محمد کاملان
خبرنگار شهرآرا محله
کمتر پیش میآید که در کوچه و خیابانهای مدرن شده شهر راه برویم و حس خوبی به ما منتقل شود. بعید است که از دیدن ساختمانهای دراز و کوتاه که هیچ نسبت و سنخیتی با شهر و فرهنگمان ندارند لذت ببریم. اما وقتی پا در بافت قدیمی شهرهایی مثل یزد و اصفهان میگذاریم یا در همین مشهد خودمان وقتی سری به خانههای تاریخیای مثل داروغه و ملک میزنیم، حال و هوا و روحمان تازه میشود و اینقدر غرق در لذت میشویم که دلمان نمیخواهد از آنجا بیرون بیاییم. کلانشهرهایی مثل مشهد امروز درست شبیه ارکستری شدهاند که نه رهبرش و نه نوازندههایش هیچکدام سررشتهای از موسیقی ندارند و با ادوات و آلاتی که دستشان است دارند صدای گوشخراشی تولید میکنند که همه را آزار میدهد، اما کسی جلودارشان نیست و نمیتواند جلویشان را بگیرد. روزشهرساز بهانهای شد تا از دکتر فرانک حسنی، استاد شهرسازی دانشگاه و عضو شورای اجتماعی محله فرهنگیان، بپرسیم که چرا شهرهایمان به این حال و روز افتادهاند.
بگذارید گفتوگویمان را با این سؤال شروع کنم که چرا ما از قدم زدن در شهر و گاهی وقتها زندگی کردن در آن لذت نمیبریم؟ این اتفاق تقصیر شما شهرسازهاست که نتوانستهاید شهری طبق خواستههای مردم طراحی کنید یا شهرداریها یا از آن طرف خودِ ما مردم که هرکار دلمان میخواهد میکنیم؟
به نظر من همه در این اتفاق نقش داریم و مقصر هستیم. البته در برخی از مناطق مقصرها کمتر هستند و در بعضی مناطق دیگر که از قضا جزو محلههای برخوردار مشهد هستند، همه به یک اندازه مقصر هستند. ولی اتفاقی که در شهرسازی ما افتاده، این است که سیستم یکپارچه شهری نداریم و به همین دلیل شهرهایمان به این حال و روز افتادهاند. مثلاً یک خیابانی را آسفالت شکافی میکنیم برای درست کردن آب و فاضلاب، بعد که تمام میشود تازه یادمان میافتد که باید گاز و کابلهای مخابرات را هم درست میکردیم. دست آخر هم لوله فاضلاب را از بالای لوله آب رد میکنیم که با یک نشتی ساده فاضلاب وارد آب آشامیدنی من و شما میشود. این از زیرساختی است که منِ شهرساز و شهرداری درگیر آن هستیم و باید برای آن برنامهریزی کنیم و در جریان آن هستیم. روساخت را هم که مردم خودشان دارند میبینند و یک جاهایی هم مقصر هستند، چون نتوانستند شهرداری را آنطور که دلشان میخواهد هدایت کنند. یک مسئله دیگر هم در این ماجرا دخیل است و آن هم استفاده نکردن از آدمهای درسخوانده و متخصص در زمینه شهر و طراحی آن است.
مردم چطور میتوانند شهرداری را هدایت کنند؟
ببینید شهروندان باید با شهرداری حرف بزنند و خواستهشان را مطرح کنند. بگویند که نیاز و مشکل شهر و محلهشان چیست. البته حرف زدن خشک و خالی هم فایده ندارد و مردم باید یاد بگیرند که آن خواسته را تا زمانی که به نتیجه برسد، پیگیری و مطالبه کنند.
پس انگار کفه قصور به سمت سازمانهایی مثل شهرداری بیشتر سنگینی میکند تا ما مردم.
مردم هم یکجاهایی به اندازه آنها و گاهی اوقات حتی بیشتر از این لذت نبردن از شهر مقصر هستند. همین الان شهرداری در شهر پاتوقهای شهری زیبایی درست کرده است تا حداقل بخشی از بافت روانی آسیب دیده مردم را در این شرایط بهبود ببخشد، چرا از آنها استفاده نمیکنیم؟ یا اصلاً چرا خیلی از ما در برنامههایی که شهرداری در شهر برگزار میکند شرکت نمیکنیم؟ در این ماجرای رضایت نداشتن از شهر، یک نفر، یک جمع یا سازمانی خاص مقصر نیست. همه پشت به هم کردیم و زندگی خودمان را میکنیم و شهر و زندگی شهریِمان برایمان هیچ اهمیتی ندارد.
