کوچکزاده | شهرآرانیوز؛ میگوید تاریخ از محله زندگی آدمها شروع میشود و خودش آنقدر درباره محلهشان و همسایگی با سیلوهای گندم و راهآهن، میداند که میتوان با حرفهایش، یک نقشه از این محدوده ترسیم کرد.
جواد نوائیانرودسری، پژوهشگر تاریخ، تا سال ۱۳۸۵ ساکن یکی از کوچههای بولوار ابوذر بوده است و ایوان خانهشان مشرف به سیلوهای غولپیکر مشهد و به یاد دارد که در دوران جنگ، میتوانستند از همان ایوان، رقص نور و آتشبازی را بالای اولین سیلوی مشهد که در سال ۱۳۱۵ ساخته شد، ببینند.
او میگوید: بین محله ما و قسمت اصلی شهر، راهآهن قرار میگرفت. ما در شمال راهآهن و توی زمینهای جدید و همسایه سیلو بودیم و این سو، عشرتآباد و نوغان بود. کارخانه آردی هم در فرعیهای ابوذر، پشت سیلوی گندم بود که نصف آرد مشهد را تولید میکرد.
خانه ما هم کوچه پشت کارخانه آرد بود. بچگی میرفتم آنجا و میایستادم به تماشا. صدای دستگاههای کارخانه خیلی زیاد و بهتر است بگویم وحشتناک بود. صبحها ساعت۶ که شروع به کار میکرد، چرت بچگیام پاره میشد.
نوائیان درباره خانههای اطراف سیلو نیز تعریف میکند: بیشتر خانههای آنجا زیرزمین داشت؛ زیرزمینهای نموری که آنقدر رطوبتشان بالا بود که باعث شیوع رماتیسم در منطقه بود، اما تابستانها بسیار خنک و زمستانها گرم بود.
خانههای ما به دلیل حضور سیلو و کارخانه آرد که چندسال پیش تعطیل شد، همیشه پر از گردوخاک آرد بود؛ اینطور بگویم که زندگیمان را آرد برمیداشت. او این را نکته هم اضافه میکند که از قدیمیها شنیده است که اولین ساکنان این محدوده، کارگران کارخانه سیلو بودهاند.
او میگوید: پیش از احداث بولوار مجلسی در دهه ۶۰، در این محدوده کالی وجود داشت که مسیرش بهسمت خانهها بود و نه ایستگاه راه آهن.
حاشیه کال۸۰ تا ۹۰ درخت توت خیلی قدیمی دیده میشد که عمرشان بیش از ۷۰ سال بود و معلوم میشد زمانی مرز بین روستای امینآباد و بُقرآباد بودهاند. این درختان بهدلیل ساخت بولوار مجلسی بریده شدهاند؛ چون میخواستند شهر را توسعه دهند. کال هم پوشیده شد.
آنطور که نوائیان تعریف میکند، حاشیه کال، محل بازی فوقالعادهای برای آنها بوده است، برای او و دوستانش که در سال۶۲ در مدرسه شهید مسعود اختری درس میخواندند. مسعود اختری، اولین شهید دانشآموز منطقه طلاب بوده که در همین محدوده خیابان طالقانی زندگی میکرده است.
از ایستگاه قطار مشهد بهسمت سیلوها و برای جابهجایی گندم، انشعابی وجود داشته است، همانجایی که دیگر پاتوق او و دوستانش شده بود.
تعریف میکند: بهخوبی به یاد دارم که میخهایی بزرگ روی ریل میگذاشتیم و با حرکت قطاری که بهسمت سیلوها میرفت، میخ به چاقو تبدیل میشد. بچهها آنجا عقرب هم زیاد میگرفتند؛ عقربهای سبز که توی الکل میگذاشتند و میبردند مدرسه. واگنهای چوبی جنگ جهانی دوم نیز هنوز آنجا بود و ما قفل یکی از واگنها را شکسته بودیم و داخلش بازی میکردیم.
نوائیان میگوید: پشت همان محدوده و در غرب سیلوی مشهد، جنگلی مصنوعی ساخته بودند که کمربند سبزی بین ایستگاه راهآهن و صحرایی منتهی به محله طالقانی بود. آنجا شده بود تفرجگاه مردم این محدوده.
سیزدهبهدرها در محدوده پشت سیلو و باغ راهآهن، آدم بود که به چشم میخورد. خانوادههایمان آنجا مینشستند. درختان گوناگونی مانند چنار و نارون داشت و به یاد دارم از بین درختان چشمه میجوشید.
فکرش را بکنید؛ اواخر فروردین، هکتارهازمین از شقایق سرخ میشد؛ زمینهایی که گلهای بومادران زرد، مانند جاده از میانشان میگذشت. مادرم میگفت اینها برای دلدرد خوب است. اواخر فروردین، آنجا بانک گیاهان دارویی مشهد میشد، گلهای شقایق هم دستهگلهایی برای معلمان ما در روز ۱۲ اردیبهشت.