فاطمه سیرجانی
خبرنگار شهرآرا محله
دوران قبل از دانشگاه همان نقطهای است که خیلیها تصمیمهای بزرگ میگیرند. همانجاست که افراد براساس تصمیمهایی که میگیرند به دستههای مختلفی تقسیم میشوند؛ یک بخش آنهایی هستند که در مرحله بعد زندگی، در دانشگاه ادامه تحصیل میدهند و دلشان میخواهد تجربههای تازهشان را درون دانشگاه کسب کنند و عدهای هم قید دانشگاه رفتن را برای همیشه میزنند، اما دلیل نمیشود که موفق نباشند. خیلیهایشان پرانرژی بهدنبال تحقق آرزوهای خود هستند.
همه بهانه ما از گفتن این حرفها، رفتن بهسراغ دانشآموزان درجهیک منطقه است که همین دوران وقت شروع تصمیمگیریشان است. از مناسبت تقویمیاش کمی گذشته، اما آبان هنوز تمام نشدهاست.
ماجرا از جایی شروع شد که تصمیم گرفتیم عامل موفقیتهای آنها را به اشتراک بگذاریم. رزومه خیلی از دانشآموزان بهدستمان رسید که انصافا خوش درخشیدهاند، اما از بین آنها ۲ نفر را برگزیدهایم که یکی اهل ورزش و دیگری عاشق هنر است. دانشآموزانی که شرایط باعث شدهاست هم درس بخوانند و هم کار کنند. آن هم درحالی که هنوز جامعه ما کلیشههای خاصی به دختران دارد و از آنها انتظار ندارد اهل ورزش باشند و تصورشان براین است دانشآموزان موفق حتما رتبههای برتر علمی هستند. این گزارش را با این پیشفرض ادامه دهید که برای رسیدن به شکوه بزرگسالی باید از سالها قبل شروع کرد. همین نقطهای که سحر پرهیزگار و مینا زنگنه در آن هستند. سرگذشت زندگی کوتاه این ۲ نوجوان را در ادامه میخوانید.
۲۴ مدال طلا بر قاب زندگی
سحر پرهیزگار، از قهرمانان موفقی است که بیآنکه بخواهد و شناختی از رشته انتخابیاش داشته باشد، به سمت ورزش دوو میدانی کشیده شد. سحر از پدر و مادری معمولی بهدنیا آمدهاست و در سیزدهسالگی مقام قهرمانِقهرمانان کشور را از آن خود کردهاست. نوجوانی که در بازه زمانی ۵ سال فعالیت ورزشی، بیشاز ۲۴ مدال طلا و نقره و ۵۰ حکم قهرمانی در کارنامه ورزشی خود دارد. انرژی و پشتکارش حرف ندارد و اینکه به درودیوار هم که بخورد، باز بلند میشود، به ادامه مسیر نگاه کرده و تمرکز میکند و دوباره راه میافتد. شروع ماجرا و اینکه چطور به اینجا رسیدهاست را از زبان خودش بخوانید.
بهعشق پدر
رفتن به سمت ورزش و ورزشکار شدنم کاملا اتفاقی و بیهیچ برنامه و هدفی بود. ۴، ۵ سال بیشتر نداشتم که با پدرم صبحها ساعت ۵ به بوستان بسیج میرفتیم. آن زمان منزل ما در محله شیخطوسی بود. آفتابنزده با بابا مهرداد مسیر خانه تا بوستان را میدویدیم، هرصبح فقط بهعشق اینکه قرار است با پدر به پارک بروم از خواب بیدار میشدم. روزهای بهیادماندنی و زیبایی بود. در آن سنوسال چیزی از ورزش نمیفهمیدم و نمیدانستم. گفتم که فقط بهعشق پدر از خواب بیدار میشدم و همپای او میدویدم. پدر که زمانی خودش از قهرمانان دوی استقامت کشور بود، وقتی دید پابهپای او میدوم، برایم برنامه زمانبندی گذاشت. سرخط و تهخط را تعیین میکرد و میگفت: «سحر اگر این مسیر را با قدرت بدوی، جایزه داری.» چندبار که این کار را کردم، یکروز همینطور که به ساعتش نگاه میکرد، گفت: «شک ندارم روزی دونده خوبی میشوی.» دوومیدانی رشتهای بهقدمت تاریخ بشری است و به مادر ورزشها هم معروف است و پدرم روی این موضوع تأکید زیادی داشت.
