صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

روایتی از عثمان محمد پرست، خنیاگر فقید موسیقی مقامی خراسان | غمت در نهان‌خانه دل نشیند

  • کد خبر: ۱۰۹۴۶۵
  • ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۱۲:۳۲
او را می‌شناختم، مثل همه اهالی خراسان. از مردم روزگار خودش بود با همان آداب و ادب. یک بار دیده بودمش توی سفری که به خواف داشتم. خاطرم هست که در خانه اش باز بود. آن‌ها که بسیار به اینجا آمد و شد داشتند، می‌گفتند که در این حیاط همیشه باز است، آن طور که به دق الباب هم نیازی ندارد. در واقع خانه عثمان همیشه مثل سرش شلوغ بود.

هما سعادتمند | شهرآرانیوز؛ عثمان خوافی سال‌های بسیاری بود که به عشق امام رضا (ع) در مشهد زندگی می‌کرد. او که سال ۱۳۹۶ نخستین هنرمندی بود که کاشی ماندگار خراسان رضوی برسر در منزلش نصب شد، قطعات بسیاری را در مدح ائمه اطهار (ع) خلق کرد. او به زیبایی توانست با زبان موسیقی مروج فرهنگ دینی و آیینی این مرز و بوم باشد. عثمان پنجشنبه ۲۹ اردیبهشت در سن ۹۴ سالگی از میان ما رفت و تار شکست و دوتار خراسان مرد. مردی که سوز «نوایی» خواندنش تا همیشه با گوش دشت‌های خراسان آشناست.
عظمت این خبر را ظهر پنجشنبه، فیلمی که در فضای مجازی از آخرین لحظات او ثبت شده، کامل می‌کند. عثمان روی تخت، لای نور‌های سفید، دراز کش افتاده، عده‌ای بالای سرش تار می‌زنند و «نوایی» را زمزمه می‌کنند.

هر چند بیت، سکوت کرده، تا صدای در خس نشسته او که دیگر نایش بریده، چند کلمه‌ای نوایی را بنالد. حضار دم گرفته اند به: «مرنجان دلم را که این مرغ وحشی...» عثمان روی ثانیه پنجاه و هشتم این فیلم، آماده است که بخواند؛ و می‌خواند. آهسته و جانکاه: «ز بامی که برخاست، مشکل نشیند.» و اینجاست که ناگهان، دستش را که دیگر خودش تار شده و با ضرب در هوا تکان می‌خورد، سر خم می‌کند و می‌افتد.
از دیروز مدام این صحنه در سرم تکرار می‌شود. می‌گویم، هیچ کس جز خود او نمی‌توانست، پایانی چنین باشکوه بیافریند. مثل همه آنچه تاکنون آفرید و در خاک خراسان دفن کرد، برای روزی که ریشه دهد، سبز شود و مانایی کند.

او را می‌شناختم، مثل همه اهالی خراسان. از مردم روزگار خودش بود با همان آداب و ادب. یک بار دیده بودمش توی سفری که به خواف داشتم. خاطرم هست که در خانه اش باز بود. آن‌ها که بسیار به اینجا آمد و شد داشتند، می‌گفتند که در این حیاط همیشه باز است، آن طور که به دق الباب هم نیازی ندارد. در واقع خانه عثمان همیشه مثل سرش شلوغ بود. صبح تا شب به قول خودش روی نالینچه (تشک) می‌نشست و آمدگان و شوندگان را مهمان زخمه‌ای از هزار زخم ناگفته اش می‌کرد.

حقیقت، این دو سه سال کرونا گرفته، ندیدمش و آخرین باری هم که از او شنیدم در گفت وگوی با «هوشنگ جاوید» پژوهشگر موسیقی نواحی و آیینی ایران بود. حوالی بهمن سال گذشته که آمده بود مشهد تا برای آخرین کتابش که «خنیاگر تنها» نام داشت، قراردادی با حوزه هنری خراسان امضا کند. کتاب خنیاگر تنها (ویراستاری اش تمام است، اما هنوز چاپ و منتشر نشده) حاصل گفتگو، مصاحبت و نشستن‌ها و برخاستن‌های چندساله جاوید با پیر خنیاگر خراسان، عثمان است. ثبت لحظه‌هایی از گفتار او در زمانه‌ای که دستش رمقی داشته و صدایش نفسی. جاوید آن زمان می‌گفت، او کسی است که آخرین آواز عثمان محمدپرست را ضبط کرده است. این آواز که درون مایه آن مدح حضرت رضا (ع) است، همین چند ماه پیش و هنگام ضبط برنامه «آوا‌ها و نوا‌های رضوی» ثبت شده که به همت مؤسسه آفرینش‌های آستان قدس رضوی انجام گرفته است.

