محبوبه فرامرزی | شهرآرانیوز؛ محمدمهدی گوشه چادر مادر را گرفته و در کوچههای باریک خیابان مطهری شمالی راه میرود. نگاهش روی یکی از دیوارها میماند. مادر نگاه او را دنبال میکند. پسرک از خوشحالی به هوا میپرد. بچههای مسجد جوادالائمه (ع) روی در و دیوار محله برگههای کوچکی چسباندهاند که زمان و بهای تماشای فیلم، در آن دستنویس به چشم میخورد. محمدمهدی کوچک، با نگاهش به مادر میفهماند که چقدر دلش میخواهد در مسجد همراه دوستانش فیلم ببیند. مادر با لبخند یک تومان را بین دستهای کوچکش جای میدهد. پسرک در یک چشم به هم زدن خودش را به مسجد محله میرساند. روز نمایش فرا میرسد. از یک ساعت قبل او و دوستانش در مسجد حاضر میشوند. اینکه قرار است با جماعت فیلم ببینند به وجدشان آورده است. ذوق زده منتظر میشوند تا فیلم شروع شود. رفته رفته به جمعیت حاضر در مسجد اضافه میشود. صدای همهمه و گاه گریه بچههای خردسال به گوش میرسد. یک نفر که وارد مسجد میشد باید از لابه لای جمعیت خودش را به گوشهای برساند و برای خودش جایی دست و پا کند. فیلم که شروع میشود سکوت حاکم است. لحظههای هیجان انگیز فیلم رفتار حاضران تماشایی است. تماشاچیان فیلم کلاههایشان را به هوا پرت میکنند. از دیدن آن کلاههای معلق در هوا محمدمهدی به وجد میآید. گاه، اما حاضران نگاهشان را از هم میدزدند تا نم نشسته بر چشمهایشان را از هم مخفی کنند. گاهی صدای کف و سوت و گاه شلیک خنده تماشاچیان به هوا بلند میشود. ۳۰ سال بعد فیلمهای محمدمهدی در مساجد مختلف به نمایش در میآید. محمدمهدی پا درعرصه ساخت فیلم مستند میگذارد طوری که حالا خیلیها او را به عنوان مستندسازی میشناسند.
محمدمهدی خالقی ۴۳ ساله سالهای زیادی از عمرش را در خیابان مطهری شمالی گذرانده است. او یکی از ساکنان خوشنام منطقه ما است. آنچه پیشروی شماست نمایی از زندگی این هنرمند ساکن محله مطهری شمالی است.
جلال جان شهادتت مبارک
محمدمهدی خالقی متولد ۱۳۵۶ است. او در محلهای در اطراف حرم به دنیا میآید و از دو سالگی پا به محله مطهری شمالی میگذارد: «وقتی دو ساله بودم پدرم خانهای در شاهرخ شمالی سابق خرید. ما ساکن کوچه عباس آباد شدیم حالا آنجا مطهری شمالی ۲۱ است»
پدرش معلم بازنشسته و مادرش زنی خانه دار بود که به جای خانهنشینی عضو بسیج شده و در فعالیتهای اجتماعی حضور داشت: «ما ۳ فرزند بودیم. من فرزند بزرگ خانواده بودم و دو خواهر کوچکتر از خودم داشتم. اولین تصاویرم از کودکی مربوط به زمانی است که پدرم با جوانان محله برای گشت شبانه میرفت. پدرم با جوانان دو مسجد جوادالائمه (ع) و ابوالفضلیها همکاری میکرد. این دو مسجد هنوز به همین نامها فعال است. وقتی پدرم به گشت شبانه میرفت من مرد خانه میشدم و در خانه با مادر و خواهرهایم میماندم.»