انتخاب والیبال، قهرمانی در دوومیدانی
مدتی گذشت تا اینکه وارد مدرسه شدم. خانم عظیمیان، مربی ورزش دوره ابتدایی و کلاس چهارم دبستانم بود که زمانی خودش قهرمان دوومیدانی کشور بود. خیلی تلاش کرد تیمی از مدرسه به مسابقات بفرستد. من والیبال را انتخاب کرده بودم. آن سال از آنجا که آمادگی لازم را نداشتم، در مسابقات حاضر نشدم، اما سال بعد تمریناتم را بیشتر کردم تا هرطور شده در مسابقات والیبال مدرسه شرکت کنم. روزی هنگام تمرین خانم عظیمیان متوجه سرعت زیاد من در دویدن شدهبود و از من خواست در تست دو شرکت کنم. بعد از تست بین بچههایی که چندماه تمرین داشتند، من اول شدم. اینطور شد که برای مسابقات ناحیه معرفی شدم. آن سال در مسابقات ناحیه موفق به کسب ۲ مدال طلا شدم و به مرحله استانی راه پیدا کردم. در مرحله استانی هم با کسب ۲ مدال طلا و یک نقره برای برتری مدالها، قهرمان قهرمانان استان لقب گرفتم و به مرحله کشوری رسیدم.
کسب مقام کشوری قهرمانِ قهرمانان
مسابقات کشوری در شهرکرد برگزار میشد. از آنجایی که پدرم روزی عضو تیم ملی بود، با اردوها و برنامه تیمها آشنا بودم و اینکه باید دور از خانه و خانواده بود. برای حضور در این سفرها همراهبا مربی و بچههای تیم مشکلی نداشتم. در این مسابقات در دسته خودم موفق به کسب مقام اول شدم، اما، چون بعضی بچههای تیم ضعیف عمل کردند، متأسفانه چهارم شدیم و فقط در مرحله انفرادی و نهایی ۱۰۰ متر با زمان ۱۳:۷ ثانیه موفق به کسب رتبه برتر این مسابقات شدم و در ۲۰۰ متر بااختلاف هزارم ثانیه از نفردوم، مقام سوم را کسب کردم. در مسابقات دانشآموزی آن سال نیز با ۲ طلا و یک برنز عنوان قهرمانِ قهرمانان کشور را گرفتم.
۱۸ سال انتظار و کسب رتبه اول
بعد از برگشت از مسابقات، به مراسمی دعوت شدم بهنام «جشن ستارگان» و مراسم متعدد دیگری که انتظارش را نداشتم. جشن ستارگان ویژه تمام دانشآموزانی است که در مسابقات ورزشی مقامی کسب کردهاند. حضور در این مراسم برای من خیلی خوب و انرژی بخش بود. درحالیکه همه بچههای تیم حضور داشتند، بعد از این مسابقات من و مربیام به جشن دیگری هم دعوت شدیم که در تالار مصلینژاد باحضور جمعی از ملیپوشان برگزار شد. در آن مراسم از من و خانم عظیمیان تقدیر شد. اینکه میفهمیدم بعد از ۱۸ سال موفقبه کسب مقام قهرمان قهرمانان کشوری شدهام، خیلی لذتبخش بود. آخرین بار مربیام این رتبه را بهدست آورده بود. این حکم بهدست رضا قوچاننژاد به ما داده شد. در این مراسم ورزشکاران زیادی حضور داشتند و همین موضوع حس خوب و انرژی بخشی را منتقل میکرد. حضور در بین جمعی که همه ورزشکار هستند، وصفناپذیر است.