از قصور مردم گفتیم، اما در این میان شهرداری هم کم مقصر نیست. خودتان گفتید شهرداریها در طول این سالهای اخیر از آدمهای غیرمتخصص برای مدیریت و طراحی شهری مثلاً در امر صدور پروانه ساخت استفاده کردهاند. این حرف یعنی که ما برای مدیریت و طراحی شهر و محلههایمان مدت زیادی را صرف آزمون و خطا کردهایم که وضعیتمان به این روز درآمده است.
همینطور است. ببینید ما یک وقتی در تیم ملی فوتبال بازیکن بدی داریم که، چون در کنار خوبها بازی کرده، فوتبالش پیشرفت کرده و مثل بقیه بازیکن تاکتیکی و حرفهای شده است. در شهرسازی هم این اتفاق افتاده و مثلا آقایی با یک رشته غیرمرتبط با شهرسازی بیست و چند سال در کنار شهردار و معاونان دیگر حوزههای شهری نشست و برخاست کرده است تا توانسته خود را با شرایط مختلف شهری همگام کند. این یعنی که ما بالاخره در طول این بیست و چند سال به دلیل نظرهای کارشناسی نشده یک عده و آزمون و خطایی که گفتید، خرابکاریهایی کردهایم. شهرسازی هم مثل عمران و معماری نیست که اگر خانهای کج یا بد ساخته شود در لحظه ببینیم و متوجه عیب و ایرادش بشویم. تصمیمهایی که در حوزههای متنوع شهرسازی گرفته میشود ۵۰ سال بعد اثر خودش را نشان میدهد و البته در شهر مشهد قبل از پنجاه سالگی داریم میبینیم که چه بلایی سر شهر آوردیم.
واقعاً چه بلایی بر سر شهر آوردهایم؟
مهمترینش این است که دید و منظره زیبایِ حرم امام رضا (ع) را که قلب معنوی کلانشهر مشهد است با برجها و ساختمانهای بلند تجاری از بین بردهایم.
شاید دلیل همه این بلاهایی که بر سر شهر آمده است این است که نتوانستیم از شهرسازهایمان در حوزه فرهنگی کمک بگیریم و در کنار حرم امام هشتم، که اصلیترین جاذبه شهر مشهد است، جاذبه دیگری هم درست کنیم که ماندگاری زائر در مشهد بیشتر شود.
ما یک زمانی با آستانقدس در همین حوزه صحبت کردیم که زمین کارخانه تعطیل شده قند آبکوه را در اختیار ما قرار دهد تا اولین موزه صنعتی و شاخصترین مکان فرهنگی شهر مشهد را ایجاد کنیم. چون اصلاً موضوع پایاننامه ارشد من مکانسازی فرهنگی در شهرها بود و میخواستم اولین پروژه این ماجرا را عملیاتی کنم. بعد از کلی رفت و آمد و بالا و پایین کردن گفتند که ما میخواهیم در آن زمینها برج مسکونی بسازیم. درحالی که خواسته مردم چیز دیگری بود. یادم هست در یک جلسهای به برخی از مدیران شهرداری گفتم که گزینه شما بعد از حرم امام رضا (ع) برای بازدید کجاست؟ همه به اتفاق گفتند طرقبه و شاندیز. آنجا به دوستان شهرداری گفتم شمایِ مشهدی اینطور هستید؛ وگرنه زائرانی که به مشهد میآیند غیر از حرم کجا بروند؟ ما میتوانستیم هم آن قلب معنوی را داشته باشیم، هم در کنارش فضاهای دیگری با تکیه بر میراث و آثار معتبر و نامی شهر ایجاد کنیم. ولی در مشهد همه سازِ خودشان را میزنند. از شهرداری و آستان قدس رضوی گرفته تا یکوقتهایی استانداری.
