ویدئو| مرمت گنبد مسجد گوهرشاد پس از ۶۰ سال ویدئو| درد نان کم بود، دندان هم اضافه شد! تمبر مشهد | خانه داروغه تریلر انیمیشن سریالی «جنگ ستارگان: داستان های امپراتوری» (Star Wars: Tales of the Empire) + تاریخ اکران ویدئو | مرحله اول کنکورسراسری ۱۴۰۳ برای داوطلبان مشهدی چگونه گذشت؟ ویدئو| بارش شدید باران و تگرگ در زاهدان ویدئو | داوطلبانی که به کنکور نرسیدند! ویدئو| طلوع زیبا و بارانی در حرم مطهر رضوی ویدئو | آشنایی با مضرات ناشناخته ویپ؛ وسیله‌ای اعتیادآور برای ترک اعتیاد! ویدئو| طوفان شن در لیبی ویدئو| مشاهده گله‌ی گوزن قرمز در جنگل‌های هیرکانی لنگرود ویدئو| ترکیب کوهای مریخی هرمزگان با آب باران ویدئو| برخورد خودرو شاسی بلند با قطار در مکزیک ویدئو| ریزش خانهٔ قدیمی در زوارهٔ اصفهان بر اثر بارندگی ویدئو | بازتاب رسانه‌ای عملیات «وعده صادق» در شبکه‌های حامی رژیم صهیونیستی ویدئو | تست شکلات اسرائیلی در تهران ویدئو | ابتکار یکی از کارگران برای دریافت هدیه انگشتر از رهبر معظم انقلاب اسلامی
سرخط خبرها

کارتون | هم ذات پنداری با شخصیت منفی داستان

«آدام زایگلیس»، کاریکاتوریست مشهور و کاربلد و برنده جایزه معتبر «پولیتزر»، همان کارگردانی است که در چرخشی ناگهانی، نگاه بیننده را عوض می‌کند. او در این اثر، کره زمین را به شکل آدمیزادی می‌کشد که درحال دریافت واکسن کروناست.
  • کد خبر: ۶۵۰۲۰
  • ۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۱:۲۱
امیرمنصور رحیمیان | شهرآرانیوز - در شرارت‌های کودکی، همیشه چهارتا پسربچه تخس بودیم. آن روز نقشه کشیده بودیم که از مدرسه فرار کنیم. مقصد را هم معلوم کرده بودیم. قرار بود برویم سینما و فیلمی را که خاطرم نیست، ببینیم. من آخرین نفر بودم. در را باز کردم و گذاشتم همه بیرون بروند! وقتی می‌خواستم خودم بروم بیرون، فراش مدرسه لبه کتم را گرفت. کت را از بین دستان پیرمرد فراش درآوردم و دویدم. از روی کاپوت ماشین ها، لابه لای درخت ها، حاشیه جوی‌ها و روی چمن ها، بدون فکر کردن به اینکه فردایی هم هست و باید به مدرسه برمی گشتم. فکر می‌کردم او حق نداشت کت من را بگیرد. اصلا به چه حقی می‌خواست جلوی فرار ما را بگیرد؟ ولی به کاری که خودمان کرده بودیم، فکر نمی‌کردم.
 
بعد‌ها فهمیدم که ما شخصیت‌های منفی آن قصه بودیم. مثل فیلم‌هایی که کارگردان، قضایا را از نگاه شخصیت منفی می‌بیند و تماشاچی با شخصیت منفی فیلم هم ذات پنداری می‌کند، ما هم داستان زندگی خودمان را از چشم خودمان می‌بینیم و با خودمان هم ذات پنداری می‌کنیم. فکر می‌کنیم همیشه حق با ماست. این خاصیت آدم است که همیشه در درون خودش فکر می‌کند که دارد زندگی اش را می‌کند و بقیه را از نظر اهمیت، در درجات پایین‌تر قرار می‌دهد. در نگاهی کلی به شکل زندگی، این بشر است که خواه یاناخواه مغرور و خودکامه است. برای اینکه بفهمیم شخصیت منفی داستان زندگی مان چه کسی است، باید کمی از خودمان فاصله بگیریم تا ببینیم شکل زندگی مان روی چه کسانی و چه چیز‌هایی تأثیر می‌گذارد و این وسط بیشترین ظلم را داریم به چه کسانی یا چه چیز‌هایی می‌کنیم.
 
باید اعتراف کنیم که با این سبک زیستن، مهم‌ترین چیزی که دارد ضربه می‌خورد و ویران می‌شود، زمین است؛ کره‌ای آبی رنگ که همین دو سه روز پیش‌تر روزش بود. تنها خانه ما در کیهان که بی فکری ما شالوده هایش را دارد از بین می‌برد و سقفش را روی سر اهالی اش خراب می‌کند. «آدام زایگلیس»، کاریکاتوریست مشهور و کاربلد و برنده جایزه معتبر «پولیتزر»، همان کارگردانی است که در چرخشی ناگهانی، نگاه بیننده را عوض می‌کند. او در این اثر، کره زمین را به شکل آدمیزادی می‌کشد که درحال دریافت واکسن کروناست. او با هوشمندی و برای جلب هم ذات پنداری مخاطبان اثر، درد حاضر بشریت را می‌چسباند به شخصیتی که خلق کرده است؛ درد کرونا و راه خلاص شدن آدم‌ها از آن، یعنی واکسن. طوری رفتار می‌کند که هر کسی اثر را ببیند، بتواند با زمین همراه شود و وقتی مخاطب خودش را در کالبد شخصیت اصلی اثر دید، ضربه نهایی را وارد می‌کند. شخصیت خیالی زمین می‌گوید: «چیزی ندارید برای از بین بردن «آدم» تزریق کنید؟» دیدن این اثر به بیدار شدن از خواب با تکان‌های زلزله می‌ماند.
 
ما خودمان را در هیبت زمین می‌بینیم که با قیافه‌ای ترسیده و نگران، با چشمانی دریده و ترسان از نتیجه کاری که می‌کنیم، نشسته ایم. او آدم را یک مرض مهلک می‌بیند و در یک قاب، دوگانگی را به خوبی حس می‌کنیم؛ واکسنی که در صورت اثربخش بودن، آدم‌ها را به زندگی عادی برمی گرداند و نتیجه اش، ویرانی بیشتر خودمان به عنوان زمین است. روی دیگر سکه، اثربخش نبودن واکسن است که نتیجه اش از بین رفتن تدریجی آدم هاست که بازهم جوابش می‌شود: خودما. در یک سردرگمی باید انتخاب کنیم که کجای این قضیه ایستاده ایم. طرف زمین و طبیعت یا سمت آدم‌ها با این سبک زندگی و ویرانی زمین و طبیعت؟ چیزی که زایگلیس می‌خواهد بگوید، به ظاهر ساده و دم دستی است. ولی عمق معنایش به اندازه‌ای است که در آن غرق می‌شویم؛ فکر کردن به میراثی که برای بچه هایمان باقی می‌گذاریم. به اینکه بعد‌ها که بزرگ‌تر شدند، می‌توانند داستان فرار از لابه لای درختان و دویدن روی چمن‌ها را برای دیگران تعریف کنند یا نه؟
 
 
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->