لیلا کوچکزاده | شهرآرانیوز؛ بسیار زیاد در کوچههای خیابان توحید گشته ام؛ از میدان شهدا بهسمت دروازهقوچان یا همان میدان توحید امروزی. شاید بتوان ادعا کرد این محدوده، از کوچههای اطراف حرم بسیار زندهتر و روپاتر باقی مانده است.
شاعرانهتر اینکه روی پیراهن این محله هنوز نقش مشهد قدیم باقی است؛ یعنی هنوز معماریاش تغییر زیادی نسبت به گذشته نکرده است و این را هم باید مدیون آن بود که پای تخریب و نوسازی چندان به داخل این محدوده باز نشده است. البته تخریبها به میدان شهدا و ابتدای خیابان توحید رسیده و میراث گذشتهاش را بهطور کامل برده است.
در جایی خواندم که میراث فرهنگی تنها آثار و بناهای چندهزارساله نیستند. هر ساختمانی که در زمان خود به شکل اصولی، درست و زیبا طراحی و ساخته شده است، بخشی از هویت و میراث آن شهر، کشور و فرهنگ است که نشان میدهد شما از چه مسیری به اینجا و اکنون رسیده اید.
بدون دریافت و فهم راهی که پشت سر گذاشته ایم، تصور درستی از راه پیشرو نیز نخواهیم داشت و راسته خیابان توحید که زمانی جزوی از محله بالاخیابان مشهد بوده و حالا بخشی از محله سعدآباد است، میتواند مصداق این تعریف باشد.
بین صحبتهای حاج محمد ژیان، صاحب لبنیات فروشی معروف خیابان توحید که ۷۰ سال پیشِ این خیابان را به خوبی در خاطر دارد، شنیدم که یکی از مطبهای دکتر شیخ در همین ابتدای خیابان توحید بوده است، درست بعد از پیچ میدان شهدا.
طبقه بالای قهوه خانه شخصی به نام «حاج محمد وقفی» که از عموهای قدیم مشهد بوده است. در روایت او مشخص است که دکتر ظهرها و سر شب به این مطبش سر میزده است. نانوایی آقای شاه، چلوکبابی شمشاد، داروخانه آفتاب هم کنار این مطب بوده اند که حالا نشانشان را میتوان زیر خاک ساختمانهای سر به فلک کشیده دید و اندک خاطره به جا مانده در ذهن موسپید کردههای این محله.
کمی جلوتر، بقالی حاج اکبر، یک مغازه لوازم التحریر، حاجی قناد که آب نبات هایش معروف بوده است و یک پرنده فروشی به نام «مشتی» که فقط کبوتر سفید میفروخته، ابتدای خیابان توحید را میساخته اند.
برادر این پرنده فروش هم گویا قهوه خانهای داشته است به نام «کی قباد»، کنار حمام پاچنار. حاج آقای ژیان تعریف میکند که توی حمام پاچنار یک دلاک معروف به نام آقا رضای مرشد کار میکرده. بی سواد بوده، ولی صدای خوبی داشته و قبل اینکه دلاک شود، به مردم تصنیف میفروخته است.
این تصنیف فروشی را بگذارید کنار این توضیح که اینجا در زمانی که نهر نادری در میانه خیابان جریان داشته، آن قدر صفا به خون مردم میریخته که به قول حاج آقای ژیان، حرفشان را با شعر و ضرب المثل میگفتند. حافظه هایشان خوب بود و فکرهاشان سالم. اصلا مردم چهچهه میزده اند.
او تعریف میکند عصرها که آفتاب کم رمق میشده، مردم این راسته در سایه سار درختان نهر مینشسته و آواز میخوانده اند، آوازی که انگار ادامه آن، این روزها به پرندههای در قفسی رسیده است که در راسته پرنده فروشیهای خیابان توحید، اگر چه صدا دارند، تماشای اسارتشان هیچ لذتی ندارد.
از قدیمیترین آدم این محدوده، حاج آقای بانژاد عنبرانی با ۹۳ سال سن، هم شنیده ام که هنگامه حمله روسها به مشهد در سال ۱۳۲۰، اهالی محله تصمیم میگیرند در ورودی کوچههای باریک برای محافظت از خانواده خود، در چوبی بگذارند. او حتی توپ های جنگی روسها را که به سمت کوچههای توحید نشانه رفته بود، در خاطر دارد!