چرا شما به عنوان یک مهندس شهرساز بیشتر از اینکه با زبان اعداد و آمار و انتگرال صحبت کنید، به زبان جامعهشناسها و مردمشناسها صحبت میکنید و مدام از این میگویید که شهر و محله باید بر مدار آن چیزی که مردم میخواهند جلو برود؟
برخلاف چیزی که همه فکر میکنند، یکی از کارهای شهرسازی همین است. در منطقه یک شهری مشهد درحال انجام پروژه بازپیرایی بودیم که رسیدیم به یک پارک محلی که قرار بود تغییراتی در آن انجام شود. شهرداری اولین پیشنهادی که داد؛ تعویض نیمکتهای فلزی بود. از نگاه خودش هم درستترین کار ممکن بود و فکر میکرد که رضایت اهالی را به همراه دارد. درحالی که مصاحبههای ما با حدود ۶۰۰ نفر از اهالی محله نشان میداد که دغدغه آنها درباره آن پارک اصلاً چیز دیگری است و تعویض نیمکت به هیچ عنوان برایشان مهم نیست و حتی به آن اشاره هم نکرده بودند. این نشان میدهد که فاصله زیادی بین مردم و خواستههایشان با شهرداری وجود دارد که یک شهرساز به راحتی میتواند آن فاصله را پُر کند و یکجورهایی بشود پُلِ میان مردم و شهرداری. ما در همین پروژه بازپیرایی ارتباط خوبی با مردم داشتیم و آنها را در جریان جزء به جزء کارهایمان قرار میدادیم. حُسنش این بود خودشان میآمدند پای کار و به ما کمک میکردند و از طرف دیگر ما هم میدانستیم که آنها دقیق چه چیزی از ما میخواهند. وقتی شهر بر مدار آن چیزهایی که مردم میخواهند ساخته شود، البته در صورت منطقی بودن، دیگر از محل زندگیشان تنفر نخواهند داشت. غیر از این ارتباط با مردم، یک مهندس شهرساز باید تأسیسات بداند، جامعهشناسی بلد باشد، از اقتصاد شهر سردربیاورد، از عمران و معماری هم سر رشته داشته باشد. چون قرار است شهری طراحی کند که همه این چیزهایی که ذکرش رفت در آن حضور دارند و شهرساز در نظام شهری باید همه آنها را بتواند هدایت کند. من همیشه میگویم این عناصر در شهر مثل ساز هستند و شهرسازها رهبر ارکستر چراکه شهرسازها، همه سازها را بلد و مراقب هستند که کسی به قول معروف خارج نزند.
البته مردم یا به عبارت درستتر شهروندان و خواستههای گاهی اوقات معقولی که از مدیران دارند در بیشتر مواقع جدی گرفته نمیشود و سازمانهای شهری ترجیح میدهند که ساز خودشان را بزنند. در شهرداری هر کسی مشکلات را از نگاه خودش میبیند. راهکاری هم که ارائه میدهند درست است و عیب و ایرادی ندارد، اما آن چیزی نیست که مردم میخواهند و منظورشان است. این ماجرا یک راهکار ساده دارد و آن ارتباط دادن مردم با شهرداری است. من یک زمانی پیشنهاد دادم که در همین منطقه ۱۰ به صورت آزمایشی اجرا شود. گفتم منِ شهرساز که باید طرح بدهم، اول ببینم خواسته و درخواست مردم چیست؟ بعد ببینم شهرداری چه میخواهد؟ دستآخر از ترکیب خواستههای معقول این دو گروه یک پروژه شهری بیرون بیاید. شاید فرایند اجرای یک پروژه طولانی شود، اما نتیجه قطعاً رضایتمندانهتر خواهد بود.
با این اهمیتی که شهرسازی دارد شما به عنوان یک استاد دانشگاه بگویید که چرا کسی دستکم در ایران شهرسازها را آنطور که باید و شاید تحویل نمیگیرد؟
به چندین و چند دلیل. اول اینکه شهرسازها مثل خیلیهای دیگر بلد نیستند حتی از کار غلطشان، درست دفاع کنند. دومین علت این است که در ایران دست قدرتمندی به نام معماری همیشه بالای سر ما بوده است که بسیار به روز و هفتهشان اهمیت میدهند. دلیل سوم به این برمیگردد که هنوز بسیاری از سازمانهای ما نمیدانند که خیلی از فعالیتهای عمرانی شهر دارد در شهر اتفاق میافتد و یک شهرساز هم باید نظر بدهد. ما نمیتوانیم بگوییم ایران شهرسازی و میراث موفقی ندارد. اگر در طول تاریخ نگاه کنید میبینید که بناها و شهرسازی ما در بالاترین سطح ممکن بوده است.
