سعیده ساجدینیا | شهرآرانیوز؛ همه دوران کودکیاش را در محدودهای سپری کرده که به محله حاجآقاجان (شهیدآستانهپرست کنونی) معروف بوده و حالا بخشی از محله بالاخیابان است. از پنجسالگی پابهتوپ بوده و روزبهروز علاقهاش به بازی با توپ گرد بیشتر شده است. این شور و هیجان، اما در میان اعضای خانوادهاش جایی نداشته و حتی گاهی با مخالفت جدی پدر و مادرش روبهرو شده است.
وقتی به خاطراتش در محله حاجآقاجان پرتاب میشود، یاد روزهایی میافتد که مجبور بوده است بیسروصدا و پنهانی توپش را از کنج خانه بردارد و برای گلکوچک با همسالانش مشغول بازی میشده است.
شدت علاقهاش به فوتبال موجب شد که در دوره نوجوانی برای تأمین هزینهها و امرار معاش در تولیدی لباس ورزشی مشغول شود. شوق دوختودوز لباس برای ورزشکاران بهویژه فوتبالیها که زمانی خودش یکی از آنها بود، او را مجاب کرد که در همین حرفه باقی بماند. طولی نکشید که با اندک سرمایهای کار را آنطور که دلخواهش بود، راه انداخت و به این ترتیب به تولیدکنندهای خوشنام تبدیل شد.
حالا از زمانی که اسماعیل یوسفیمقدم بهدلیل علاقهاش به فوتبال، به جرگه کارهای تولیدی پوشاک ورزشی پیوسته است، ۲۵ سال میگذرد و با وجود همه فرازونشیبها و مشکلاتی که این روزها بر سر راه تولیدکنندگان هست، میگوید: اگر زمان به عقب برگردد، باز هم این مسیر را بدون ذرهای پس و پیش طی خواهم کرد.
این ورزشکار قدیمی ساکن محله بالاخیابان که با تیم دهداری فوتبال حرفهای را تجربه کرده است، حالا با شصت سال سن و تجربههای بسیار، از زندگی ورزشیاش، تولید لباس ورزشی و دنیای دیروز و امروز فوتبال برایمان میگوید.
آقااسماعیل فرزند چهارم یک خانواده هفتنفره است. والدینش از همان ابتدا وقتی متوجه علاقه او به توپ و فوتبال شدند، ساز مخالفت و همراهینکردن را کوک کردند و هرگز در این مسیر حمایتش نکردند. با این حال، عشق زیاد او به این ورزش موجب شد که بهدنبال توپ و دنیای فوتبال برود.
اسماعیل یوسفیمقدم حالا جزو تولیدکنندگان برتر لباس ورزشی خراسانرضوی است و سفارشهای لباس ورزشی شهرهای اطراف و حتی دیگر مراکز استانها را تأمین میکند. مهمترین ویژگی اش که همه مشتریانش را به ارتباط با او پروپاقرص کرده، نظم در کار و خوشقولی بیقیدوشرط است. هنوز کسی به خاطر ندارد که اسماعیل یوسفیمقدم کاری را قبول کرده باشد و در زمان تحویلش خلف وعده کند. صحبت از حساسیت او حتی در حد ساعت و دقیقه است و همین عامل را بزرگترین علت موفقیت و ماندگاریاش در این کسبوکار میداند.
او درباره ماجرای شروعبهکارش در تولیدی مرحوم جهانگیر زندهدل، میگوید: مرحوم زندهدل سرپرست تیم ابومسلم بود و همزمان تولیدی لباس ورزشی داشت، به نام شاهین. میدانست من دنبال کار هستم و پیشنهاد داد که به تولیدیاش بروم. من هم بدون معطلی پذیرفتم. زیرا تولیدیاش حوالی میدان تختی بود و امکان این را داشتم که هر زمان مسابقهای برگزار میشد، خودم را به ورزشگاه تختی برسانم. از طرف دیگر، فضای تولیدی پاتوق فوتبالیها بود. این دقیقا همان چیزی بود که من رؤیایش را داشتم و حتی مواقعی که در حال دوختودوز بودم، دوروبرم بازیکنهای شناختهشده مانند علیاکبر میثاقیان بودند که برای دیدن مرحوم زندهدل به آنجا رفتوآمد میکردند.
وقتشناس بودم و مسئولیتپذیر. به همین دلیل حتی پس از خدمت سربازی، مرحوم زندهدل از من دعوت به ادامه کار کرد و با وقفه دوساله به تولیدی برگشتم. این در حالی بود که از همان ابتدا عزمم را جزم کرده بودم که در این کار خبره شوم و فوتوفن را خوب یاد بگیرم و در فرصتی مناسب برای خودم کار کنم. این هدف هم به لطف خداوند بعد از چهارپنج سال کار در کارگاه مرحوم زندهدل، ۲۵ سال پیش محقق شد.
وقتی قرار میشود از گذشته برایمان روایت کند، با لبخندی که بر پهنای صورتش نشسته است، میگوید: مادرم وسواس زیادی به تمیزی و نظافت ما داشت و به همین دلیل هربار که میخواستم برای بازی فوتبال بروم، مخالفت میکرد و مدام نگران سر و وضعم بود که با تن و بدن خاکی به خانه برنگردم. با این حال، با هر ترفندی شده بود، راهی کوچه میشدم، اما پیش از برگشت به خانه سعی میکردم رخت و لباسم را مرتب کنم و اگر گردوخاکی روی آن نشسته است، بتکانم که مادرم متوجه قضیه نشود. آن زمان در دوران راهنمایی تحصیل میکردم.
