از زمانی که شروع به قلم زدن در شهربانو کردهام، همیشه برایم راوی حس خوب، امید به زندگی، رونق، سرزندگی، بانوان شادمان، حس حیات و هزار و یک جور انرژی و احساس مثبت بوده و همچنان نیز است.
تصورش را بکن در میان انبوهی از خبرهای تلخ و ناگوار که هرروز در جامعه خودمان یا آن سوی مرزها در قاب تلفنهای همراهمان میبینیم و میشنویم، با بانوانی همکلام شوی که با همه مشکلات، پای کار ایستادهاند.
آنها ذاتشان، یعنی حس مادرانگی اصیل، را بروز دادهاند و نهتنها به حال خوب خود بلکه به حال خوب زنان دیگر نیز فکر میکنند.
بارها و بارها به عنوان گزارشگر وارد دنیای بانوان کارآفرینی شدم که در کارگاه یا حتی در گوشهای از خانه نقلیشان کسبوکاری راه انداخته و پای بانوان دیگر را هم به این کار باز کرده بودند که خروجی آن نهتنها کسب درآمد بلکه عزت نفس و حس مفید بودنی بود که شاید بعضی از این زنان، سالها از وجود چنین احساسی در درون خود بیخبر بودند.
بسیاری یا شاید بهتر است بگویم همه زنانی که در شهربانو سوژه روایت قصههایمان شدند، یک روز طلایی در زندگیشان ایدهای ناب به ذهنشان رسید و آن را عملی کردند یا به ته خط رسیدند.
باز هم برای دور بعدی شروع به مبارزه کردند. آنها برایم به الگو تبدیل شدهاند. از هر کدام یک جمله را همچون توشه راهی دراز در جیبم جا دادهام تا هرجا گرهی به کارم افتاد، با یک جمله انرژی ازدسترفتهام را بازگردانم و باز هم ادامه دهم و بدانم که هیچچیزی محال نیست.
یادم میماند که بانو سمانه احسانینیا در حالی که سالها از قطع نخاعش میگذشت به من گفت هنوز به پیشرفت علم امید دارد و میداند که روزی میتواند روی پاهای خودش بایستد.
یادم میماند بانو نادیا شایسته بعد از فوت ناگهانی همسرش و با وجود مخالفتها کاری را که هیچ سررشتهای از آن نداشت دنبال کرد. یادم میماند که بانو گلبهار حیاتی گفت زنان باید هنری برای روزهای تنهاییشان پیدا کنند و .... خلاصهاش کنم. حرفهایی از جنس روایتهای شهربانو به ادامه دنیا من و شما را خوشبین میکند.
همیشه به زنان موفق اطرافتان نگاه کنید. آنها فرازوفرودهای بسیاری را سپری کردهاند تا به اینجا رسیدهاند. همیشه دلمان میخواست میتوانستیم کمی آنها را فارغ از قاب تلویزیون و آدمهای دستنیافتنی ببینیم بلکه شاید به قول سهراب، اگر چشمهایمان را بشوییم، جور دیگر ببینیم.