یعنی میخواهید بگویید در کنار معماری ایرانی، شهرسازی ایرانی هم داریم؟
بله؛ نمونه باارزش تخت جمشید که یک مجموعه شهری کامل است و حتی برج میلاد که بیشتر معماریاش را در نظر میگیرند و هیچوقت آن را در مجموعه شهر تهران و در تکامل با برج آزادی بررسی نمیکنند. شهرسازی ایرانی یعنی بافت اُرگانیک و قدیمی مشهد در اطراف حرم که امروز بیش از ۹۰ درصد آن تخریب شده است. بافتی ارزشمند که شما از هر نقطهاش حرم و گنبد طلایی را میدیدید، اما الان طوری تخریبش کردهاند که برای سلام دادن به حضرت و دیدن گنبد دچار مشکل میشوید. در واقع به خاطر نگاه اقتصادی و چند متر بیشتر همه شاهراهها و کریدورهای حرم را خراب کردند. یکی از شاهکارهای شهرسازی ایرانی باغ فین کاشان است که هیچکدام از مهندسان ما امروز مثلش را هم نمیتوانند بسازند. آمدهاند از شیب پایین به بالا آبنماهایی تعبیه کردهاند که از همهشان به یک اندازه و ارتفاع آب بیرون میآید. الان معمارها و مکانیکها میتوانند بگویند که این کار ماست، ولی در اصل این کار نماد بارز شهرسازی است، چون این فرایند در یک جریان شهری دارد اتفاق میافتد.
با این همه تجربه و سابقه چندهزارساله در امر شهرسازی، ما ایرانیها امروز داریم از بقیه کشورهای دنیا تقلید میکنیم.
کاش حداقل درست تقلید میکردیم. یعنی اگر قرار بود شکل و شمایل شهرها و خانههایمان غربی شود، کاملاً مثل آنها میشد نه ملغمهای که امروز هست. ما متأسفانه مقلدهای خوبی نیستیم. بگذارید مثال ملموستری بزنم. در قوانین شهری امروز اگر قرار باشد خانهای بسازید، باید ۶۰ درصد را زیربنا کنید و ۴۰ درصد را به حیاط تبدیل کنید. درحالی که شهرسازی و معماری ایرانی نشان میدهد که ما آدمهای درونگرایی هستیم و خانههایمان اندرونی داشته و درونگرا بوده است، ولی همینطور کورکورانه تصمیم میگیریم که پا روی سنتهایمان بگذاریم و از غربیها تقلید کنیم. بعد از آن طرف سازندهای پیدا میشود و مثلاً در طبقه دهم ساختمانی با نام پنت هاوس میسازد و خیلی جالب است که در این طبقه، پشت پنجره همین آپارتمان که هیچکس نمیتواند داخلش را ببیند و مشرفی ندارد؛ چندین لایه پرده میزنیم. چون دوست داریم حریم شخصیمان را حفظ کنیم. خیلی از چیزهایی که در گذشته بودیم امروز هم کاربرد دارد با این تفاوت که باید بهروز شود و با دنیای امروز همخوان. باید به سبک و سیاق خودمان و فکرشده مُدرن شویم. اینکه گذشتهمان را یکدفعه کنار بگذاریم و بخواهیم سرتا پا غربی شویم درست نیست. متأسفانه ما کمکم داریم بیهویت میشویم. دیگر نمیتوانیم خودمان را ذیل یک ویژگی مهم تعریف کنیم. ما نیاز داریم که یک سری آموزهها به ما آموزش داده شود، تنوعات و ممنوعیات شهری داشته باشیم که این هویت بیش از این مخدوش نشود.
ولی با این همه روز شهرساز و حتی هفته شهرسازی ایرانی نداریم.
