صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

چقدر این تاریکی پر از روشنایی است!

  • کد خبر: ۸۳۰۲۸
  • ۱۴ مهر ۱۴۰۰ - ۱۶:۳۹
فاطمه خلخالی استاد - دبیر ارشد «محله»

دومین بار خروجی خیابان شیرازی را رد می‌کنم. ماشین پشت سری بوق می‌زند. سمت راست می‌روم تا آرام آرام در تاریکی پیش بروم و بوق اعتراض نشنوم. نه اینکه تاریکی را دوست داشته باشم، نه! برعکس، دنبال روشنایی ام و نور و خورشید. حتی از آن اشعه ملایم و کم رمقی که در دل پاییز از پنجره به داخل خانه می‌تابد، پر از شور و شعف می‌شوم. بودن در تاریکی من را یاد رنج «یونس» می‌اندازد.

هرفردی که شب دریا را دیده باشد، صدای موج روی موج افتادن‌ها را در تاریکی محض شنیده باشد و آن عمق دهشتناک و غلیظ سیاهی را پیش رویش دیده باشد، می‌تواند کمی حس کند یونس در تاریکی دریا چقدر تنها بود و خدا را چگونه صدا زد.
اما تاریکی اینجا فرق می‌کند. پر از روشنایی و نور است. یک وقت‌هایی می‌آیم که این تاریکی را طواف کنم و رنج‌ها را کم.

خروجی نواب را هم دوباره رد می‌کنم. هنوز باید بچرخم. هنوز حرف هایم با روشنایی بالای سرم تمام نشده است. این حلقه تاریکی عجیب روشن است؛ آن قدر که دلت نمی‌خواهد از هیچ کدام از خروجی‌ها بیرون بروی.
کاش وقتی آدم در تاریکی‌های زندگی اسیر می‌شود، راه بیرون رفتن از آن را بلد باشد. کاش وقتی در تاریکی دست وپا می‌زنی، یقین داشته باشی خروجی‌هایی هست که انتظار تو را می‌کشد و باید به آن‌ها برسی.
گاهی به این فکر می‌کنم که شاید بشود این طواف را پیاده رفت، از کناره‌های تونل قدم برداشت و بااحتیاط پیش رفت. چقدر می‌شود حرف زد اینجا و مدام به بالای سر نگاه کرد و دل را قرص و محکم کرد.

راستی چرا هیچ وقت به این فکرنکرده ام که ۴۰ دور چرخیدن و چرخیدن چقدر زمان می‎برد؟ ۴۰ بار خروجی‌ها را رد کنی؛ شیرازی، امام رضا (ع)، نواب صفوی، طبرسی... شیرازی، امام رضا (ع)، نواب صفوی...
اصلا فکرکن نصف روز طول بکشد. این همه نصف روز‌ها هدر می‌رود، یک بار هم صرف طواف حلقه نور شود. یک بار هم به جای مستقیم رفتن و به جایی نرسیدن، می‌شود چرخید و به مقصد رسید.
دختربچه‌ای سرش را از ماشین بیرون آورده است و برایم دست تکان می‌دهد. لبخندش ساده است، بی ریا و صادق. همان چیز‌هایی که آن بیرون، کم است. نمی‌بینی.

شیشه را پایین می‌دهم و صدای شکافتن هوا در سرم می‌پیچد، صدای عبور دیگر ماشین‌ها از کنارم. گاهی صدای بوق و حرفی گذرا. اما میان همه این ها، باز هم سکوتی زنده جریان دارد. نفس کشیدن اینجا در زیر زمین راحت‌تر است انگار.
حرف هایم که تمام می‌شود، از تاریکی که حسابی کیف می‌کنم، سبک که می‌شوم، دیگر وقت بیرون آمدن است. گاهی هم از این چرخیدن و مدام چرخیدن سیر نمی‌شوم، اما ناگزیرم به بیرون آمدن.
از خروجی شیرازی بالا می‌آیم و باز با خودم فکرمی کنم چه سلام زیبایی است این سلام: السلام علیک یا نورا... فی ظلمات الارض.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.