فرنود فغفور مغربی - او از اهالی تئاتر و البته هنرمندی پشیمان است و میگوید با هنر نمیتوان چرخ معیشت خانواده را چرخاند؛ با این حال «قریشی» همه ساعات روزش را به نوشتن نمایشنامه و دیگر سفارشهایی میپردازد که حتی بعضی به نام دیگران به چاپ میرسد. او سالها ساکن محله ابوذر بوده و میگوید بهعنوان نمونه همین خیابان طالقانی، خیابانی است که چندین بازیگر برجسته تئاتر از آن برخاسته و الآن در سطح استان و حتی کشور فعال هستند. پدر هرچند هنرمندی شناختهشده در «تئاتر کودک» است، اما با این حال نگران از هنرمندشدن پسرش است! نگران که سختیهای زندگیاش در نسل بعدی هم تکرار شود. او پدر «سید ایلیا قریشی»، دانشآموز نمونه دبیرستان شهید علیمحمد گلشن، در محله طالقانی است. ایلیا علاوه بر درسهای روزمره به تئاتر و موسیقی علاقهمند است و ساعتهای فراغتش را به آموزش موسیقی میپردازد و برای شرکت در کلاس موسیقی مجبور است کیلومترها از منطقه سکونتش دور شود و به کلاسهای جهاد دانشگاهی در بولوار وکیلآباد برود. تقابل قریشی پدر و پسر آن هم در موضوع «هنر و آتیه» جالب است. پدری هنرمند که مخالف هنر است و پسری بااستعداد که باوجود مخالفتهای پدرش با جدیت به هنر میپردازد. وقتی دقیق میشوم میبینم قریشی پدر، چندان هم دلخور و ناراضی نیست. خوشحال است که فرزندش دارای روحیاتی لطیف است و در کنار درسش به هنر میپردازد و البته نگران که آینده او چه میشود. نگرانیای که امروزه در بیشتر پدرها و مادرها وجود دارد. مصاحبه زیر در محل دبیرستان گلشن که روزی محل تحصیل پدر و امروز آموزشگاه فرزندش است انجام شد. قریشی پدر میگفت: در همین اتاق بود که نمایشنامه مینوشتم. در آن اتاق تمرین و اجرا داشتیم...
چند کلمه درباره خودتان بگویید.
سید جواد قریشی، متولد ۱۳۵۶ هستم. فعالیتم را در تئاتر از سال ۶۸ با حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی شروع کردم. آن زمان حوزه هنری در ساختمانی در محدوده چهارطبقه برپا بود و جمع بزرگی از هنرمندان تئاتر و دیگر رشتههای هنری در آنجا تعلیم دیدند و شکوفا شدند. آن زمان «سعید سهیلی» مسئول حوزه هنری بود. کلاس دوم راهنمایی بودم و در همین مدرسه که آن دوره مدرسه راهنمایی بود، هم درس میخواندم و هم نمایشنامه مینوشتم و با بچهها تمرین میکردیم و اجرا میرفتیم. البته شروع کارم نه از مدرسه بلکه از مسجد محله بود. در مسجد امام محمدباقر (ع) (در حاشیه خیابان ابوذر) در آن سالها که هنوز کلاس پنجمی بودم فضایی وجود داشت که با تئاتر آشنا شوم.
یک کلاس پنجمی در آن سالهای جنگ برای خودش چه فضایی میدید که در مسجد محله کار تئاتر بکند؟
شاید امروزه عجیب به نظر برسد، اما واقعیت همان است که گفتم. در آن سالها در مسجد کار تئاتر کردن کاملاً رایج بود. تئاترهایی درباره جنگ که به آنها صدامبازی میگفتیم محور کارهایمان بود. یکی «صدام» میشد و دیگری «ژنرال ماهر عبدالرشید». شور داشتیم بهعلاوه متنی نوشته و گاهی هم ننوشته و به شکل بداهه که تئاتری طنز و گاهی جدی میآفرید. کسی هم کاری با ما نداشت و مخالفتی نمیکرد. بچههای گروه سرود هم تمرین میکردند و در جشنها و برنامههای مختلف اجرا داشتند. فضایی که لااقل من در سالهای اخیر کمتر دیدهام!