انتخاب آگاهانه
اینکه یکی باشد تجربههای مثبت و خوب خودش را در دوراهیهای زندگی در اختیارت بگذارد، شانس بزرگی است. بهویژه اینکه انتخاب بر سر مسیری باشد که آینده شغلی و حرفهای آدم به آن گره خورده باشد. نوبت به انتخاب رشته تحصیلی رسیده بود. اکثر مربیها تأکید داشتند تربیتبدنی را انتخاب کنم، اما وقتی مربیام پرسید دوستداری چه رشتهای را انتخاب کنی؟ چون آن سال در مسابقات حفظ قرآن موفقبه کسب مقام اول استان شده بودم، گفتم رشته قرآن را خیلی دوست دارم. مربیام درحالیکه خندهاش گرفته بود، گفت: «نه منظورم تجربی، ریاضی و... است» و، چون معنی این حرفها را نمیفهمیدم، گفتم هرچه شما بگویید. ایشان هم گفتند: «موفقیت و آینده شغلی خوب برای من، ادامه تحصیل در رشته تربیتبدنی است.» اینطور شد که سالششم با تحقیقاتی که درباره رشتههای تحصیلی داشتم و البته بهسفارش مربیام تربیتبدنی را انتخاب کردم.
سنگاندازیها هم مانع نشد
برای ثبتنام در رشته تربیتبدنی باید حتما در آزمون عملی شرکت میکردم. باآمادگی جسمانی و حکمهای قهرمانیای که داشتم تردیدی در پذیرشم نبود و نداشتم، اما از بدِ روزگار یک روز قبل از آزمون عملی پایم آسیب دید. ۲ هفته بعد هم که به مدرسه رفتم، گفتند مهلت آزمون تمام شدهاست. مدیر مدرسه وقتی وضعیت پای گچگرفته و حکمهای قهرمانیانم را دید، گفت به ناحیه بروم و نامه بیاورم، اما ناحیه هم خواست که از اداره کل آموزشوپرورش نامه داشته باشم. ۲، ۳ نوبت به اداره کل رفتم و هربار یک جوابی به من داده میشد. توپ سرگردانی بین مدرسه، ناحیه و آموزش و پرورش شده بودم. این را بگویم ما در مشهد هیچ کسی را نداریم و تابستانها معمولا در بازار مشغول بهکار هستم. گرفتن مرخصی از یک طرف سخت بود و رفت وآمد با پای گچگرفته ازطرف دیگر. بدی ماجرا این بود که از من میخواستند، چون دختر هستم، رشته خیاطی را انتخاب کنم، درحالیکه تمام عشق و علاقهام تربیتبدنی و ادامه تمرینات دوومیدانی بود. سرانجام هم سماجت و رفت وآمدها جواب داد و در هنرستان فاطمهالزهرای (س) دکتر مدقق ثبتنام شدم.
تلخ هم بودهاست
شیرینترین خاطره از حضور در مسابقات، کسب مقام قهرمانِ قهرمانان کشوری در رشته دوومیدانی آن هم در سیزدهسالگی است که خیلی به من چسبید. بعد از آن بارها و بارها مدال طلا کسب کردم، اما هیچکدام شیرینی و دلچسبی آن قهرمانی را نداشت. شکست در کنار پیروزی، الزام زندگی یک ورزشکار است و از زندگی من هم جدا نبودهاست؛ گفتن اینکه فقط پیروزی و عنوان قهرمانی داشتهام اغراق بزرگی است که معنی ندارد. پرمعماترین شکست من مربوط به رقابت دوامدادی میشود. دوامدادی، نوعی رقابت ورزشی است که در آن اعضای یک تیم هرکدام بخشی از مسیر را طی میکنند. در بیشتر مسابقات امدادی چوبی در دست ورزشکاران است که پس از پایان نوبت خود، آن را به هم تیمی خود میدهند. تیم چهارنفره ما تا ۳ نفر اول خیلی خوب پیشرفت و بااختلاف زیاد از حریفان جلو بود، اما نمیدانیم نفر چهارم چرا هنوز به خط پایان نرسیده بود که یک باره ایستاد. اول تصور کردیم خط پایان را اشتباه کردهاست، اما حتی بعد از فریادها و تشویقهای ما برای ادامه مسابقه، بازهم از جایش تکان نخورد تا اینکه همه حریفان از او گذشتند. این شکست درعین برد، برای من و هم تیمیهایم خیلی سخت بود. هیچوقت هم دلیل آن حرکت همتیمیمان را نفهمیدیم، این معما هنوز هم برای من باقی است.
