شهرآرانیوز - عصر امام صادق (ع) از نظر گفتمان اجتماعی خاص شیعه منحصر به فرد بوده و شرایط اجتماعی و فرهنگی عصر آن حضرت در زمان هیچ یک از امامان وجود نداشته است؛ زیرا آن دوره از نظر سیاسی، دوره ضعف و تزلزل حکومت بنی امیه و فزونی قدرت بنی عباس بود و این دو گروه مدتی در کشمکش و مبارزه با یکدیگر بودند. از زمان هشام بن عبدالملک تبلیغات و مبارزات سیاسی عباسیان آغاز و در سال ۱۲۹ وارد مرحله مبارزه مسلحانه و عملیات نظامی شد و سرانجام در سال ۱۳۲ به پیروزی رسید.
از آنجا که بنی امیه در این مدت گرفتار مشکلات سیاسی فراوان بودند، فرصت ایجاد فشار و اختناق برای امام و شیعیان را مثل زمان امام سجاد (ع)، نداشتند.
عباسیان نیز، چون پیش از دستیابی به قدرت در پوشش شعار طرفداری از خاندان پیامبر و گرفتن انتقام خون آنان عمل می کردند، فشاری از طرف آنان مطرح نبود. از این رو این دوران، دوران آرامش و آزادی نسبی امام صادق (ع) و شیعیان، و فرصت بسیار خوبی برای فعالیت علمی و فرهنگی آنان به شمار می رفت.
کشمکشهای علمی و مباحثات و مناظرات مربوط به مسائل عقیدتی و کلامی موجب پیدایش احزاب و گروههای مذهبی و غیر مذهبی مانند «زیدیه»، «اسماعیلیه»، «غلات»، «مرجئه»، «خوارج»، «دهریه» و... شد. هر گروه برای خود مدرسه و تشکیلاتی داشت و جلسات درس و بحث تشکیل میداد و با گروههای دیگر به مناظره و مجادله میپرداخت. از سوی دیگر، پیدایش و گسترش روزافزون اندیشههای ناسالم، عطش فراگیری فرهنگ اصیل اسلام را در مسلمانان واقعی میافزود.
در این شرایط بود که امام صادق (ع) در برابر امواج اندیشههای بیگانه که اساس عقیده اسلامی را به مخاطره انداخته بود، مکتب جعفری را بنا نهاد و در پرتو آن به تعلیم و تربیت افراد پرداخت و حقایق اسلام و معارف قرآن را در دسترس علاقهمندان و دانش پژوهان فرقههای مختلف قرار داد. امام صادق (ع) با الهام از روش پدر بزرگوارش، امام باقر (ع)، و استفاده از زمینهها و شرایطی که آن حضرت فراهم آورده بود، موفق شد فرهنگ اصیل اسلام را در بعدی گسترده تر، در جامعهای که دچار جریانهای فکری انحرافی شده بود، نشر دهد و در همه زمینههای علوم اسلامی، شاگردانی تربیت کند.
جامعه اسلامی در دوران امامت امام صادق (ع) با فراز و نشیبها و تحولات سیاسی اجتماعی مهمی رو به رو بود. این دوره از تاریخ اسلام که در برگیرنده بخش پایانی قرن نخست و آغاز قرن دوم هجری به شمار میرود، از نظر مورخان، دوره بروز فتنه ها، آشوبها و بی ثباتی سیاسی در جامعه اسلامی است.
اداره سیاسی کشور اسلامی در نیمه دوم قرن نخست و اوایل قرن دوم هجری در دست غاصبانه و بی کفایت بنی امیه و خاندان نالایق مروان بود. موضع گیریهای خصمانه زمامداران اموی در برابر اسلام ناب، جنایات هولناک آنان در حق مسلمانان حق طلب و آزادی خواه، به ویژه علویان، ایجاد جو وحشت و اختناق در جامعه و وارد آوردن فشار اقتصادی توان فرسا بر تودههای مردم و بی کفایتی، خودکامگی و قدرت طلبی زمامداران اموی، همه از عواملی بود که در دامن زدن به فتنه ها، شورش ها، قیامهای آزادی خواهانه مردمی و بی ثباتیها و تحولات پی در پی درون دستگاه خلافت اموی و تسریع در سرنگونی و اضمحلال آن مؤثر بود.
عباسیان، بزرگترین جبهه مخالف امویان که با سرنگونی رقیب خود در هجدهمین سال امامت امام صادق (ع) بر مسند خلافت تکیه زدند، به لحاظ آنکه در آغاز راه بودند و با شعار اسلام خواهی و سپردن حکومت به فرد مورد رضایت از خاندان پیامبر (ص) مبارزه علیه امویان را تعقیب میکردند، شرایط ایجاب نمیکرد که همان روزهای نخست به دست گرفتن قدرت، حرف آخر را بزنند و علیه جبهه امامت، همان موضعی را اتخاذ کنند که امویان اتخاذ کرده بودند.