چطور شد که از تئاتر مسجدی به سطوح جدیتر تئاتر رفتید؟
چیزی از نمایشنامه (پیئس) نوشتن نمیدانستم حتی از کارگردانی، اما در همان سن کم متنی نوشتم و سعی کردم با کمک بچهها آن را جمعوجور کنم و بهنوعی کارگردانیاش کردم. قرار شد برای اکرانش بلیت فتوکپی کنیم. قرار شد برای اینکه کسی تقلب نکند بر روی هر بلیت یک مهر بزنیم. با بچهها رفتیم به چهارطبقه که مهرسازی بود. سفارش مهری با نام «گروه تئاتر» داشتیم. متصدی قبول نکرد و گفت باید مجوز ارشاد بیاورید. اولین بار بود که نام اداره ارشاد را میشنیدم. اصولاً همه ما بچهها دبستانی فکر میکردیم که تئاتر یک کار هنری-سرگرمی است که در محدوده مسجد و مدرسه انجام میشود و بس! پرسیدیم ارشاد کجاست. او به اشتباه نشانی حوزه هنری سازمان تبلیغات را به ما داد و بهاصطلاح عشق آغاز شد! همین اشتباه آقای مهرساز باعث آشنایی من با برترین استاد هنر تئاتر در آن زمان شد. استاد رضا کمال علوی، برای ما کمال اخلاق و کمال تئاتر بود. او با صبوری همان متنی را که در کلاس پنجم نوشته بودم خط به خط میخواند و اصلاح میکرد و سعی داشت من را راه بیندازد. من هم سر ذوق آمده بودم و هر روز یک نوشته که به تصور خودم نمایشنامه بود، مینوشتم و برای گرفتن راهنمایی پیش او میرفتم و او هم بیدریغ راهنمایی میکرد. از همینجا بود که آرام با تئاتر به معنای جدیترش آشنا شدم.
از اولین تجربه حرفهایتان در تئاتر بگویید.
«کچلها» اولین کار حرفهای من بود که یکی از بازیگرانش بودم. این کار نوشته احمد کاوری و با کارگردانی حسین انصاری در سال ۷۱ بود. به خاطر دارم باید هر روزه قبل از به صحنه رفتن با یک استکان آب و تیغی کُند خودمان سرمان را میتراشیدیم. این اتفاق برایم بعد از سالها، هم سوزناک است و هم فراموشنشدنی. آن دوره به سینما هم علاقهمند بودم و دوره آموزشی انجمن سینمای جوان را در سال ۷۳ دیدم. یک فیلم به نام «آینه» ساختم. بعد از آن به تهران رفتم چراکه همه بچههای حوزه هنری مشهد به تهران رفته بودند. از سعید سهیلی بگیرید تا دیگران. آنجا کارم را با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ادامه دادم. استاد داوود کیانیان از بچههای تئاتر مشهد آنجا بود و ما هم به بخش تئاتر عروسکی کانون جذب شدیم و در پارک لاله تهران کار کردیم. دورانی که با کانون کار میکردم دوران طلایی من در تئاتر بوده است.
چرا از همکاریتان با کانون پرورشی فکری با عنوان دوران طلایی نام میبرید؟
در آن دوره کانون باعث شد با یک دستگاه کامیون تریلی بزرگ به همه شهرهای کشور برویم و تئاتری سیار را برای عموم مردم اجرا کنیم. این کار اصلاً سابقه نداشت. به آلمان سفارش دادند و یک تریلی برای تئاتر ساختند. معمولاً در کنار پارک توقف میکردیم و از دو طرف «کفی» آن صفحههایی باز میشد که صحنه تئاتر را شکل میداد. در آن تریلی بخشی برای استراحت چهار بازیگر تئاتر بود و ماهها از این شهر به آن شهر رفتن و اجرا بر روی آن تریلی برای مردم واقعاً دورانی فراموشنشدنی بود. آن تریلی در دوران جنگ بهعنوان بیمارستان صحرایی به کار گرفته شده و بعدش در سال ۷۶ به کاربری اصلیاش برگشت و ما اولین گروهی بودیم که در این نوبت از آن برای تئاتر بهره گرفتیم. بچههای گروه «فتیله» که آن زمان با عنوان «پلن پولون پلیش» شناخته میشدند از همین تریلی استفاده میکردند. روال کار هم اینگونه بود که گروه ما ۲۰ روز به شهرهای مختلف میرفت و سپس ۱۰ روز زمان استراحت راننده بود و سپس برای ۲۰ روز نوبت گروه «پلن پولون پلیش» میشد.