تغییر مسیر زندگی با آسیبی که پدر دید
اینکه دانشآموز دختری در سن سحر، کنار این همه دغدغه درس و مسابقات و اردوهای ورزشی کار هم میکند، سؤالی است که برای او یادآور روزهای تلخی است: کلاس سوم بودم که ماجرای غمانگیزی مسیر زندگیام را تغییر داد؛ حادثهای پیشبینی نشده و ناباورانه. یک روز صبح هنگام عبور پدرم از کمربندی صدمتری، خودرویی به او زد. ۲ هفته در کما بود. دکترها قطع امید کرده بودند. روزی که قرار بود دستگاهها کشیده شود، از کما بیرون آمد، اما تا مدتها حافظه کوتاهمدتش را از دست داد. از طرفی، چون ضربه به سرش خورده بود، دچار بیماری اعصاب شد. با مشکلاتی که بعدها بهدنبال این حادثه بهوجود آمد، پدرم کارش را از دست داد. همان زمانها بود که برای اینکه بهلحاظ مالی و تأمین هزینههای شخصی، باری از دوش خانواده بردارم، تصمیم گرفتم وارد بازار کار شوم. الان هم حقوق چندانی نمیگیرم، اما خوشحالم که توانستهام روی پای خودم بایستم.
درس و کار و ورزش
مسابقات دوومیدانی معمولا تابستانها و در فصل تعطیلی مدارس برگزار میشود. پاییز و زمستان بیشتر برنامه آمادگی جسمانی و تمرینات بدنسازی را داریم. تقریبا هرروز بعد از مدرسه یا به پایگاه قهرمانی برای بدنسازی یا به پارک ملت برای تمرین میروم. البته این را هم بگویم، چون مشغول کار هستم، تمرینات ورزشیام را بین زمان کاری میگنجانم. از طرفی سعی میکنم ساعتهای از دسترفته را روزهای جمعه یا تعطیل با اضافهکاری پر کنم. برخلاف خیلیها که تصور میکنند دوومیدانی رشته کمخرجی است، از رشتههای پرهزینه بهحساب میآید. خرید کفشهای مخصوص و دیگر ابزارهای لازم کلی هزینهبر است و من به همین دلیل مجبورم در کنار درسخواندن، کار هم بکنم. از دلایلی که هیچوقت فرصت نمیکنم درسبخوانم همین است. معمولا سعی میکنم سرکلاس خوب گوش کنم و نکتهبرداری کنم؛ چون میدانم فرصتی برای مطالعه ندارم. این روش برای من جواب دادهاست و معدلم هم بالای ۱۷ است.
فردای روشن سحر
حضور در میدانهای جهانی ورزش و قهرمانی در دوومیدانی، آینده روشنی است که سحر برای خود ترسیم کردهاست و دراینباره میگوید: هرکس تعریفی از زندگی دارد، درجایی خواندهام اگر دوست دارید به خواست و آرزویی برسید، علاوهبر تلاش و تکاپو، آن را بهدست آمده تصور کنید تا روزی به آن برسید. برای همین در کنار تمام پستی و بلندی زندگی، همیشه سعی کردهام به آینده روشنی در زندگی و ورزش امیدوار باشم. برای رسیدن به آنچه در سر دارم و قهرمانی و حضور در میدانهای ورزشی جهانی، تمام همتم را به کار میگیرم. خدا را شکر الان وضعیت بهتر است و مردم شرایط ورزش بانوان را درک میکنند. امیدوارم افتخارهایم روزبهروز بیشتر شود.
