هما سعادتمند | شهرآرانیوز - تصویر اول: مادر نشسته، با وسواسی که تا پیش از آن نداشته، ساک سفر میبندد و بین هر آنچه میگذارد، از شانه سر تا پیراهن اتو کشیده شده، چند گلبرگ گل محمدی میریزد. بعد، آن قرآنِ قطع جیبی را هم که چند روز پیش از سفره نذری حضرت عباس (ع) خانه همسایه با خودش آورده بود، جایی بین سربند یازهرا (ع) و شناسنامه میگذارد. چند دقیقه بعد، حیاط آب و جارو شده و از دردانه اش در خانه تنها یک قاب عکس مانده که روی طاقچه شانه به شانه گلدان شمعدانی به اتاق لبخند میزند.
تصویر دوم: صدای سوت قطار، گوشه ترِ چادر مادران و عطر اسپند، هر سه در سر شاخه درختان راه آهن میپیچد و با صدای سلام و صلوات کاروانی گل را راهی بیابانهای تف خورده جنوب تا غرب میکند. یکی توی دلش سنج میکوبند. یکی زیر لب میگوید: «خداحافظ». همه آنهایی که توی راه آهن ایستاده و مسافری را بدرقه میکنند، نمیدانند فردا و فرداهای پس از آن باید به صدای هر دق الباب در و زنگ شماره تلفنی ناشناس چه واکنشی نشان بدهند. با این همه، اما زندگی زنده است و جریان دستها و وداعها را به دست گرفته و پیش میبرد تا آرزوها بمانند و آسمان را ابر غربت نگیرد.
شبیه این بیم و امیدها را مردم این شهر و شهرهای دیگر بین سالهای ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۷ بسیار تجربه کرده اند. تجربه که نه، در هر دم و بازدمی نفس کشیده و تاب آورده اند. راه آهن چه اشکها دیده که بر دامن چکیده، چه آغوشها که خالی شده و چه دستها که در هوا تکان خورده اند.
طبق سندهای باقیمانده، حرکت رسمی نخستین قطار مسافربری، ساعت ۸ و ۵۰ دقیقه بعدازظهرِ ۱۲ اردیبهشت ۱۳۳۶ انجام میشود و ۴۰۰ مسافر با آن مشهد را به سمت پایتخت ترک میکنند. پس از این است که راهآهن برای شهری که همه پهنایش در حرم و چند محله اطرافش خلاصه میشده، کانون اتفاقهای بسیار میشود.
اسناد میگویند یکی از پرشورترین نمازهای جماعت در ابتدای انقلاب، در این مکان اقامه شده و پس از آن هم با آغاز جنگ هشت ساله در ۳۱ شهریور ۵۹، اینجا میشود قدمگاه شهدا؛ جایی که رزمندهها از آنجا قدم به میدان نبرد میگذاشتند و با برگشت پیکر لالهکفنشان به معراج شهدا، سفری پر افتخار را به پایان میرساندهاند. گزارش پیشرو، مرور همین خاطرههاست که بین راهآهن تا معراج شهدا روایت میشوند.
اسناد میگویند، وضعیت ایران در مناطق جنگی را در آغاز، ارتش رهبری میکرده، اما درخواستهای مردمی برای اعزام به مناطق جنگی سبب میشود تا بالاخره نخستین گروههای غیرنظامی از ابتدای مهر ۱۳۵۹، عازم منطقه شوند. این اتفاق در مشهد ۷ مهرماه رقم میخورد تا روزنامه خراسان فردای این روز، در تیتری با عنوان «گردان تانک لشکر ۷۷ و اولین گردان برادران بسیج از مشهد عازم غرب کشور شدند.» چنین بنویسد: «روز گذشته گروه کثیری از برادران رزمنده گردان تانک لشکر ۷۷ خراسان با قطار عازم غرب کشور شدند. به همین مناسبت گروه بی شماری از طبقات مختلف مردم مشهد برای بدرقه این برادران غیور به سالن راه آهن مشهد آمده بودند و با شعارهایی چون «ارتشی خط امام، برتو درود، بر تو سلام» در حالی که اشک شوق در چشمانشان حلقه زده بود، ارتشیان را بدرقه کردند.
بد نیست اینها را هم بخوانید:
روایت دلاورمردیهای غواصان دلیر گردان یاسین لشکر ۲۱ امام رضا (ع)
روایت نقشآفرینی هوانیروز در دفاع مقدس در گفتگو با یک سرهنگ خلبان و یک مهندس پرواز
گزارش خبرنگار ما حاکی است که در این مراسم افزون بر جمعی از روحانیون و طبقات مختلف مردم، دکتر حسن غفوری فرد استاندار خراسان، سرهنگ شهاب الدین جوادی فرمانده لشکر ۷۷، سرهنگ سامعی ریاست شهربانیهای خراسان، سرهنگ سجادی ریاست راهنمایی و رانندگی مشهد و سرگرد اسحاقیان رئیس پلیس و جمعی از کارکنان ارتش و شهربانی نیز شرکت داشتند.»