از سفرهای استانی خاطرهای هم مانده است؟
البته! شاید جالبترینش مربوط به سفر همدان باشد. اجرای اول تمام شده بود و مردم تقاضا کرده بودند دوباره اجرا داشته باشیم. ما هم اجازه خواستیم تا استراحت بکنیم و دوباره به صحنه بیاییم. روال کارمان هم این است که بههیچوجه نوشیدنی سرد نخوریم، چون صدایمان دچار اشکال میشود. یکی از خانوادهها برای تشکر به تنها بستنیفروشی آن اطراف رفت و چند کیم برای گروه هنرمندان خرید. این صحنه را که دیگر بچهها دیدند از پدر و مادرشان خواستند که آنها هم برای ما کیم و بستنی بخرند. ناگهان برایمان انبوهی از کیم و بستنی رسید. یخچالی هم در تریلی وجود نداشت که آنها را نگهداری کنیم. کارگردانمان پشت بلندگو رفت و گفت که، چون صدای هنرپیشهها آسیب میبیند کسی برای گروه بستنی نخرد. این جمله را که بقیه شنیدند، عملاً برعکس جواب داد و سیل بستنیها بود که به سمت گروه تئاتر ما سرازیر شد. ما هم بستنیها را میگرفتیم و باز دوباره به خود بچهها هدیه میکردیم. در آن بین نوجوانی در بین بچهها بود که از سروشکلش پیدا بود چندان وضعیت مالی مناسبی ندارد. ناگهان دیدم «وزنه» را که وسیله کاسبیاش بود گذاشت روی صحنه و گفت مجانی خودتان را وزن کنید. او تمام داراییاش را به خاطر محبت به ما ارزانی کرده بود. آن لحظه معنای واقعی گذشت و ایثار را در رفتار نوجوانی همدانی دیدم.
پس از دوره همکاریتان با کانون چه کردید؟
به مشهد برگشتم و اینجا نمایش «پرنده و فیل» را در سالن تربیت و سپس سالن هلالاحمر اجرا کردم. در سالهای بعد نمایشنامهای به نام «جادوگر باغ بهشت» را در سالن اداره کار در میدان فردوسی روی صحنه بردم.
الآن چه میکنید؟
بعد از ازدواجم به این نکته رسیدیم که دیگر نمیتوان «فریلنسر» بود. مقصودم هنرمندی خیابانی است که چندان دغدغه ماندن و ادامه دادن طولانی کار ندارد و هر از گاهی بنا به ذوقش کار هنری بکند. زندگی متأهلی جدی بود و خرجهایش هم جدیتر از خودش! تئاتر نمیتوانست آنقدرها جدی باشد و پای کار زندگی و تأمین اقتصاد خانواده بماند. زندگی و هنر با هم کنار نمیآیند و بیشتر فعالیتم در تئاتر فقط نوشتن نمایشنامه شده است و کمتر به صحنه برای کارگردانی یا بازیگری میروم. نمایشنامه «گرگ بلا، بز ناقلا» را سال ۸۹ تمرین کردیم، اما اجرا نشد. چهار ماه پیش این اثر را چاپ کردم.
درباره سابقه هنر و هنرمندان در محلههای این سمت شهر هم توضیح دهید.
این سمت شهر پهنهای بزرگ است و البته من اطلاعات کاملی ندارم. همینقدر بگویم که خیابان طالقانی (محله فاطمیه)، خیابانی تئاترخیز است. از اهالی تئاتر این محدوده میتوانم به نامهایی، چون آقایان «جواد لعل محمدی، احمد کاوری، حسن چدن و صادق هروی» اشاره کنم. آن زمان در محدوده دهه ۷۰ در خانه تمرین تئاتر داشتیم. من هم جوانتر بودم و برای اینکه همسایهها نگویند اینجا چه خبر است که اینهمه هر روزه آقا و خانم رفتوآمد دارند، بالای ورودی خانه تابلو زده بودم، «کارگاه تمرین تئاتر»؛ زیر آن هم زده بودم ورود برای همگان آزاد است! در را هم باز میگذاشتم. نگاه عمومی به تئاتر به رغم اینکه افراد نامداری از اینجا در حوزه تئاتر برخاستهاند، چندان شایسته نبوده است. پیش از این به ما میگفتند مطرب! فردی که صبغه دینی داشت به من گفته بود که بازیگری کفر است! البته الآن وضعیت بهتر شده است و حداقل اینطور است که رویمان میشود بگوییم کارمان تئاتر است. الآن همسایهها یا بعضی اقوام بعضاً مراجعه میکنند و درباره تئاتر رفتن یا آشنایی فنی با تئاتر از من میپرسند.
از قدیمیهای تئاتر که تجربه همراهی با آنها را دارید چندجملهای بگویید.