یکی دیگر از خاطرات خالقی به زمانی برمیگردد که برای اولین بار با واژه شهادت مواجه میشود:
«ابتدایی بودم همراه پدرم به مدرسه میرفتم. یک روز صبح که از خانه بیرون آمدم، وسط کوچه پرده بزرگی زده بودند و روی آن این کلمات به چشم میخورد: «جلال جان شهادتت مبارک.» من با برادر جلال نصیری دوست بودم. آنجا بود که با واژه شهادت آشنا شدم؛ اما هنوز متوجه نمیشدم چرا شهادتش را تبریک گفته بودند. با نصب این پرده، محله به هم ریخت. اهالی محله به منزل حاج آقای نصیری میرفتند و برای شهادت جلال به آنها سر میزدند.»
معلم قرآن محله
محمدمهدی اجازه نداشت در کوچه وقت بگذراند. او گاهی یواشکی به کوچه میآمد و با بچههای محله بازی میکرد. یکی از موضوعهایی که از آن به نیکی یاد میکند آشنایی با آقای استوار بود: «جلسه قرآنی در محله داشتیم که آقای استوار بچههای محله را جمع میکرد و به آنها قرآن یاد میداد. خاطرم هست همه دورتا دور اتاق مینشستند و قرآن میخواندند آقای استوار هم اشکالاتشان را میگرفت. او دستفروشی میکرد و زندگی سادهای داشت؛ اما با همان سواد قرآنی به خیلی از بچههای محله قرآن یاد میداد.»
روزهای دلتنگی
کودکی محمدمهدی با دلتنگی برای پدرش عجین است. وقتی به آن روزها فکر میکند پدرش را به خاطر میآورد که در آستانه در حیاط ایستاده و منتظر است با همرزمانش به جبهه عازم شود: «پدرم معلم بود و طی سال تحصیلی به کارش میپرداخت، اما تابستان که میشد به جبهه میرفت. اواسط خرداد به محض اینکه سال تحصیلی تمام میشد پدرم عازم جبهه میشد. خواهر کوچکم خیلی به پدرم وابسته بود و مدام گریه میکرد. من هم دلتنگ میشدم حتی گریههای پنهانی مادرم که معلوم بود از سر دلتنگی است را به خاطر دارم. مادرم چند روز یک بار به خانه همسایه میرفت و با پدرم تلفنی صحبت میکرد. در همه محله فقط یک نفر تلفن داشت و همه محله برای تلفن به خانه این همسایه میرفتند.»
وقتی دلتنگیها به پایان میرسید و پدر محمدمهدی از جبهه برمیگشت برای او و خواهرهایش روز خاصی بود: «وقتی پدرم از جبهه برمیگشت را کاملا به یاد دارد. ما در کوچه بازی میکردیم پدرم از ماشین پیاده میشد او را که میدیدیم. با اشتیاق به طرفش میدویدیم و خودمان را در بغلش رها میکردیم. این حس را وقتی از سفرهایم برمیگشتم و بچههایم به سمتم میدویدند دوباره تجربه کردم.»
مادر امدادگر
مادر محمدمهدی خالقی پشت جبهه و پدرش در جبهه فعال بودهاند: «در دوران جنگ، مادرم با سه بچه قد و نیم قد بیکار نمینشست و در کارهای پشتیبانی جبهه کمک میکرد. مادرم باسواد بود. از او خواستند به عنوان امدادگر داوطلب به بیمارستان برود. او دورههای کمکهای اولیه را گذراند و از سال ۶۳ تا ۶۷ که اوج جنگ و شلوغی بیمارستانها بود هفتهای چهار تا پنج روز را به بیمارستان میرفت. مادرم صبح که بیدار میشد غذای ظهرش را بار میگذاشت و هر کدام از ما بچهها که در خانه بودیم و شیفت مدرسهمان عصر بود را با خودش به بیمارستان میبرد. روزهایی که با مادرم به بیمارستان میرفتم روزهای عجیب و پرخاطرهای بود.»
همبازی جانبازان
برای محمدمهدی روزهایی که همراه مادرش به بیمارستان میرفت هم فال بود و هم تماشا. او بیشتر همبازی جانبازان نوجوان میشد و با آنها وقت میگذراند: «فضای بیمارستان برایم جالب بود. مجروحانی که نوجوان بودند با من همبازی میشدند. پشت ویلچرشان میایستادم و با آنها در سالنها و بین طبقات بازی میکردیم. یکی از بازیهایمان در بیمارستان قائم آسانسوربازی بود. مادرم برای بعضی از این مجروحها از خانه غذا میبرد. هنوز هم با یکی از آن جانبازان ارتباط خانوادگی داریم.»