درحالی که روز معماری داریم که نشئت گرفته از معماران بزرگ ایران و اقدامات شاخص این اسوههاست. اگر هفته شهرسازی داشته باشیم، در قالب آن میتوانیم جز به جز و ریزترین مسائل شهری را مثل شهر بدون مانع برای افراد کمتوان تعریف کنیم. میتوانیم هر روز این هفته ارزشمند را از کیفیات شهری گرفته تا علائمهایمان بر اساس تلفیقی که از گذشته برای آیندهمان داریم، ارج نهیم.
از شهر مشهد به عنوان یک کل خارج شویم و بیاییم سراغ منطقه ۱۰ شهری به عنوان جزئی از این کُل. منطقهای که خودِ شما سالهاست در محله فرهنگیانش دارید زندگی میکنید. درباره این منطقه شهری میگویند که مهندسیسازترین و اصولیترین منطقه مشهد از نظر شهرسازی است. این گزاره از نگاه شمایِ شهرساز چقدر درست است؟
این داستان کاملاً درست است و منطقه ۱۰ یکی از بهترین مناطق شهری است. یکی از شاهد مثالهایش هم این است که شما در هر محلهای که راه میروید، هرچند متر یک فضای سبز محلی میبینید که این در شهرسازی بسیار مهم است که در هیچ منطقهای دیده نمیشود. خوب بودن منطقه ۱۰ به این دلیل است که یک طرح فرادست ایدهآل دارد. سؤال من اینجاست که چرا هنوز طرح خازنی بعد از گذشت ۴۰ سال دارد اجرایی میشود درحالی که هر ۱۰ سال یکبار، یک طرح جدید نوشته میشود؟ من طرح خازنی را قبول دارم و در مقایسه با طرحهای فعلی گاف کمتری دارد. اما مشکلم این است که ۴۰ سال پیش و با ملزومات همان سالها نوشته شده است نه خواسته و نیاز امروز.
سؤالی که پیش میآید این است که مگر بافت شهری منطقه ۱۰ چه ویژگیای دارد که شما در مقایسه با دیگر مناطق شهری مشهد آن را مهندسیسازتر میدانید؟
اولین چیزی که در این منطقه رعایت شده است، استخوانبندی صحیح شبکه معابر است که در اینجا کاملاً رعایت شده و سلسله مراتب کوچه و خیابانها مطابق اصول انجام گرفته است. مثال واضح برای استخوانبندی درست معابر قاسمآباد این است که خیابانهای اینجا همه به هم راه دارند و اهالی این را خوب میدانند، به تبع ساخت درست معابر، سکونتگاهها سرجایِ خودشان ساخته میشوند و حتی در طرح خازنی به این مسئله توجه شده است، خانهها و معابر نورگیر باشند. تراکم در منطقه ۱۰ طوری پیشبینی شده است که تمرکز خدمات شهری و رفاهی فقط در یک معبر نباشد که این امر باعث به وجود آمدن مشکلات بعدی میشود. البته الان خیابان شریعتی تا حدودی به مرکز تجاری قاسمآباد تبدیل شده است. شاید تنها مشکل منطقه ۱۰ این باشد که از هسته مرکزی شهر دور افتاده است که البته با آمدن مترو از این معضل کاسته میشود.