سعید سهیلی، آنقدر جبروت دارد که من جرئت ندارم دربارهاش چیزی بگویم البته به من خیلی لطف داشتند. از او انضباط و دقت در کار را آموختم. زمانی که تمرین داشتیم خداخدا میکردیم که او سر نرسد! یک روز سر تمرین آمد و گفت اگر بچه تئاتری را از در بیرون کنیم آیا باید از پنجره برگردد؟ همه گفتیم بله! او گفت تا سه میشمارم. باید هر بازیگری که میخواهد در تئاتر ادامه کار دهد از دریچهای تنگ که در سقف محل تئاتر بود عبور کند وگرنه از فردا سر کار و تمرین نیاید! درباره کمال علوی نیز باید بیان کنم اخلاق فوقالعادهای داشت. هنرمندی بود که تئاتر روسیه را بسیار خوب میشناخت. از معدود کسانی بود که در آن سالها سواد دانشگاهی هنر و تئاتر داشت. درباره حسن چدن هم باید بگویم با هم سابقه اجرای «سیاهبازی» داریم. مردی خلاق است و در حوزه بازیگری کار را به جدیت ادامه داده است.
وقتی پدر خانوادهای اهل تئاتر است در زندگی اهالی خانواده چه تفاوتی ایجاد میشود؟
اهل هنر بودن تأثیر زیادی در تغییر همه چیز دارد. من اگر دستم به جایی برسد میگویم همه آدمها لااقل یک نمایشنامه باید بازی کنند! در تئاتر روابط دوسویه و چند سویه را میآموزیم. میآموزیم که چه بکنیم تا بازیگر مقابلمان بتواند نقشش را درست ایفا کند و بعد از آن واکنش صحیح و بجا درباره کنش او کدام است. خلاصه اینکه روابط عمومی را در تئاتر میآموزیم. فراموش نکنیم زندگی امروزه یعنی روابط عمومی. حالا ببینید کسی که تئاتری است چه اندازه میتواند در زندگی موفق باشد. یکی از پیشنیازهای روحیه آدمی در جامعه، آرامش است. البته وضعیت نابسامان اقتصادی هم که معلوم است. تئاتر در این بخش میتواند مؤثر باشد چه برای بازیگر و چه بیننده و البته خانوادهای که با تئاتر گرهخورده هم نمیتواند از این مقوله دور باشد.
میتوان با تئاتر، معیشت خانواده را تأمین کرد؟
هرگز! من دوست ندارم پسرم بهعنوان کار اولش به هنر متمایل شود! من به پسرم بارها گفتهام که برو کارمند بانک بشو! اگر بتوانم میگویم برو و اختلاسگر بشو! اگر پسرم در چند کار تئاتری نقش داشته یا جدی به موسیقی پرداخته هرگز بهدلیل توصیههای من نبوده است. رفتارم را دیده و نشست و برخاستهایم را با اهالی تئاتر دیده و خودش هم مشغول تلاشهایی در این بخش شده است. درباره دخترم البته ماجرا اینگونه نیست. در جامعه ما از دختر توقع ندارند خرج خانه بدهد برای همین مسئولیتی هم برای او در این بخش متصور نیست. برای همین دخترم را که هنوز در سنین کودکی است به تئاتر میبرم و یک نوبت هم روی صحنه رفته است. واقعیت این است تئاتری که ما در آن بودهایم برای کمتر کسی نان شب شده است! هرچه بوده عشق بوده و ادعا! اصولاً بد میدانستیم که دستمزد بگیریم! انگار دستمزد گرفتن برای هنر قبیح است که البته باور و اعتقادی نادرست است. کسی از تئاتری شدن خیر ندیده است. بچههای قدیمی تئاتر یا گوشهنشین شدند یا سوپر مواد خوراکی زدند یا در اسنپ کار میکنند و... اصولاً نه تنها تئاتر بلکه هنر، تکیهگاه خوبی برای معیشت نیست. البته تقصیر خودمان است که هیچگاه برای تئاتر و هنر بازاریابی نکردیم.
نمیتوان همه تقصیر را در بخش بی ارجی هنر و هنرمند به گردن مسئولان انداخت که البته سهم آنها فراموششدنی نیست، اما خود اهالی تئاتر هم بیتقصیر نیستند. باید باورهای قدیمی را فراموش کنیم و مثل هر کاری به اقتصاد آن توجه کنیم. من به این نکته رسیدم که تنها «تئاتر کودک»، میتواند هزینههایش را برآورده کند. اگر حمایت دولتی در کار نباشد و قرار باشد همه تکیه ما به گیشه باشد تنها بخشی که میتوان به آن امید داشت تئاتر کودک است. برای همین سالهاست تنها در بخش کودک فعال هستم. کار کودک علاوه بر منفعت مادی جای کار زیادی دارد.
