صدر | شهرآرانیوز - دوم فروردین ۱۳۶۴ در بحبوحه جنگ تحمیلی زمانی که پیکر شهدا را به مشهد میآورند، در معراج حاضر شد تا از آخرین وداع خانوادهها با فرزندان شهیدشان فیلم و عکس تهیه کند. فیلمی که در این سالها به بازسازی دوباره معراج هم کمک کرده است. حسین مرادیان ۴۱ سال پیش همراه با رزمندگان به مناطق جنگی رفت تا یکی از راویانی باشد که فداکاری، ایثار و پیروزی رزمندگان را به نمایش میگذاشتند. به جز این، او توانسته در دوران جوانی در سالهایی که مردم ایران علیه رژیم پهلوی و حکومت شاهنشاهی مبارزه میکردند از آنها عکس و فیلم تهیه کند. به مناسبت هفته دفاع مقدس با حسین مرادیان، عکاس، فیلمبردار و مستندساز دفاع مقدس، گفتگو کردیم و او از سالهای انقلاب و جنگ تحمیلی برایمان گفت.
حال و هوای روزهای انقلاب حسین را از ادامه تحصیل دور کرد. همان سالها از طریق دوستش اسماعیل شارکیان با حزب جمهوری اسلامی آشنا شد و با درخواست مسئولان آن زمان حزب در مشهد، فعالیتهای فرهنگی و تهیه فیلم و عکس از برنامههای حزب را به عهده گرفت. خداوند را شاکر است که در مسیر درستی قرار گرفته و راه درست و خوب را انتخاب کرده است. میگوید: «آن زمان احزاب مختلفی در کشور فعالیت داشتند. هنوز جوان بودم و اطلاعات زیادی درباره آنها نداشتم. قبل از اینکه فعالیتهای فرهنگی حزب جمهوری را برعهده بگیرم، یکی دیگر از دوستانم قصد داشت من را جذب گروههای منافقان کند، اما با همان سن کم و دیدن اجتماعات آنها متوجه شدم، فعالیتهای انقلابی و اسلامی ندارند و راهم را از آنها جدا کردم. خوشبختانه چند روز بعد اسماعیل شارکیان را دیدم و او من را به حزب جمهوری اسلامی دعوت کرد. پس از آن مسئولان این گروه از من خواستند فعالیتهای فرهنگی آنها را سرپرستی کنم.
هیچکدام از اعضای حزب برای فعالیتهایشان حقوق دریافت نمیکردند، ولی من تازه ازدواج کرده بودم و باید هزینههای زندگی را تأمین میکردم برای همین مسئولان حزب با من قرارداد بستند و حقوقی برایم درنظر گرفتند. البته خودم هم کارهای جانبی میکردم. خیلی وقتها به تهران میرفتم و از آرشیو اداره فرهنگ و ارشاد، فیلم و عکسهای قبل از انقلاب و راهپیماییها را میگرفتم و در مشهد آن را دوباره تدوین و صداگذاری میکردم. یکی از برنامههای حزب فرستادن روحانیون برای تبلیغ فعالیتهای انقلابی به شهرها و روستاهای استان بود. همراه با آنها به شهرها و روستاهای مختلف میرفتم و بعد از سخنرانی روحانیون فیلمهایی را که آماده کرده بودم در مدارس و مساجد به نمایش میگذاشتم. هزینه کمی برای نمایش فیلم در نظر میگرفتیم تا حاضران انگیزه بیشتری برای دیدن آن داشته باشند. در واقع حقوق من از روی فروش همین بلیتها تأمین میشد که مبلغ آن بسیار کم بود.»