این حساسیت و اصرار مادر برای بازینکردن اسماعیل تا آنجا پیش رفت که حتی دوسهبار مربیان تیمهای فوتبال برای بهکارگرفتن اسماعیل به خانهشان مراجعه کردند، اما هر بار مادرش در غیاب او به بهانه درس و مدرسه رفتنش، درخواست آنها را رد کرده و طوری رفتار کرده است که حتی موضوع به گوش پسرش نرسد. با همه این مخالفتها و نگرانیها، او در همه لحظاتش در خواب و بیداری فقط و فقط در اندیشه فوتبال و پیشرفت در این مسیر بود.
روزی را به یاد میآورد که هنگام بازی در محلهشان، ناگهان توپش به سر دختر همسایهشان اصابت میکند و او برای دقایقی بیهوش میشود. میگوید: برادر این دختر همبازی ما بود و او آمده بود که خبری را به برادرش بدهد، اما به محض اینکه در خانهشان را باز کرد، همزمان شد با ضربه من به توپ و متأسفانه توپ با شتاب به گیجگاهش برخورد کرد. فقط میدانم که خدا خیلی رحم کرد و درنهایت به خیر گذشت.
این حادثه باز هم شرایط فوتبال بازیکردن در محله را برای اسماعیل سختتر کرد و تا مدتها ترس و نگرانی بابت این اتفاق موجب شده بود که او نتواند با خیال آسوده پابهتوپ شود.
دبیرستانی که بود، آقای چرمچی، دبیر ورزش مدرسه ملکی که بعدها به مدرسه آقامصطفی تغییرنام داد، هر بار از بازی او تعریف و تمجید میکرد تا اینکه قاسم حسینی، برادر هاشم حسینی که سالها رئیس تربیتبدنی خراسانرضوی بود، با دیدن بازی خوبش او را به تیم فوتبال دهداری در رده نوجوانان معرفی کرد. خود آقاقاسم بعدها در عملیات فتحالمبین سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید. تیم دهداری در محدوده بولوار سجاد به زمین میرفت و بازی میکرد و اسماعیل اولینبار از بازی در حوالی میدان راهآهن قرار بود به زمین تمرین آنها در محدوده بولوار سجاد برود: بهصورت حرفهای سال ۱۳۵۹ بازی فوتبال را شروع کردم.
همه فکر و ذکرم فوتبال بود. هرجا فوتبال بود، خودم را میرساندم. در پست هافبک هم در زمین خاکی بازی میکردم و هم در سالن. برای مسابقات هم اسمم برای هر دو رشته رد میشد و هیچ مسابقهای نبود که برگزار شود و من در آن نباشم. به خاطر اختلاف وزن توپ سالنی با توپ زمین خاکی در همان سنین جوانی، زانویم آب آورد و با اینکه این مشکل فشار زیادی را به من وارد میکرد، باز هم دستبردار نبودم و بعد از بیرونکشیدن آب جمعشده، دوباره به بازی ادامه دادم.
آلبوم خاطراتش را که ورق میزند، امضای علی پروین، پرویز قلیچخانی، مسیح مسیحنیا، مجتبی خورشیدی و... را به یادگار گرفته است. میگوید: هربار بازیکنان معروف تهرانی و حتی شهرستانی برای بازی به مشهد میآمدند، برنامهریزی میکردم و هرطور میشد، زمان تمرینشان به ورزشگاه میرفتم و از آنها امضا میگرفتم.
اسماعیل یوسفیمقدم به مسئله مهمی در آن روزها اشاره میکند و میگوید: آن زمان هیچ بازیکنی به فکر پول و جایگاه نبود، اخلاق در اولویت بود. همه تلاش میکردند که برای تیمشان، شهرشان و کشورشان بهترین باشند، بدون اینکه ذرهای نگاه مادی داشته باشند. نه خبری از رانت بود، نه برخی حاشیهسازیهایی که در این دوره میبینیم و میشنویم. فضا از هر نظر سالم و پاک بود و همه فقط بر توانمندی و استعدادشان متمرکز بودند. این فضا باعث شد تا امروز همه بازیکنها و پیشکسوتهای تیم با هم در ارتباط باشند و گاهی برای تجدیدخاطرات گلکوچک هم بازی کنند.
او که تأمینکننده لباس خیلی از مدارس فوتبال مشهد است، میگوید: اکنون با وجود اینهمه آکادمی فوتبال و در ظاهر تلاش برای استعدادیابی، تیم فوتبال امید کشور نزدیک به نیمقرن است که موفق به راهیابی به مسابقات المپیک نشده است. این در حالی است که فقط در مشهد، دهها مدرسه فوتبال با هزاران هنرجو وجود دارد که در برخی از این آموزشگاهها ۱۵۰ تا ۳۰۰ هنرجو با دادن مبالغ شایان توجه مشغول آموزش و هستند. اما پرسش اینجاست که آیا نباید هرسال دستکم یک نفر برای تیمهای استانی و کشوری معرفی و شناسانده شود؟ این وضعیت نشان میدهد یک جای کار میلنگد و آنطور که باید، برنامهریزی و هدفگذاری نمیشود و فقط نگاه کسبوکار و تجاری وجود دارد.