همین است که پس از شنیدن این اتفاق به نخستین کسی که زنگ می‌زنم، اوست. می‌گویم سلام آقای جاوید. عثمان هم رفت. بغض دارد و نمی‌تواند حرف بزند. به یادش می‌آورم در گفت وگویی که با هم داشتیم، گفته بود: رفتن این آدم‌ها به این سادگی نیست. وقتی این‌ها می‌روند، حداقل نیم قرن طول می‌کشد تا یکی نظیرشان بیاید و اصلا خدا می‌داند این قرن جدیدی که در آن می‌افتیم، دیگر چنین انسان‌هایی ظهور کنند و چراغ موسیقی مقامی را روشن نگاه دارند یا نه. در دو دهه گذشته، نسبت به موسیقی مقامی چنان جفایی رخ داد که جبرانش دهه‌ها طول می‌کشد و افسوس که وقتی از دست می‌رود، می‌فهمیم چه اتفاقی افتاده است.

هوشنگ جاوید در میان این مصاحبه تازه، اما تأکید می‌کند، سوای بحث موسیقی مقامی کاری که عثمان در آبادانی خواف کرد، آن قدر تصویر مثبت از این آدم ارائه می‌دهد که هر کسی جای مسئولان این شهرستان بود، تندیس او را می‌ساخت و ابتدای شهر می‌گذاشت. عثمان تنها عثمان تار و مقام نبود. عثمان راه ساز بود. عثمان مدرسه ساز بود و در یک کلام دستگیر مردمش...
هوشنگ جاوید در ادامه لطف کرده و فایل برش‌هایی از کتاب «خنیاگر تنها» را برایمان ارسال می‌کند که سطر‌های بعدی بخشی از آن است.

عثمان محمدی پرست به همراه حسن کسائی

استاد شما چگونه با تار و موسیقی مقامی آشنا شدید و چه رنج‌هایی در این راه کشیدید؟

خواننده‌ای بود به نام «دردشتی»، که دوست داشتم صدایش را بشنوم، آن زمانی که ما مدرسه می‌رفتیم، یک عده از جوان‌ها زمان بیکاری می‌رفتند در مغازه خیاطی که نامش «خلیفه اعظم» بود، جمع می‌شدند، آنجا می‌نشستند و دوتار می‌زدند، من آن زمان، هر وقت از مدرسه می‌آمدم، به در آن مغازه که می‌رسیدم یک گوشه می‌ایستادم و نگاه می‌کردم و گوش می‌دادم، تا اینکه یک روز به دنبال یکی از آن جوان‌ها که دوتار می‌زد، راه افتادم و رفتم، درست به همان راهی می‌رفت که من مسیرم بود، در یک لحظه رفتم کنارش و بی معطلی پرسیدم: برادر جان، همان دوتارت را به من می‌دهی که ببینم. بی معطلی گفت: «بفرمایید». دوتارش را داد به دست من، بعد هم به این بهانه به همراه او به خانه اش رفتم.

او آن زمان دوتار زدن را تمرین می‌کرد، دوتار نواز نبود، آن زمان دوتار‌ها سیم نداشت با روده «زه» می‌ساختند و می‌نواختند. هفتاد و پنج سال پیش در جنوب خراسان هنوز وتر (رشته‌های تار) دوتار‌ها با «زه» بوده نه با «سیم». او هم آن دوتار را تمرین می‌کرد، نام آن فرد «غلام ‍علی سمیعی» بود که بعد‌ها داماد ما شد. من از او خواهش کردم که دو تارش را به من بدهد تا به خانه مان ببرم، گفت: «ببر». دوتار را که به خانه بردم، پدر و مادرم انگار دنیا روی سرشان خراب شد، نفرین، آه و واویلا، گفتند: «آبروی ما را بردی، این چه کاره که تو می‌کنی. مدت‌ها در غم و غصه بودند و از من دوری می‌کردند.
من تحمل می‌کردم، به حساب خودمان مرا «عاق» کردند که این بچه ما نیست» بعد‌ها از این کار دست برداشتند، برگشتند از نظرشان، حرکاتی از من دیدند که رفتارشان را عوض کرد.