علاقه به تئاتر
فیلمهایی که محمدمهدی در جمع دوستانش در مسجد دید، باعث شد به بازیگری علاقه زیادی پیدا کند: «از اول یا دوم دبستان به بعد در کلاسهای اوقات فراغت، تئاتر را انتخاب میکردم. در دوره راهنمایی هم عضو گروه تئاتر مدرسه بودم. وقتی دوره دبستان تئاتر بازی میکردیم موضوع بیشتر تئاترهایمان جنگ و جبهه بود. همیشه سر اینکه کدام یک از بچهها نقش سرباز عراقی و کدام یک نقش رزمنده ایرانی را بازی کند دعوا میشد.»
کتاب سهم من بود
روز معلم که میشد پدر محمدمهدی با خودش هدیههای مختلفی به خانه میآورد هدیههایی که برای بچهها جالب بود: «شاگردان پدرم برایش هدیههایی مثل جوراب، خودکار و... میآوردند. از بین هدیههایی که به پدرم میدادند کتابها به من میرسید. حالا آن کتاب هر چه که میخواست باشد. گاهی کتابها قطور و برای سن من فهمش سخت بود. تاریخ انبیا کتابی ۷۰۰ صفحهای بود که خواندنش برایم ۳ سال طول کشید. دوم دبستان بودم و هنوز نمیتوانستم درست بخوانم. با این حال هر کتابی که به پدرم هدیه میدادند را با علاقه میخواندم.»
همسایه بی بی صغری
آنطور که محمدمهدی میگوید ماه رمضانهای محله مطهری شمالی حال و هوای خاصی داشت. او ریتم خاصی را در ذهن دارد که هنوز از به یاد آوردنش لذت میبرد: «از ۲ ساعت مانده به اذان صبح ریتم ضرب خاصی از کوچه به گوشمان میرسید. انگار کسی طبل میزد. یک کوچه بالاتر از خانه ما پیرزنی بود، که با چوب به تین روغن یا پنیر میزد. آن هم با یک ریتم خاص و گوش نواز. برای اینکه اهالی محل را برای سحری خوردن بیدار کند. آن پیرزن تا وقتی زنده بود هر سال این کار را انجام میداد طوری که محله ما به اسم این پیرزن هنوز هم به بی بی صغری مشهور است. خانه ما درست پشت خانه پیرزن بود. آنها بقالی داشتند و ما از آنها خرید میکردیم. شوهرش جگرکی داشت. زن و شوهر کار میکردند و زندگی سادهای داشتند. بی بی صغری با وجود سیاه چردگی قلبی مهربان داشت و رابطهاش با بچههای محل بسیار خوب بود.»
پدر محمدمهدی خانه دیگری میخرد؛ اما خانه قدیمیاش در مطهری شمالی را نمیفروشد. محمدمهدی بعد از ازدواج دوباره به همان خانه پدری برمیگردد و فرزند اولش در همین خانه به دنیا میآید. برای محمدمهدی مهم بود که در محلهای زندگی کند که هویت دینی و مردم متدین داشته باشد تا فرزندانش هم با ارزشهای زندگی او آشنا باشند.
کشاورزی را به خاطر هنر کنار گذاشتم
خالقی مدرک کارشناسی کشاورزی میگیرد و در مقطع کارشناسی ارشد در رشته تاریخ اسلام تحصیل میکند. مدتی در زمینه کشاورزی فعالیت میکند، اما علاقه هنریاش غالب است: «آن دوره فیلم نامه مینوشتم و در زمینه تاریخ شفاهی هم فعالیت میکردم. فعالیت کشاورزی را کنار گذاشتم و کار مطبوعاتی را شروع کردم. در کنار اینها از سال ۸۳ به ساخت فیلم مستند مشغول شدم.»