در طرح خازنی قاسمآباد به عنوان منطقه نوساز به صورت شهرکهای مختلف تعریف شده که شاخصترینش شهرک لشکر است. محلههایی که اسم آنها شهرک است، اما مثل شهرک شهید بهشتی یا هرجای دیگری دیوار جدا کنندهای ندارد. این شهرک بودن به یکپارچگی قاسمآباد ضربه نزده و مردم را از هم جدا نکرده است؟
به هیچ عنوان چنین اتفاقی نیفتاده است. درست است که قاسمآباد از مجموعه شهرکهای مختلف درست شده است و هرکسی قلمرویِ خودش را دارد، اما مردم از هم جدا نیستند و پیوستگی عملکردی در رفتارشان دارند. جالب است بدانید که طرح آمادهسازی منطقه ۱۰ همزمان با محله سجاد آماده شده است. منطقه ۱۰ سالیان سال به دلیل مرز بزرگراهی جداکننده آن به هیچجایی نرسید، ولی سجاد که در بافت شهری قرار داشت وضعیت بهتری پیدا کرد. اما امروز این دو محله یک تفاوت عمده با هم دارند. در منطقه یک بخش در خور توجهی از شهروندان به آن بافت تعلق ندارند و به دنبال آن تعلق خاطری هم به آن فضا ندارند. اما مردم منطقه ۱۰ تعلق خاطر بیشتری به محل زندگیشان دارند و به مکان زندگیشان حساستر هستند. در منطقه یک به ندرت پیش میآید که همسایه از حال همسایه خبر داشته باشد، اما در اینجا یک نفر از بولوار شاهد در جلسه شورای اجتماعی محله فرهنگیان درباره خیابان دکتر حسابی و مشکلاتش صحبت میکند. این یعنی که شهروندان منطقه ۱۰ از وضعیت محل زندگیشان بیخبر نیستند. یک جلسه شورای اجتماعی که برگزار میشود به تعداد آدمهای حاضر در آن جلسه مسئله و دغدغه در ارتباط با محله مطرح میشود. درحالی که ما امکانات و خدمات شهری را که در آن قسمت از شهر ارائه میشود، در اینجا نداریم.
جدای از همه خوبیها و ویژگیهای مثبت قاسمآباد، به نظر شما عمده مشکل این منطقه نوسازِ مشهد چیست و شهرداری چه کار باید بکند که مردم وقتی در کوچه و خیابانها راه میروند حالشان خوب شود؟
ما در قاسمآباد بیشتر از هرچیز دیگری به پاتوقهای فرهنگی دائم جذاب نیاز داریم. نمونهاش اتوبوس تماشا بود که دیدید مردم چه استقبالی از آن کردند با اینکه هر روز در یک بوستان و محله میچرخید. وقتی که ما یک سری پاتوق دائمی داشته باشیم، ناخودآگاه بقیه خدمات شهری به آن متصل میشوند. حتی با توجه به اینکه قاسمآباد میزبان ۳ دانشگاه است، باید در نزدیکی این دانشگاهها پاتوقهای دانشجویی هم بسازد. من به دانشجویان میگویم شهرسازی مثل طب سوزنی است و ما باید بگردیم و سوزن را به آن عصب درست بزنیم. باید بین دو پروژه شهری سبک و سنگین کنیم و ببینیم کدام را انجام بدهیم بهتر و تأثیرگذارتر است. در منطقه ۱۰ هنوز کسی نتوانسته سوزن را جای درستی فروکند و هنوز روی تأثیرگذارترین بدنه شهری این نقطه دست نگذاشتهاند. مسئولان در این منطقه هنوز باید بگردند و ببینند که مردم چه میخواهند و نیازشان چیست. ما در منطقه ۱۰ هنوز نمیدانیم که چه چیزی شاخص است و باید روی چه چیزی دست بگذاریم که بیشترین جذابیت را برای مردم داشته باشد. چون اگر شهرداری کاری را انجام بدهد که مردم نخواهند این توانایی را دارند که در مقابلش مقاومت کنند. متأسفانه شهرداری از دانشگاههایی که در قاسمآباد هستند و همهشان مهندس شهرسازی دارند هیچ استفادهای نمیکند درحالی که این ظرفیتها میتوانند بازوی شهرداری باشند در پیدا کردن همان جای درستی که از آن حرف زدیم.
اینکه به قول شما کسی در منطقه ۱۰ هنوز نتوانسته سوزن را جای درستی فروکند شاید به این دلیل باشد که ما در اینجا برخلاف دیگر محلات مشهد هیچ ویژگی شاخصی نداریم که قاسمآباد را با آن بشناسند و مردم انگار نمیتوانند چیزی پیدا کنند که هویت شهریشان را با آن تعریف کنند.
دقیق همینطور است. ما در منطقه چه چیزی داریم که بتوانیم روی آن مانور بدهیم؟ اصلاً هویت این منطقه چیست و مردمِ قاسمآباد باید محل زندگیشان را با چه ویژگیای تعریف کنند؟ قلب تپنده این منطقه چیست؟ قاسمآباد این قدر درگیر بیهویتی شده است که برای نامگذاری خودش هم اسم شهرک غرب را از تهران وام میگیرد؛ درحالی که آن اسم هیچ سنخیتی با اینجا ندارد.