از ویژگیهای سدههای دوم و سوم هجری قمری، ارتباط نزدیکتر مسلمانان با فرهنگهای غیر اسلامی بود که مهمترین نمود آن، تأسیس بیت الحکمه و نهضت ترجمه کتابهای پیشینیان به عربی بوده است. در این دوران، نسلهای جدیدی از تازه مسلمانان با ملیتهای مختلف به جامعه بزرگ اسلامی پیوسته بودند. اینان باورها و یافتههای فرهنگی و علمی خویش را با خود به جهان اسلام وارد میکردند.
این تحول فکری و فرهنگی هر چند روی فرهنگ جامعه اسلامی آثار مثبتی داشت، پیامدهای منفی زیادی نیز به بار آورد. نفوذ افکار بیگانگان در میان مسلمانان و در پی آن، پیدایش مکاتب و مذاهب فکری با القای شبهات و ترویج اباحه گری فرهنگی در جامعه اسلامی، از جمله این پیامدهاست که به عنوان یک خطر جدی، فرهنگ ناب محمدی را تهدید میکرد.
فاصله زمانی بیش از یک قرن آغاز این دوره با ظهور اسلام و روی کار آمدن نسل جدیدی از مسلمانان، حاکمیت جو اختناق و فشار ازسوی حکمرانان اموی در جامعه اسلامی، برکناری امامان معصوم از منصب رهبری سیاسی امت و ایجاد تنگنا و محدودیت برای آنان در ارشاد و هدایت نسل جدید و تحریف و وارونه جلوه دادن بسیاری از معارف اسلامی توسط قدرت مداران اموی و عالمان درباری و... مسلمانان این دوره را از نظر آگاهی و شناخت درباره اصول و مبانی اسلام اصیل و رهبریت الهی آن در پایینترین سطح خود قرار داده بود.
در چنین شرایطی، جامعه اسلامی با تهاجم فرهنگی گستردهای رو به رو شد. کشمکشهای علمی و مباحثات و مناظرات اعتقادی موجب پیدایش و تشکیل احزاب و گروههای مذهبی و غیر مذهبی شد. هر گروه حوزه درسی مستقل داشت و برای نشر عقاید خود جلسات درس و بحث تشکیل میداد و با گروههای دیگر به مناظره و مجادله میپرداخت. متأسفانه برخی گروههای انحرافی، حمایتهای دستگاه خلافت را نیز با خود داشتند.
پس از ترسیم فضای سیاسی و فرهنگی دوران امامت امام صادق (ع) اینک این پرسش مطرح است که پیشوای ششم در قبال شرایط موجود و اوضاع بحرانی و استثنایی زمان امامت خویش، چه موضعی اتخاذ کرد و چه تدابیر عملی اندیشید؟ دو راه پیش روی امام (ع) قرار داشت: یکی بهره گیری از آشفتگی حکومت امویان و محبوبیت و موقعیت علویان و اقدام نظامی به منظور دستیابی به قدرت و برعهده گرفتن خلافت.
این مسیر بر روی امام بسته بود؛ زیرا با شناخت کاملی که آن حضرت از اوضاع و احوال و جریانات سیاسی جامعه و نیز مردم زمان خویش داشت، به این نتیجه رسید که دستیابی به حکومت برای وی امکان پذیر نیست؛ چون نه یاران مخلصی داشت که با تکیه بر آنان بتواند قیام کند و نه دعوتگران عباسی را در شعار خود، «الرضا من آل محمد»، صادق میدید.
امام خود واجد شرایط رهبری بود، لیکن برای پیروزی بر دو جبهه امویان و عباسیان و در نهایت قبضه کردن حکومت، نیازمند حمایتهای مردمی بود. مردم آن دوران هر چند از نظر عاطفی علاقهمند به خاندان پیامبر (ص) بودند، بر اثر دوری از تربیتها و تعالیم اسلام و غوطه ور شدن در فساد و گناه، آمادگی لازم برای تغییر وضع موجود و تشکیل حکومت اسلامی را نداشتند و اگر امام اقدام به تشکیل حکومت میکرد، چه بسا از ناحیه همین مردم با مخالفت و کارشکنی مواجه میشد؛ آن سان که امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) مواجه شدند.