درباره تئاتر کودک بیشتر بگویید.
تئاتر با کودک آغاز میشود. حتماً دیدهاید که دختر یا پسری که نهایت دو سه سال دارد کفش بزرگترش را میپوشد و در برابر دیدگان خانوادهها راه میرود. او عملاً در حال نمایش دادن است. چراکه فهمیده وقتی با کفش خودش راه میرود کسی به او توجه نمیکند وقتی با زحمت با کفش بزرگترهایش راه میرود همه به او نگاه میکنند. او فهمیده وقتی به نمایش دادن خودش و تواناییهایش اقدام کند، مورد توجه قرار میگیرد. اینجا نقطه آغاز تئاتر است. «خالهبازی» و بیشتر بازیهای کودکان هم بهنوعی تئاتر است. پس معلوم میشود تئاتر کنشی است که کودکان با آن بهراحتی رابطه برقرار میکنند. باید همین خط را گرفت و به جلو رفت.
حرف آخر؟
باید دنبال تماشاگر بود و خبررسانی دقیقی از زمان تولید تئاتر داشت. اگر کار را بهدرستی جلو میبردیم از هنر هم میتوان انتظار تأمین زندگی هنرمند را داشت. این را هم اضافه کنم که سالها بازیگری در نقشهای مختلف تئاتر به من آموخته است دیگران را قضاوت نکنم.
در ادامه با ایلیا قریشی گفتگو کردیم...
پدرِ تئاتری داشتن چطور است؟
به نظرم پدری که تئاتری باشد نسبت به دیگران مردی جدیتر است.
برنامهات برای آینده چیست؟
در یک کلمه هنر! دوست دارم در موسیقی فعالیت داشته باشم و البته به تئاتر هم علاقه دارم.
از شما چه حمایتهایی در بخش هنر شده است؟
هزینه کلاسهایم را دادهاند. برای خرید ساز هم هزینه کردهاند. حتی گاهی تشویقهای کلامی از سوی پدر و مادرم بوده، اما با توجه به اوضاع نگران هستند.
در برابر نگرانی پدر و مادرت چه پاسخی داری؟
من میگویم تئاتر پول ندارد و این درست است، اما موسیقی میتواند زندگی اقتصادیام را تأمین کند. به نظرم میتوانم با موسیقی به زندگیام سروسامان بدهم. میتوانم کنسرت برگزار کنم و آلبوم منتشر کنم. البته با این دانلودهای غیرقانونی، کسی سراغ خریدن سیدی نمیرود.
همکلاسیهای شما در برابر علاقهتان به هنر و موسیقی چه میگویند؟
عدهای هستند که هر چیزی را مسخره میکنند. فرقی هم نمیکند آن چیز چقدر جدی یا بافایده باشد. عدهای هم با توجه به اینکه دیدهاند من در کار موسیقی جدی هستم و چند نوبتی هم در مدرسه اجرا داشتم، به آموزش موسیقی علاقهمند شدند. ۵ نفری الآن در مدرسهمان پس از دیدن اجراهایم به کلاس آموزش موسیقی میروند. آنها گاهی پیش من میآیند و سؤالات فنیشان را مطرح میکنند. بیشتر بچهها هم میآیند و میپرسند اجرای بعدیات در مدرسه چه زمانی است. بههرحال این توجهها بیتأثیر نیست و من رغبت بیشتری به ادامه کار پیدا میکنم.
۳ جلسه در هفته به آنسوی شهر (بولوار وکیلآباد) رفتن برای آموزش موسیقی به درست لطمه نمیزند؟
نه! برنامهریزی دارم. روزهایی که کلاس هنری دارم بلافاصله با سرعت برق و باد خودم را به آن سمت شهر میرسانم. من از دیگر تفریحاتم کم کردهام و به جایش به کلاس هنر میروم. بههرحال فراموش نکنید که انسان رایانه نیست که بشود دائم درون حافظهاش تئوریهای علمی ذخیره کرد و به هنر و دیگر مقولات هم نیاز دارد.
حرف پایانی؟
ایکاش در محدوده زندگیام امکان برگزاری کنسرت بود. فروشگاههای فروش ساز و کلاسهای هنری بود. متأسفانه فرهنگسرای بوستان بهار که در همین نزدیکیهاست هم به همه چیز میپردازد جز موسیقی! از این تأسفها و آرزوها زیاد دارم.