همان سالها و از طریق اعضای حزب با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آشنا و به این ترتیب از او برای فعالیتهای فرهنگی در سپاه دعوت شد. اسفندماه ۵۸ فعالیتهای خود در حزب جمهوری را تعطیل کرد و بهطور رسمی به خدمت سپاه درآمد. میگوید: «آنقدر سپاه و فعالیتهایش برایم قداست داشت که اوایل نمیتوانستم کنار نیروها بنشینم و با آنها صحبت کنم. از همان ابتدا راهاندازی بخش فرهنگی سپاه را برعهده من گذاشتند. کمکم حسن کمالیان و امیرعطارزاده که با من در حزب جمهوری بودند هم به سپاه آمدند. کار آنها این بود که فیلمهای آماده را برای نمایش به مدارس و مساجد ببرند.» یکی دیگر از کارهای او در آن سالها تهیه فیلم و عکس از مصاحبههایی بود که با منافقان انجام میشد که خاطرات زیادی از آنها به یاد دارد. ماجرای خانمی را تعریف میکند که از رؤسای مهم نظامی سازمان منافقین در مشهد بود و از حضور در این گروهها و فعالیتهایشان احساس پشیمانی و ندامت میکرد. او جلو دوربین حسین آقا اتفاقات سازمان را از ابتدای حضورش تا زمان دستگیری روایت کرده بود.
مرادیان همزمان با آغاز جنگ همراه با نیروهای سپاه عازم جبهههای جنگ شد تا از رشادت، ایثار و مبارزه نیروهای رزمنده عکس و فیلم تهیه کند. سلاح او در مبارزه با دشمن، دوربین عکاسی و فیلمهایی بود که در کولهپشتی با خود حمله میکرد. او جزو اولین کسانی بود که برای ثبت وقایع هشت ساله دفاع مقدس پا به میدان گذاشت و در مناطق عملیاتی مختلف حضور پیدا کرد. سید جلال موسویزاده نیز یکی دیگر از همکاران اوست که چندماه بعد به او پیوست. آن ۲ نفر در بیشتر مناطق جنگی همراه هم بودند. کارت خبرنگاری را که آن زمان وزارت ارشاد ملی برایش صادر کرده و مهر ستاد تشکیلاتی شورای عالی دفاع بر روی آن حک شده است نشانم میدهد و میگوید: «برای دریافت کارت با سید جلال موسویزاده به تهران رفتیم و از آنجا با قطار به مقصد اهواز سوار شدیم.» یادآوری خاطرات آن روزها اشک و لبخند را همزمان بر چشمان و لبانش مینشاند. میگوید: «به اهواز که رسیدیم به دنبال سپاه گشتیم.
دفتر سپاه در میدانی به نام چهارشیر بود. کارتهایمان را نشان دادیم و مستقر شدیم. هر روز دوربین و فیلمهای عکاسی و فیلمبرداری را داخل کوله میگذاشتیم و خودمان را به مناطق جنگی میرساندیم. به ما گفتند وقتی به سمت مناطق جنگی میروید باید کلت و اسلحه ژ ۳ هم همراه داشته باشید. با اینکه وسایلمان زیاد بود و حمل آنها سخت، ولی پا پس نکشیدیم و از مناطق مختلف جنگی عکس و فیلم تهیه کردیم. اوایل جنگ بیشتر حمله هوایی بود و شهرها را بمباران میکردند. صحنههای دلخراش و دردناکی را در اهواز دیدیم. بمب برای انفجار به هوا نیاز دارد و زمان انفجار اطراف آن خلأ ایجاد میشود. با هربار انفجار درهای مغازهها و خودروها کنده میشد. اجزای بدن آدمها را در اطراف محل بمباران میدیدیم.» یادآوری این روزها اشک را از چشمانش جاری میکند. میگوید: «با دیدن این صحنهها تصمیم گرفتیم به منطقه جنگی برویم، اما خودرو یا گروهی پیدا نکردیم و مجبور شدیم به مشهد برگردیم و با تجهیزات بیشتر و خودرو به اهواز برگردیم. آن زمان مسئول روابط عمومی سپاه استان خراسان، آیتا.. سید مصباح عاملی بود که در حال حاضر مدیریت حوزههای علمیه خراسان را برعهده دارد. با ما همکاری کرد و خودرو و راننده در اختیارمان گذاشت.»