آیا پس از شما، فرزندانتان هم راه شما را ادامه داده اند؟

نخواستم فرزندانم به سمت موسیقی بروند، چون موسیقی بدنامی فراوان دارد! مثل کاری که الان دارد می‌شود، من نه مسکرات خورده ام، نه حتی سیگاری به لب برده ام، در حالی که خیلی‌ها را دیده ام که رفته اند سمت خلاف. حتی عده‌ای را از چنگال مواد مخدر رهانده ام، چون در زندگی تمام کارهایم براساس تصمیم‌های خودم انجام شده، اشتباهات زیادی هم داشته ام، در این میان کسانی هم بودند که توی سرم زدند، غیبتم را کردند، بدگویی ام را کردند، اما من کار خودم را ول نکردم، راه خودم را رفتم، اما خدا را شکر می‌کنم که با نوای این دوتار و وجود خودم، کار‌های خیری انجام داده ام که همگان می‌دانند. می‌شنوند، مرا بس است همین و این اندازه که از موسیقی به من رسیدکافی است.
حالا دیگر تنها، گرفتار و فکری که می‌شوم، دوتار می‌زنم، تازه نصف آهنگ‌ها را این چند ساله فراموش کرده ام، چون نزده ام.

عثمان محمدی پرست به همراه حسین علیزاده

استاد در مورد پرده‌های دوتار خراسانی، بزرگی کاسه و کوچکی آن، تفاوت پرده‌ها و کار‌هایی که کرده اید یک مقدار توضیح بفرمایید؟

عرض کنم ساز‌هایی که در خواف بود و در منطقه ما و الان هم هست، دوازده تا پرده دارد.

این پرده‌ها نام مشخصی دارند؟

بله، مثلا به پرده‌های ۲ و ۳ همیشه می‌گفتند «شاه پرده» (پرده‌ای را وسط بسته نشان می‌دهد) براصل این یکی در این پرده ساز میزان می‌شود.

استاد ساز‌های دیگری هم هستند مثل سه تار که به دوتار نزدیک هستند، شما قطعا این ساز‌ها را هم دست گرفته اید، آیا با این ساز‌ها هم مثل دو تار آشنایید و می‌نوازید؟

کسانی که با یک ساز کار می‌کنند، به هر حال از ساز‌های دیگر هم یک کمی می‌دانند و البته مثل یک راننده هستند که هر جور شده کامیون را می‌برند با سرعت کم یا تند، بألاخره بلد است کلاج را بگیرد، ترمز را بگیرد، گاز بدهد، این را حتما می‌داند، به هر حال می‌توانند آن را حرکت بدهند.

بله می‌فرمودید که پرده‌ها چند تا هستند؟

این ساز‌ها دوازده تا پرده دارد، این آهنگ‌های محلی نمی‌توانست مرا راضی کند، اصلا هرچه فکر می‌کردم دلم می‌خواست جلوتر بروم، تلاش می‌کردم تا ببینم چه می‌توانم بکنم. از پارسال تصمیم گرفتم که پرده ‍ای هم ببندم و سط این‌ها و صورت دیگری خلق کنم.

استاد تا آنجایی که ما می‌دانیم، همه شما را با معروف‌ترین کارتان به نام «نوایی» که بر روی شعر طبیب اصفهانی است، می‌شناسند در مورد «نوایی» اگر صحبتی دارید بفرمایید؟

تا آنجا که به یادم می‌آید در خواف و در آن اطراف هرگز کسی «نوایی» را قبل از من نزده است، در خواف یکی دو نفر بودند که آواز‌های مذهبی می‌خواندند، وقتی حجاج به مکه می‌رفتند یا برمی گشتند. این‌ها بیت‌هایی از این شعر «نوایی» را می‌خواندند، ولی کسی در آنجا مثل من نخواند.




مراسم به خاک سپاری عثمان محمدی پرست

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.