خبرنگار در ادامه این گزارش میگوید که استاندار وقت پس از اینکه در داخل محوطه راه آهن سخنرانی کرد، به بیرون میرود و در جایی که ۱۳ اتوبوس حامل رزمندهها در حال حرکت هستند، چنین سخنرانی میکند: «برادران عزیز بسیج، این خواهران و برادران که برای مشایعت شما آمده اند، میخواهند به شما بگویند که شما در سنگرها تنها نیستید و ما همگی در همه جبههها از شما حمایت میکنیم. بدانید که اگر شما اولین گردان از بسیج مستضعفین مشهد عازم غرب کشور هستید، هر لحظه که لازم باشد، همه ما از زن و مرد، خرد و بزرگ، جوان و پیر، همه و همه لباس رزم خواهیم پوشید و از انقلاب اسلامی در تمام جبههها دفاع خواهیم کرد.»
روزنامهها ثبت کرده اند که چگونه پیر و جوان شهر دسته دسته میآمده اند تا کاروان گلها بی عطر گلاب نروند. میآمده اند تا دلگرمی هم باشند. پشت در پشت هم بمانند و مشتِ خاکی از وطن ندهند. با لبخندها و آرزوهای خوش. با دل قرصی و قامت استواری و ایثار که تنها داشته شان بوده است. «سید جلیل زهرایی» عکاس قدیمی و نام آشنای مشهدی که با دوربینش تصویرهای زیادی از جنگ به ثبت رسانده است، یکی از شاهدان این ماجراست.
او که نگاتیوهای بسیاری را هم از لحظه اعزام رزمندگان در راه آهن مشهد پر کرده است، آیینهای برابر آنچه رخ داده، میگذارد و میگوید: خودم تجربه اعزام را دارم. ۳ ماهه در بیرجند آموزش دیدم و یک روز ساعت ۶ صبح ما را از پادگان مستقیم با اتوبوس آوردند راه آهن مشهد تا ببرندمان به مناطق جنگی. روز اعزام را خاطرم هست. برای آمدن قطار حدود ۸ ساعتی انتظار کشیدم و آمدوشد مردم را به تماشا نشستم. شادی مردم و اشکهایی که لحظه وداع گوشه آستین راتر میکرد. گلهایی که دست به دست میچرخید و بالای سر رزمندهها پرپر میشد و نگاه آرام و صبور مادرم در وقت بدرقه فرزند، همه و همه تا هنوز جلوی چشمم هست. به یاد دارم همان جا هم خیلی افسوس خوردم که چرا کسی نیست این لحظهها را ثبت کند یا اینکه دوربینی وجود ندارد تا از مادرم عکس بگیرد.
برای همین تصمیم گرفتم در اولین فرصتی که از جبهه باز میگردم، این کار را انجام بدهم. شهریور ۶۲ در منطقه بودم و از شهرهای بسیاری در جنگ عکس گرفتم. سال ۶۴ خدمتم که تمام شد به مشهد برگشتم، اما عطش عکاسی از مناطق جنگی در من فروکش نکرده بود، برای همین چند مرتبهای برای اعزام دوباره ثبت نام کردم، با این تفاوت که میخواستم این بار به عنوان یک عکاس خبرنگار بروم نه یک رزمنده، اما نمیشد. مدتی بعد، شروع کردم به عکاسی آزاد و از آنجا که در دوره خدمتم در عقیدتی سیاسی بودم با کارت آنجا توانستم بدون مشکل کارم را دنبال کنم.
ما در مشهد اعزامهای بزرگی داشتیم که شهر را تکان میداد. رزمندهها هر یک هفته تا ۱۰ روز از سراسر استان در مشهد جمع میشدند و طی مراسمی از پادگان بسیج حرکت میکردند. به این صورت که همگی در قالب دستههای مرتب با لباس و آرایش نظامی در حالی که شعارهای انقلابی سر میدادند، به خیابان نخریسی، چهارراه نخریسی، فلکه برق و در نهایت به خیابان تهران میرفتند.
در خیابان تهران (روبه روی هتل تهران) آن سالها جایگاهی درست کرده بودند که گاهی اوقات مقامات لشکری و نظامی در آنجا حاضر شده و برای رزمندهها پیش از اعزام سخنرانی میکردند. بعد از این مراسم، نیروها برای زیارت و وداع به حرم مطهر رضوی میرفتند و از بست بالا به سمت چهارراه شهدا و بعد هم راه آهن باز میگشتند. خاطرم هست در بولوار راه آهن چند ایستگاه صلواتی وجود داشت که من از همه آنها عکس دارم.
در این نقطه بستههای میوه بین رزمندهها توزیع میشد. چند اتوبوس هم همیشه بود، چون تعدادی از نیروها با اتوبوس و باقی با قطار به مناطق مختلف جنگی اعزام میشدند. آن روزها سیل جمعیت بود که در خیابانها راه میرفتند. همه خوش حال بودند. غمی نبود. همه با هم صمیمی بودند. انگار همه همدیگر را میشناختند. کسی در بین جمعیت احساس غریبی نداشت. وداعها تلخ بود. همه از همدیگر میپرسیدند یعنی چه میشود؟ سرنوشت اینهایی که میروند چطور رقم میخورد؟ اما همه میدانستند که باید بروند. پای وطن در میان بود و کسی سر این با دیگری تعارف نداشت. همه انگار جسم و جان یک کالبد بودند.
در ادامه بخوانید:
بازخوانی دیدگاههای اهالی شعر و ادب مشهد در بررسی و آسیبشناسی ادبیات دفاع مقدس
روایتی از زندگی و مجاهدتهای سردار شهید نورعلی شوشتری | مسیحِ بلوچستان