ساخت ۹۰ فیلم مستند
خالقی تا امروز نزدیک به ۹۰ قسمت فیلم مستند ساخته که همه از شبکههای سراسری تلویزیون پخش شده است و بعضیهایشان جوایز جشنوارههای داخلی و بینالمللی را به دست آوردهاند. از جمله مستندهای داخلی او روایت یک زندگی درباره یک روز از زندگی طلبههای مدرسه علمیه حضرت مهدی (عج)، رضای زائر درباره مشکلات زائران امام رضا (ع)، پوستین وارونه درباره افکار و تاریخچه انجمن حجتیه و چند مستند درباره مدافعان حرم مثل: پسرم، آهنگر، تولد حسن و... است.
افغانستان زیبا
خالقی در کشورهای مختلفی به ساخت مستندهای بینالمللی پرداخته است. او از ساخت فیلم مستند در کشورهای دیگر هدف خاصی را دنبال میکند: «اولین سفرم سال ۸۵ به افغانستان بود. بعد از آن به کشورهای مختلفی برای ساخت مستند سفر کردهام. تاجیکستان، سوریه، عراق، تونس، بنگلادش و... که بعضی از این کشورها را بارها سفر کردهام. مثلا تا حالا بیشتر از ۱۰ بار به سوریه سفر کردهام که یک بار قبل از جنگ و بقیه بعد از آن بود. میخواهم با این فیلمها کشورهای جهان اسلام و شرق را با زاویه نگاه خودم نشان بدهم. در واقع میخواهم با این نوع نگاه، سیطره رسانههای غربی را دور بزنم و زاویه جدیدی به مردم کشورم ارائه بدهم. تا حالا ۲۰ فیلم درباره افغانستان ساختهام، اما هیچ کدامشان درباره جنگ، فقر، سیاهی، قتل زنان و ... نبوده بلکه همه آنها به تصویرگری فرصتها، زیباییها، فرهنگ، دین و سبک زندگی اختصاص داشته است. مجموعه همزبانی و بیزبانی در ۱۷ قسمت ۲۲ دقیقهای درست به همین شکل ساخته شده و در آن به جریان شناسی فرهنگی افغانستان در سالهای پایانی دهه ۹۰ پرداختهام. این فیلم از شبکههای مختلف تلویزیون بارها پخش شده است. "افغانستان من" نام فیلم دیگری است که یک سفرنامه خوش آب و رنگ از افغانستان است و در آن ریشههای ملی و دینی افغانستان را در کنار زیباییهای طبیعی و معماری و ... به تصویر کشیدهایم.»
او در ادامه سفرها و ساخت مستندهایش به عراق سفر کرده و چند فیلم مستند در این کشور ساخته است: «"آهنگر" فیلمی است که در آن به زندگی جانبازی عراقی که مشغول نبردی ابتکاری با داعش است پرداختهام.
"سیدحامد" مستندی است که روایت یک فرمانده عراقی از نبرد آزادسازی فلوجه را به تصویر میکشد. در سوریه هم چند فیلم ساختهام. "نبرد با شیطان" به دلایل حمله به سوریه میپردازد و اثبات میکند که ایستادگی سوریه مقابل اسرائیل در سالهای گذشته اصلیترین دلیل این حمله جهانی است. مستند "فاستقم" روایت مقاومت طلاب حوزههای علمیه منطقه زینبه دمشق در روزهای محاصره این منطقه به وسیله تکفیری است. در آخرین مستندی که در سوریه ساختهام با عنوان "مرز زندگی"، یکی از روایتهای آزادسازی بوکمال و اعلام پایان داعش را به تصویر کشیدهام.»
خالقی در ادامه یادآوری میکند که یکی از حوزههای کاری او جنوب آسیا و کشورهای بنگلادش و پاکستان است. او در بنگلادش مستند "امامباره" را ساخته است: «امام باره اولین مستند ساخته شده با موضوع عزاداری امام حسین (ع) در میان اهل سنت بنگلادش است. "روهینگیا زخم زمین" و "رویای روهینگیا" هم مستندهایی هستند که در بنگلادش و برای آوارگان مسلمان میانماری ساختهام. "رویای روهینگیا" تا امروز در چند جشنواره داخلی جایزه گرفته و در حضور بینالمللیاش به ۱۱ جشنواره خارجی در ۴ قاره راه پیدا کرده است.»