اما جالبتر اینکه پدر رضا کیانیان، هنرمند سرشناس مشهدی، هم همین جا طباخی داشته است؛ حاج حسین کیانیان، صاحب کله پزی «گُل». او عصرها با پیکان گوجهای اش میرفته دنبال دیگر طباخ معروف شهر یعنی «حاج اصغر» که هنوز کله پزی اش در خیابان دریادل سرپاست و با هم به تماشای تئاترهای رضای جوان در سالن هلال احمر در خیابان ارگ مینشستند. این را هم پیش ترها خود حاج اصغر برایم تعریف کرده بود.
امروز از این همه مکانهای خاطره ساز و نام آشنا برای مشهدیها در همین چند صدمتر، فقط طباخی دوطبقه «رجبیان» با نزدیک به صدسال قدمت و نمای خاص تمام شیشهای دودی باقی مانده است و یک کاروان سرای قدیمی و البته خانه تاریخی داوودی.
خانه دوهزارمتری بازمانده دوران قاجار که از روپاترین خانههای تاریخی مشهد است و ایوان چوبی با آجرهای خشتی و کاشیهای فیروزهای اش میتوانست باعث درخشش خیابان توحید باشد. میتوانست، چون بعد از فوت صاحب خانه، ابراهیم داوودی، سال هاست بر در آن قفل خورده و متروکه باقی مانده و انگار این خانه خشتی زیبا ایستاده به خواب فروررفته و از نظرها هم افتاده است.
اما به سمت دروازه قوچان، آنچه جان دارد و باقی مانده، کوچه هاست. کوچهها و مردمان قدیمی که هنوز در همان خانههای سقف شیروانی یا خشتی زندگی میکنند. کوچههای تو درتوی این محدوده بسیار است که واقعا اگر بلدشان نباشی، معلوم نیست در انتهایش دقیقا به کوچهای دیگر برسی یا به بن بست.
همین است که پیشروی در این کوچه ها، انتظاری برای کشف به وجود میآورد که بسیار خوشایند است و از طرفی حس پویایی میدهد. توی این کوچههای باریک بدون درخت با وجود شلوغیهای خیابان توحید، سکوت عجیبی حکمفرماست که حس آرامش از آن ناشی میشود.
سمت راست خیابان توحید از سمت میدان شهدا، به نام کوچه «زردی» معروف است با کوچههای بن بست یا پیچ در پیچی که به خیابان تازه احداث صاحب الزمان میرسند.
درباره وجه تسمیه این کوچه، سه روایت مختلف وجود دارد. یکی اینکه در دروه قاجار، بیماری یرقان یا زردی از این کوچه در مشهد گسترش مییابد. روایت دیگر مربوط به چهره رنگ و روپریده کارگرانی است که به دلیل ساعتها کار در کارگاههای پارچه بافی و شعربافی و شال بافی که در این محدوده وجود داشته، رنگشان پریده و به زردی متمایل بوده است و روایت آخر که من به شخصه بیشتر دوست دارم، این گونه است که کوچه زردی، آخرین مکانی در مشهد بوده که شعاعهای طلایی خورشید هنگام غروب، در آن دیده میشده است و به همین دلیل به اینجا کوچه «زرریز» هم میگفته اند.
اما طرف دیگر خیابان توحید، محدوده کوچه یزدی آباد و رضوی هاست که خود تاریخی است بنشسته در گوشهای و در روایتی دیگر درباره اش خواهم نوشت.
در کوچه گردی هایم از این محدوده در انتها یا کمرکش کوچههای باریک، زیاد به خانهای حیاط دار با سقف شیروانی و درختان پرپشت رسیده ام، یا به درهای چوبی زهوار دررفتهای که قفل آهنی بر آنها خورده است و خالی هستند.
یکی از نمادهای خاص این محدوده، نام «ا...»، روی سردرها بوده است و از دیدن سه نام «خدا را فراموش نکن» روی دو آبمیوه فروشی و یک خانه لذت بسیار برده ام. این نام با اسم خیابان توحید تقارن عجیبی دارد. حتما اگر در اینجا بیشتر بتوان گشت و دید و شنید، تقارنهای دیگر از این دست را هم میتوان پیدا کرد.
یکی از کوچههای قدیمی راسته خیابان توحید
نمایی از خانه داوودی، تنها خانه تاریخی این راسته
شبیه این عبارت را در نقاط مختلف خیابان توحید میتوان دید
نمایی از کلمه ا... بر سردر منازل خیابان توحید