صداو سیما فیلمهای ۱۶ میلیمتری را در اختیار سپاه میگذاشت. مرادیان و گروه همراهش برای تهیه عکسهای مورد نیاز به مناطق جنگی مختلف میرفتند و بعد از اتمام فیلمبرداری آنها را دوباره به صداوسیما تحویل میدادند. مرادیان میگوید بسیاری از این فیلمها و عکسها اکنون در آرشیو صدا و سیمای جمهوری اسلامی قرار دارد.
مرادیان که در طول دوران جنگ به استانها و شهرستانهای مختلف سفر میکرد میگوید: «سپاه برای جذب نیرو از ما خواست به شهرهای مختلف برویم و از نیروهای در حال آموزش عکس و فیلم تهیه کنیم. بخشی از فیلمهایی که گرفتم به غواصهای شمالی که در حال آموزش برای نیروی دریایی بودند مربوط میشود. این فیلمهای کوتاه در بیشتر سینماهای کشور قبل از شروع فیلم سینمایی در هر نوبت اکران، به نمایش درمیآمد و تأثیر زیادی در جذب نیرو داشت.» آن زمان مثل امروز گوشی و دوربینهای دیجیتال وجود نداشت تا عکاس و فیلمبردار نتیجه کارش را همانجا ببیند و اگر مطلبوبش نبود دوباره عکاسی کند. مرادیان میگوید: «بعد از اینکه ۲ یا ۳ حلقه فیلم کامل میشد آن را با پست برای ظهور به فرانسه میفرستادم و عکسها بعد از ۲۰ روز به دستم میرسید. یادم هست یکبار نتوانسته بودند عکسها را خوب ظاهر کنند. در نتیجه همراه فیلمهای سوخته، ۳ حلقه فیلم نو برایم فرستادند.»
حسین آقا بهدلیل شرایط کاری یکجا مستقر نبود و در عملیاتهای مختلفی حضور داشت. یکی از خاطرات او به بعد از بازپسگیری خرمشهر توسط ارتش ایران و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در خرداد سال ۶۱ برمیگردد. میگوید: «بعد از پس گرفتن خرمشهر با موسویزاده به گمرک خرمشهر رفتیم. بخشی از سنگرهای ما دیده میشد. برای عکاسی خودمان را به سنگرها رساندیم. روحمان خبر نداشت که عراقیها فاصله کمی با ما دارند. همانجا یکی از رزمندگان از دیواره سنگر، آن سمت را نشانمان داد و گفت برای دیدن عراقیها نیاز به دوربین ندارید. خدا با شما یار بوده که عراقیها شما را نزدهاند. اینجا هر سنگر منتظر سنگر دیگر است تا حمله و عملیات را شروع کند.» مرادیان از عملیاتهای قرارگاه رمضان هم خاطراتی دارد. او یکی از این عملیاتها را از ابتدا تا انتها و به سختی فیلمبرداری کرده است. میگوید: «قرارگاه رمضان، تنها قرارگاه برونمرزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دوران جنگ ایران و عراق بود. مأموریت این قرارگاه انجام عملیاتهای چریکی و پارتیزانی در خاک کشور عراق و با همکاری نیروهای معارض کُرد عراقی بود. تمام نیروهای ما لباس مبدل کردی داشتند و باید وارد خاک عراق میشدند. ما هم مثل بقیه لباس مبدل پوشیدیم و فیلمبرداری از نیروها را شروع کردیم. قبل از شروع جنگهای رودرو مجبور بودیم دوربینها را جمع کنیم. آنها را بستهبندی میکردیم و، چون مسیر ناهموار بود بستهها را با قاطر به عقب برمیگرداندیم.»
