صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

توانشهر

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

در پاسداشت ارزش‌های میان‌سالی

  • کد خبر: ۱۰۱۹۱۷
  • ۲۱ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۲:۱۹
دکتر مهراب صادق‌نیا - عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب

همیشه فکر می‌کردم پنجاه‌سال را که رد کنم، همین که تار‌های سپید‌ی لابه‌لای مو‌های سیاهم پیدا بشود، دیگر نمی‌خندم، به مهمانی و کوه و جنگل و بازی و‌... رغبتی ندارم؛ اما حالا که از پنجاه گذر کرده‌ام، می‌فهمم که همه آن فکر‌ها بیهوده بود. هر روز که سپیدی موهایم را نگاه می‌کنم، رنگ‌ها، آدم‌ها، تفاوت‌ها، جور دیگر بودن‌ها، و صدا‌ها برایم جذاب‌تر می‌شوند.

گوشم شنواتر شده است و صدای اطرافیانم و درد‌دل‌هایشان را بهتر می‌شنوم. به درد و غم آن‌ها حساس‌تر شده‌ام. از کنار رنج دیگران بی‌تفاوت عبور نمی‌کنم. فهمیده‌ام هیچ اندیشه و اعتقادی آن‌قدر ارزش ندارد که به بهانه دفاع از آن، آرامش دیگران را بگیرم و آن‌ها را برنجانم یا دردشان را نادیده بگیرم.

یاد گرفته‌ام که مدارا نیمی از عقلانیت، بلکه تمام آن است و حالا به‌جای آنکه تلاش کنم دیگران را به میل خودم تغییر دهم، باید با آن‌ها کنار بیایم و بپذیرم که لازم نیست و بلکه بد است که همه، چون من بیندیشند و، چون من باشند.

در پنجاه سالگی کتاب‌ها را بیشتر دوست دارم. به اعجازِ خواندن باورمندتر شده‌ام و عجیب‌تر این است که حس می‌کنم چیز‌های بیشتری از لابه‌لای کتاب‌ها می‌فهمم و این حس من را به خواندن مشتاق‌تر می‌کند.

دوستانم خواستنی‌تر شده‌اند. به آن‌ها وابسته‌تر شده‌ام، و دلم می‌خواهد سخاوتمندانه‌تر کلمات عاشقانه را تقدیمشان کنم. حوصله قهر‌کردن ندارم، به این نتیجه رسیده‌ام که سکوت و لبخند این‌جور وقت‌ها بهتر جواب می‌دهد.

در این سن، ناتوانی‌های جسمی‌ام را از همه پنهان می‌کنم. یاد گرفته‌ام که درد یک راز است و نباید فاش شود. درد مال من است و هیچ‌کس را نباید در آن سهیم کنم.

در پنجاه‌سالگی شاید به اندازه بیست‌سالگی با صدای بلند نخندم، اما خنده‌ام عمیق‌تر و جان‌دارتر است. از سفر‌کردن، مهمانی‌رفتن و مهمانی‌دادن، دیدن دیگران، و هم‌کلامی با آن‌ها بیشتر لذت می‌برم. احساس اینکه در نیمه دوم زندگی هستم، باعث می‌شود تلاش کنم تا آرزو‌های به‌چنگ‌نیامده جوانی را به‌دست آورم.

می‌دانم برای جبران هیچ چیزی زمان ندارم، پس می‌کوشم هر کارى را درست انجام دهم. هر چیزی را که برای روز مبادا نگه داشته بودم، بیرون می‌آورم؛ روز مبادا همین امروز است.

پنجاه‌سالگی گذر از ندانستن به دانستن است، با تجربه‌شدن و پخته‌شدن. در این سن یاد گرفته‌ام زمان، درمان خیلی از دردهاست. یاد گرفته‌ام به خودم و دیگران زمان بدهم. من هم وقتی جوان بودم جور دیگری بودم؛ حالا از خیلی چیز‌ها که کرده‌ام خوشم نمی‌آید. تاوان هر خطایی نابودکردن و سوزاندن خطاکار نیست.

زمان خیلی از چیز‌ها را تغییر می‌دهد؛ گاهی با زور نمی‌شود کسی را عوض کرد، فقط باید اجازه داد زمان کار خودش را بکند. یاد گرفته‌ام که خیلی‌ها می‌توانند آینده بهتری داشته باشند؛ البته اگر دیگران زمان را از آن‌ها دریغ نکنند. تغییر آدم‌ها بخش جدایی‌ناپذیر زندگی آن‌هاست؛ پس نباید به بهانه چیزی در گذشته، آینده آن‌ها را تباه کرد.

درست است که جامعه ما ارزش‌های جوانی را بیشتر دوست دارد، ولی نیمه دوم زندگی نیمه شیرین‌تری است، خدا از آسمان به زمین می‌آید و شب‌به‌شب، آهسته دستی به شانه آدم‌ها می‌زند و می‌گوید بیا با هم حرف بزنیم.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.