علت دیگر امتناع امام از قیام مسلحانه، صداقت نداشتن عباسیان در شعارهای خود بود. ابومسلم و ابوسلمه، از دعوتگران برجسته عباسی در خراسان و بغداد، هر چند به ظاهر برای پذیرش خلافت امام صادق (ع) و حمایت از آن حضرت، اعلام آمادگی کردند، این حرکت، نیرنگی بیش نبود. امام صادق (ع) در پاسخ به نامههای آنان و نیز در گفتگو با عبدا... بن حسن علوی به انگیزه امتناع خود از رد پیشنهاد ایشان، اشاره و آن دو را در خط و جبههای غیر از جبهه امامت، معرفی کرد.
راه دیگر، صرف نظر کردن از قدرت سیاسی و استفاده از فرصت و موقعیت به دست آمده برای به ثمر رساندن تلاشهای علمی و فرهنگی امام سجاد (ع) و امام باقر (ع) و عمق و گسترش بخشیدن به نهضت فرهنگی شیعی در راستای پاسداری از اصول و ارزشهای اسلام ناب بود.
این، بهترین و منطقیترین راهی بود که در آن شرایط امام صادق (ع) انتخاب کرد و با انتخاب آن، استراتژی کلی امامت شیعی را که عبارت از ایجاد انقلاب توحیدی و علوی است، تحقق بخشید و وجودش تجسم امید صادقی شد که شیعه سالها انتظار آن را میکشید؛ همان «قائم»ی که مجاهدات طولانی پیشینیان خود را به ثمر خواهد رسانید و پرچم انقلاب شیعی را بر بام بلند و گسترده جهان اسلام به اهتزاز در خواهد آورد.
آزادی، برترین سازوکار فعال کردن همه تواناییها و ظرفیتهای انسانی است. هیچ کس نمیتواند در جامعه محروم از آزادی خدمت کند، توانایی هایش را پویا و موهبتهای الهی را بالنده سازد.
اسلام به پیروان خود امر فرموده است که درباره حقایق و معارف، آزادانه بیندیشند و چنانچه گرفتار تردیدی شدند، آزادانه به حل آن بپردازند. در واقع درک حقایق از راه اندیشه و پذیرفتن آن ها، گران بهاترین محصولی است که دستگاه انسانیت تولید میکند و یگانه سبب امتیاز انسان بر دیگر حیوانات و پایه شرافت و افتخار اوست و هرگز حس انسان دوستی و غریزه واقع بینی اجازه نخواهد داد که با تحمیل افکار تقلیدی، آزادی فکر از انسان گرفته شود.
در عصر امام صادق (ع)، فضای آزاداندیشی، به طور کامل بر جامعه اسلامی حاکم بود و حضرت به این امر دامن میزد، به گونهای که وقتی ملحدی مانند «ابن ابی العوجاء» با واکنش تند و همراه با خشم یکی از شاگردان امام صادق (ع) به نام «مُفَضّل» روبه رو میشود، به او گوشزد میکند که «رئیس و امام تو با ما همانند تو برخورد نمیکند و به ما اجازه سخن گفتن و بازگویی آرا و عقایدمان را میدهد.»
شاگردان امام صادق (ع)، فراوان بودند و هر کدام به اندازه گنجایش خویش، از دانش و معنویت حضرت بهره بردند. در این میان، آن حضرت شاگردان ویژهای نیز داشته است که آنان را برای رسالتهایی مهمتر پرورش داده بود. در واقع، این شاگردان، در میان دیگر شاگردان حضرت، شاخص بودند و هنگام اختلاف آرا در میان آنها و دیگر شاگردان، نظر آنها حجت و مقدم بود.
در حقیقت، گستردگی اصحاب امام صادق (ع) و وسعت جریان تشیع، به طور طبیعی، ناهماهنگیها و اختلافاتی به همراه داشت. در آن روزگار، همه شاگردان و شیعیان آن حضرت نمیتوانستند تفکر و اندیشه خود را در زاویه صحیحی قرار دهند و همه معارف دینی خود را همچون «محمد بن مسلم» و «زراره» از سرچشمه اصلی آن، که خاندان رسالت بود، بگیرند.
بسیاری از آنان در حلقه درس محدثان اهل سنت نیز حاضر میشدند که به نوبه خود تأثیراتی در طرز تفکر و تلقی آنها به جای میگذاشت و از طرف دیگر، کثرت و گستردگی پیروان آن حضرت و پراکنده بودن آنها در سرزمینهای دور و نزدیک، امکان مراجعه شخصی همه آنان را به امام، غیرممکن ساخته بود؛ لذا آنان در مسائل خود، اعم از فقهی و عقیدتی و... به شاگردان خاص شناخته شده مراجعه میکردند.