حسین مرادیان روایت میکند که در دورهای از ایام دفاع مقدس، در منطقه سردشت واقع در جنوب غربی استان آذربایجان غربی و در نزدیکی روستایی به نام بیطوش که نزدیک مرز کردستان عراق است، خدمت کرده است. میگوید: «این روستا را در زمان طاغوت محروم نگه داشته بودند تا راحتتر بر آنها سلطه داشته باشند. تصور وضعیت ساکنان این روستا امروز برای شما تصورنکردنی است. سطح فرهنگی و بهداشتی بسیار پایین بود. مردم کنار جوی آبی خارج از روستا حمام میکردند. یک سرویس بهداشتی عمومی بزرگ برای استفاده همه بود. وقتی سپاه به این روستا رسید قبل از ورود به مناطق جنگی ابتدا وضعیت بهداشت آن را سر و سامان داد. سپاه از محرومیت این مناطق اطلاع داشت و همیشه با گروه کاملی از مهندسان، پزشکان و افراد فرهنگی به این مناطق میآمد. نیروهای فرهنگی مجله «امید انقلاب» را برای نوجوانان و «پیام انقلاب» را برای بزرگترها میآوردند. پزشکانی که با سپاه همکاری داشتند به وضعیت سلامتی روستاییان میرسیدند. سپاه تکبعدی عمل نمیکرد و همراه با حضورش آبادانی میآورد.»
حسین مرادیان تا دی ۶۶ در مناطق جنگی حضور داشت و ۲۱ ماه آخر را در قرارگاه رمضان بود. بیش از هزار عکس از آن دوران تهیه کرد که اکنون در اختیار بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس قرار دارد. او سال ۹۸ و در اولین جشنواره فیلم دفاع مقدس استان خراسان رضوی با عکس «کهربا» تندیس و لوح سپاس جشنواره را در بخش عکس به دست آورد. میگوید: «عکسها و فیلمهایی که در آن سالها توسط افراد و هنرمندان مختلف تهیه شده است سند و هویت دوران هشت ساله دفاع مقدس را تشکیل میدهد و نباید درآرشیوها بماند. این عکسها و فیلمها باید در نمایشگاههای مختلف و در سراسر کشور به نمایش دربیایند تا ارزشهای انقلاب و هشت سال جنگ تحمیلی را دوباره به مردم یادآوری کنند. بسیاری از فیلمها و عکسها خاک میخورند در حالیکه باید به دست نوجوانان، جوانان و نسل آینده برسند و آنها را با ارزشهای انقلاب بیشتر آشنا کنند.» همراه با آقای مرادیان تعدادی از عکسهای آن سالها را مرور میکنیم. او روزهای پرفراز و نشیبی را پشت سرگذاشته، اما امیدوار است راه شهدا ادامه داشته باشد.
بخشی از فیلمها و عکسهای حسین مرادیان به مبارزات مردم مشهد در سال ۵۷ برمیگردد. او توانسته از حادثه ۲۳ آذر بیمارستان امام رضا (ع) که آن سالها بیمارستان «شاه رضا» نام داشت فیلمبرداری کند. او از حادثه نهم و دهم دی ۵۷ و یکشنبه خونین مشهد نیز عکس و فیلم دارد. فیلم ۲۳ آذر را همکارش اصغر نعیمآبادی گرفته و خودش آن را تدوین کرده است. فیلمها را سال ۵۸، یک هفته قبل از سالگرد حادثه ۲۳ آذر به صدا و سیمای تهران برد تا آنها را به نمایش بگذارند. ابتدا به او میگویند ما از این فیلمها زیاد داریم، ولی وقتی به اصرار او فیلم ۲۳ آذر را میبینند نظرشان تغییر میکند. مرادیان میگوید: «فیلمها مستند بودند. با دیدن همان صحنههای اول فیلم را از من گرفتند. در فیلم وضعیت کودکانی که سرمهایشان را کشیده بودند دیده میشد. خون از دستهای آنها جاری بود و جای رگبار مسلسلها روی دیوارهای بیمارستان در فیلم مشخص بود. همان شب فیلم را صداگذاری و از تلویزیون پخش کردند.»