برتری از نوع دیگر
درکنار سحر پرهیزگار، مینا زنگنه را داریم. یکی از دانشآموزان موفق هنرستان شهیدان بانپور که در المپیاد علمی و کاربردی رشته خیاطی دانشآموزی توانست مقام اول استان را بهخود اختصاص دهد. او دانشآموز سال آخر متوسطه است. برتری در مسابقات نهجالبلاغه و اولی در مسابقات استانی، دیگر افتخاری بود که او در دوره متوسطه اول کسب کردهاست. درکنار درس از سلامت جسم هم فراموش نکردهاست و در تیم هندبال مسابقات بین مدارس شرکت کردهاست، اما از آنجا که هدف مینای نوجوان درس بود، ورزش را زیاد جدی نگرفت.
اجاق آفتابی در طرح جابربنحیان
در محله عبدالمطلب بهدنیا آمدهام. ۴ سال پیش به محله تلگرد نقل مکان کردیم. دوره ابتدایی را در مدرسه ۲۲ بهمن گذراندم. سال ششم یکی از آموزگارانمان بهنام خانم تمدن از مسابقات طرح جابربنحیان خبر داد، چون همیشه جزو شاگردان زرنگ مدرسه بودم. به پیشنهاد او همراهبا ۲ نفر دیگر از دوستانم بهنامهای زهرا گرامی و طیبه عاشوری روی طرحی کار کردیم. طرح پیشنهادی خانم تمدن ساخت اجاق آفتابی بود. این اجاق قرار بود بهجای انرژی گاز با انرژی آفتابی کار کند. مواد بهکار رفته هم کاغذ آلومینیوم، سنسور، آینه و... بود. اول ماکتی کوچک درست کردیم، بعداز نتیجه دلخواه و مناسب، کار ساخت اجاق اصلی را شروع کردیم. این کار در مرحله استانی مقام اول را کسب کرد و به مرحله کشوری راه پیدا کردیم. برای حضور در نمایشگاه آثار شرکتکنندگان در طرح جابرینحیان، خیلی ذوق داشتیم. حدود ۲ ماه روی این طرح و ساخت اجاق کار کرده بودیم. هر روز بعداز مدرسه همراهبا ۲ دوست دیگرم و گاه معلمان در مدرسه میماندیم و روی بهتر شدن آن باهم همفکری میکردیم. درکنار هم روزهای خاطره انگیزی را تجربه کردیم و در این مسیر ماجراهای زیادی اتفاق افتاد. روزی که سوار قطار شدیم تا اولین تجربه سفر علمیمان را داشته باشیم، هیجان زیادی داشتیم؛ خیلی به اول تا سوم شدن و ثبت اختراعمان امیدوار بودیم. اجاق گازی که با انرژی خورشیدی کار میکرد، در شهرهای گرمسیری میتوانست کاربرد بسیار داشته باشد. متأسفانه به تهران نرسیده بودیم که کارت دستگاه بر زمین افتاد و چندجا از قسمتهایی که با جوش بههم آمده بود، ترک برداشت. به نمایشگاه تهران که در دانشگاه شهید بهشتی برگزار میشد رفتیم و اختراعمان را به نمایش گذاشتیم، اما، چون ایراد پیدا کرده بود، رتبهای کسب نکردیم.
درسی که گرفتم
در این سفر به نتیجه دلخواه نرسیدیم، اما درس بزرگی گرفتم. اینکه هرگز مغرور نشوم. بهتنها چیزی که فکر نمیکردیم، ردشدن طرحمان بود. برایش خیلی زحمت کشیده بودیم. مدیر مدرسه و معلممان هم حسابی حمایتمان کرده بودند. از اینکه قرار است اختراعی به ناممان ثبت شود، در دل خوشحال بودیم؛ دریغ از اینکه یک اتفاق پیشبینی نشده همه آرزوهایمان را بر باد خواهد داد. قصد ادامه تحصیل در دانشگاه را نداشتم. اطرافیان را میدیدم که بعداز چند سال تحصیل در کارشناسی و کارشناسیارشد بیکار هستند. برای همین اصلا به فکر شرکت در رشتههای تجربی و انسانی نبودم. از طرفی، چون مادرم کارگاه خیاطی و دوخت چادر دارند، به این رشته علاقهمند بودم. این شد که رشته خیاطی را انتخاب کردم تا بعداز گرفتن دیپلم، بازار کار هم داشته باشم. سال یازدهم موضوع برگزاری المپیاد علمیکاربردی مطرح شد. در خیاطی به گفته معلمها حرف اول را در مدرسه میزدم، در تئوری هم با کمی زحمت و مطالعه بیشتر، احتمال موفقیت در المپیاد را میشد تصور کرد.
