از لنج در آب انداختیم و به آن سوی لنج رفتیم. شب هشتم ناگهان نیرو‌های عراقی کانتینر را به رگبار بستند. یک تیر به پورتیمور اصابت کرد و مجروح شد. بلافاصله از آنجا بیرون زدیم و خود را در چاله‌ای پر از خار مخفی کردیم. آن‌قدر خسته و گرسنه و بی‌رمق بودیم که از هوش رفتیم.


خون زیادی از حبیب رفته بود. گفتم مجبوریم اسیر شویم! وقتی که بیسیم و کد و رمزمان را در چاله پنهان کردیم، با فریاد به سمت خاکریز حرکت کردم. تصور می‌کردم که عراقی‌ها پشت خاکریز هستند و با فریاد به طرف آن‌ها می‌رفتم که رگبار گلوله مرا متوقف کرد. دستانم را بالا بردم و گفتم می‌خواهیم تسلیم شویم، اما یکی از کسانی که پشت خاکریز بود، با تعجب گفت شما ایرانی هستید؟ از خوش‌حالی بی‌حال روی زمین افتادم. رزمندگان لشکر عاشورا منطقه را تصرف کرده بودند و ما بعد از ۸ شبانه‌روز نجات پیدا کردیم. بعد از نجات، ما را در بیمارستان اهواز و یک‌ماه نیز در بیمارستان اراک بستری کردند. وقتی برای مرخصی به خانه‌مان در مشهد رفتم، در کوچه عصازنان به طرف خانه حرکت می‌کردم که مادرم از خانه بیرون آمد. بلافاصله گفتم سلام مادر. سرش را بالا کرد و نگاهی به من انداخت و گفت سلام آقا و بعد رد شد. چهره‌ام کاملا تغییر کرده بود و هیچ‌کس مرا نمی‌شناخت. گفتم مادر! منم جواد.

 


در ادامه بخوانید

روایت دلاورمردی‌های غواصان دلیر گردان یاسین لشکر ۲۱ امام رضا (ع)

روایتی از زندگی و مجاهدت‌های سردار شهید نورعلی شوشتری | مسیحِ بلوچستان


 

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.