پاکستان مقصد بعدی خالقی است: «"باهو فرزند راستی" روایتی امروزی از زندگی، آثار و بارگاه سلطان باهو یکی از بزرگان صوفیه پاکستان است. او عالمی فارسی زبان و محب اهل بیت (ع) بوده است.»
وی در ادامه سفرهایش به ترکیه رفته و فیلم «منتظر» را ساخته است: «در این مستند به زندگی پروفسور حسین حاتمی استاد بزرگ حقوق دانشگاه استانبول و یکی از شخصیتهای برجسته شیعه ترکیه پرداختیم. او مترجم کتاب ولایت فقیه امام و چند کتاب دیگر از بزرگان انقلاب اسلامی به زبان ترکی بوده و به همین دلیل سالها از دانشگاه اخراج شده است.»
تونس کشور دیگری است که خالقی به آن سفر کرده و فیلم «خانه مستضعفین» را ساخته است: «چند مؤسسه مردم نهاد ایرانی برای شرکت در اجلاس جهانی المنتدی الاجتماعی یا همان گردهمایی چپها به تونس سفر میکنند. این مستند روایت سفر این گروه است که با روایت سرباز روح ا... رضوی ساخته شده است.»
خالقی در سفر دیگری به لبنان رفته و مستند «روایت یک سفر» را ساخته است: «این مستند روایت سفر گروهی تعدادی از طلبههای مدرسه حضرت مهدی (عج) برای شناخت بیشتر از مقاومت اسلامی لبنان است.»
وی به جز فیلم مستند، چند سالی است که به عرصه فیلم داستانی هم وارد شده و تا امروز دو فیلم کوتاه ساخته است: «فیلم داستانی "لحاف چهل تکه" را بر اساس خاطرهای از مادر بزرگم و با موضوع کشف حجاب رضاخانی ساختم. همچنین امسال فیلم کوتاه «ماهی پرنده» را با موضوع تولید ملی برای مدرسه سینمایی عمار ساختم.»
خالقی که هنرمند و نویسندهای پرکار است، به تألیف کتاب هم پرداخته است: «تا امروز از من ۴ عنوان کتاب به چاپ رسیده است. ۲ کتاب درباره شهید دکتر دیالمه با عنوانهای "آقا وحید" و "دیالمه" یک کتاب هم دارم با عنوان "لذت با بوی باروت" که مجموعه مصاحبههای تاریخ شفاهی با هنرمندان انقلاب اسلامی است. یک کتاب هم با موضوع تاریخ شفاهی دفاع مقدس از من به چاپ رسیده با عنوان «چشم جنگ» که خاطرات فرید محمدی مقدم دیدهبان لشکر ۵ نصر است. این کتابها به لطف خدا تا امروز موفق بوده و هر کدام به چاپ چندم و شمارگان مناسبی رسیده است. من بر آموزش تمرکز دارم و تا امروز دورههای متعدد و جلسههای مختلفی برای علاقهمندان فیلمسازی و تاریخ شفاهی برگزار کردهام که یکی از ثمرات این دورهها که با کمک دوستانم حاصل شده، تشکیل «انجمن فیلمسازان انقلاب اسلامی خراسان» است که جمعی کاربلد و با انگیزههای انقلابی در زمینه فیلمسازی است.»
دفتر کاری محمدمهدی خالقی حالا در منزل پدریاش در خیابان مطهری شمالی است. او در این دفتر ایدهها و فیلمنامههایش را آماده میکند و از محله ما به کشورهای مختلف جهان سفر میکند. او هنوز بسیار با انگیزه است و به ایدههای نو برای ساخت فیلم فکر میکند. این فیلمساز ساکن منطقه ما هنوز راه زیادی برای رفتن دارد و فیلمهای زیادی برای ساختن.