لحظهای که انتخاب شدم
المپیاد در ۲ مرحله تئوری و عملی برگزار میشد. در تئوری ۳۶ داوطلب از شهرهای مختلف استان خراسان شرکت کردهبودند. در این مرحله چهارم شدم، رتبهای که اصلا تصورش را هم نمیکردم. بعد از این موضوع بود که به خودم امیدوارتر شدم. با خودم گفتم وقتی در مرحله تئوری چهارم شوم، پس در مرحله عملی حتما یکی از ۳ نفر اول خواهم بود. آزمون عملی ۹ ساعت زمان برد. باتوجه به تسلطی که داشتم، استرسم خیلی کم بود و با آرامش آن را پشت سرگذاشتم. مراسم اختتامیه روز بعد در تالار شهر میدان شهدا برگزار شد. نفرات برتر را از رتبه چهارم به پایین میگفتند؛ لحظات نفسگیر و پرهیجانی بود. نفر دوم که اعلام شد، ناراحت بلند شدم و به سمت در خروج حرکت کردم. هنوز به آخرین پله نرسیده بودم که اسمم را صدا زدند. لحظهای که شاید از زیباترین و هیجانانگیزترین لحظات عمرم باشد.
تصمیمی که تغییر کرد
مینا که در تمام سالهای تحصیل معدلش بین ۱۹ و ۵/۱۹ در نوسان بود و بعداز کسب رتبه اولی استان باانگیزه بیشتر به حضور در مرحله کشوری فکر میکند. او حالا به دانشگاه رفتن و گرفتن کرسی استادی فکر میکند: از علاقه خودم به این حرفه که بگذریم، حمایت و انگیزه دادن معلمها و مدیر مدرسه، در انتخاب راهی که برای فردایم درنظر گرفتهام، تأثیر بسزایی داشت. حالا که موفقیتهایی را با کمک و حمایت این بزرگواران بهدست آوردهام، میبینم ادامه این مسیر پیشرفت بیشتری را برای من به همراه خواهد داشت. اگر موفق به کسب رتبهای در مرحله کشوری بشوم، میتوانم بدون کنکور در دانشکده فنی و حرفهای الزهرا (س) ادامه تحصیل بدهم. برای یک دختر موفقیت بزرگی است که رشتهای را که دوست دارد در شهر زادگاهش ادامه دهد. حالا فقط به کارگاه خیاطی مادرم فکر نمیکنم. ادامه تحصیل حتما موفقترم خواهد کرد. مزون لباس و ارائه طرحها و فکرهای نو در خیاطی یکی دیگر از برنامههای آینده کاریام است.
ماجرای عروسی و بازار کار
او با انتخابی درست و آگاهانه موفقیتهایی هم در کسب درآمد و کمک به اقتصاد خانواده داشته است: مراسم عروسی برادرم بود و هیچ لباسی در بازار نپسندیده بودم. زمان کم بود و مجالی برای گشتوگذار در بازار نبود. در فاصله چندروز مانده به مجلس، لباسی را طراحی کردم و بعداز تهیه پارچه، یک روزه آن را آماده کردم. اولین مشتریهای خیاطیام هم بعداز دوخت آن لباس و دیدن کار به سراغم آمدند. الان در ماه چند سفارش دارم. در زمینه هزینه تحصیل و پول توجیبی به استقلال کامل رسیدهام؛ استقلالی که انگیزه خوبی برای ادامه این راه است.
پلان آخر
مثل سحر پرهیزگار و مینا زنگنه نوجوان و دانشآموز مستعد و پرتلاش در منطقه کم نیستند؛ اینکه هم درس میخوانند و هم کار میکنند و هم موفق هستند. لابد یکی از آنهایی که این سطرها را میخواند خود شما هستید که میدانید آینده روشنی در انتظار گامهای شماست. ما هم برای موفقیت بیشترتان صمیمانه دعا میکنیم.