مرادیان از حادثه تاریخی طبس هم عکس و فیلم تهیه کرده است. میگوید: «شبی که به طبس حمله شد همراه یکی از دوستان شهیدم- عباس صابری مرادیان- در حال گردش بودیم که متوجه حمله نیروهای آمریکایی شدیم. خودمان را به قرارگاه سپاه رساندیم و با همکاری یکی دیگر از دوستانم- جواد عرفانیان- وسایل عکاسی و فیلمبرداری را جمع و با نیروها به سمت طبس حرکت کردیم. صبح زود رسیدیم. مردم انقلابی در حال تشییع جنازه شهید محمد منتظر قائم بودند. تعدادی از نیروهای تحت فرماندهیاش نیز در بیمارستان طبس بستری بودند. با آنها صحبت کردیم. گفتند چطور از بمبباران هواپیماهای ایرانی جان سالم به در بردهاند. بنی صدر، رئیس جمهور وقت، دستور بمباران منطقه را داده بود تا مدارک آمریکاییها از بین برود. هواپیماها به نیروهای ایرانی توجه نکرده بودند. محمد منتظر قائم، فرمانده وقت سپاه یزد در آن روز به شهادت رسید. به صحرای طبس رفتیم و از لاشه هواپیما، بالگرد و جنازه آمریکاییها فیلم و عکس گرفتیم. هیچوقت آن صحنهها را فراموش نمیکنم. چند سال پیاپی این فیلمها در سالگرد حادثه طبس از تلویزیون پخش شد و یادآور امدادهای غیبی و الهی به مردم ایران بود.»
محمود جنگی یکی از راویان معراج شهدا به تنها فیلم معراج در سالهای ۸ سال دفاع مقدس اشاره میکند که توسط حسین مرادیان که از دوستان شهید بصیر هم بوده تهیه شده است. او که ارادت خاصی به شهید بصیر دارد میگوید: «این فیلم مربوط به ۲ فروردین ۱۳۶۴ است؛ زمانی که شهدای عملیات بدر را به مشهد آوردند.» جنگی در حالیکه اشکهایش جاری است میگوید: «عملیات بدر ۱۹ اسفندماه ۱۳۶۳ در ساعت ۲۳:۷ دقیقه شروع میشود. بچههای خراسان مأموریت دارند، بر روی پد خندق کار کنند. پد خندق جادهای است که عراق بعد از عملیات خیبر بر روی هورالعظیم زد. قصد عراق خشک کردن هورالعظیم بود تا بتواند داخل ایران شود.
حدود ۱۳ کیلومتر از این جاده را ایجاد کرد. ۱۹ اسفند بچههای لشکر ۵ نصر و ۲۱ امام رضا (ع) قرار بود جاده را منهدم کنند، اما موفق نشدند و بسیاری از رزمندگان و فرماندهان در همین منطقه به شهادت رسیدند که یکی از آنها شهید حسین بصیر است. او از دوستان حسین آقا در حوزه تبلیغات بود، ولی زمانی که به منطقه رفت به عنوان فرمانده در عملیات شرکت کرد.» بخشهایی از فیلم ۵۵ دقیقهای را نگاه میکنیم. فیلم ابتدا حیاط و محیط معراج را نشان میدهد. خانواده شهدا، مادران و خواهران شهدا با چشمان اشک بار به سمت حسینیه معراج میروند. پیکر ۷۲ شهید در محوطه حسینیه قرار دارد. دوربین حسین آقا به سمت پیکر شهدا میرود و صورت شهید علی اصغر ناجی میدانی، علی زیرکی و شهید حسین بصیر را نشان میدهد؛ ۳ شهیدی که اکنون در بهشت رضا (ع) در کنار یکدیگر آرمیدهاند.»