به گزارش شهرآرانیوز؛ نوجوانی پانزدهشانزدهساله بود و در بحثها و درگیریها با نمایندگان گروههای ضدانقلاب در مقابل دانشگاه تهران نقش فعالی داشت. حمید داوودآبادی در کتاب خاطرات خود با عنوان «چادر وحدت» بهتفصیل به ماجرای وقایع ۳۰ خرداد ۶۰ میپردازد که بخشهایی از آن را در ادامه میخوانید:
چند روزی تهران درگیر بسیاری تحولات بحرانی بود. طی ماههای اخیر، همه گروههایی که بهظاهر با هم دشمنی داشتند، مثل مجاهدین خلق، چریکهای فدایی، جبهه ملی، نهضت آزادی و حزب رنجبران، همه و همه زیر یک آرمان واحد جمع شده بودند. دیگر برای مجاهدین، اینکه رنجبران مائوئیست هستند یا جبهه ملی و لیبرالها چه اعتقادات و روشی دارند، مطرح نبود.
بنیصدر که در ماههای اول پیروزی انقلاب ظاهرا یکی از منتقدین و مخالفین سرسخت احزاب و گروههای مخالف نظام، ازجمله مجاهدین و مارکسیستها بود، در حرکتی تاکتیکی، با همه آنها متحد شد و به خیال خود قصد بهرهبرداری از همه آنها برای رسیدن به اهداف خود را داشت، درحالیکه احزاب ضدانقلاب نیز همین تفکر را داشتند که از موقعیت و جایگاه ریاستجمهوری برای رسیدن به اهدافشان بهرهبرداری کنند.
برکناری بنیصدر از فرماندهی کل قوا، هم برای ما دلگرمکننده بود و هم برای هواداران او افزاینده بر سرعت و شدت عمل برای رسیدن به اهدافشان.
در میان گروههای طرفدار بنیصدر، مجاهدین از همه سینهچاکتر و وحشیتر بودند.... در روزهای اواسط خرداد، مجاهدین به بهانههای گوناگون بهاصطلاح مادران و خواهران قربانیان و کشتگان خود را در خیابانها راه میانداختند. پیرزنهایی که بهسختی راه میرفتند و یا دختران جوانی که در بینشان چادری هم دیده میشد، در حالی که پوسترهای رجوی و بنیصدر را در دست داشتند، در خیابانها تظاهرات میکردند و شعارهای تندی علیه نظام میدادند. نوک تیز حمله آنان به طرف حزب جمهوری اسلامی و شخص آیتا... بهشتی بود.
تهران حالت بحرانی به خود گرفته بود و هر لحظه منتظر انفجاری عظیم بود. در این روزها جبهه ملی بهرهبری دکتر کریم سنجابی به بهانه مخالفت با «لایحه قصاص» و در اصل برای اعلام حمایت از بنیصدر اعلامیهای صادر کرد. قرار بود ساعت ۳ بعدازظهر روز دوشنبه، ۲۵ خردادماه، هواداران جبهه ملی در میدان فردوسی جمع شوند.
امام خمینی (ره) همان روز در سخنرانی مهم خود، صریحا اعلام کرد: «جبهه ملی محکوم به ارتداد است.»
این کلام خیال همه را در برخورد با ملیگراها راحت کرد.
از ظهر روز دوشنبه، جمعیت عظیمی از بچهحزباللهیها میدان فردوسی و چهارراه مصدق را قرق کردند، ولی از جبهه ملی خبری نشد. در گوشه و کنار میدان، دو سه نفری به بهانه بحث، صدایشان را بلند میکردند تا جماعت را دور خود جمع کنند که با حضور بچهها از هم پاشیده میشدند.
در ضلع شمالغربی میدان فردوسی، تعدادی زن و مرد که سنشان بین بیست تا سی سال بود و وضع ظاهری، لباسهای شیک و تنگشان به آدمهای سیاسی نمیخورد و زنان هم غالبا همراه آرایش غلیظ لباسهای جلف و زنندهای پوشیده بودند، جمع شدند. دو سه تا شعار که اصلا نفهمیدیم چه بود سر دادند. سریع به آن سمت دویدیم که دختر و پسرها که همگی سوسول و «تیتیشمامانی» بودند با لباسهای تنگی که اصلا نمیتوانستند داخل آن تکان بخورند و کفشهای پاشنهبلند زنانه شروع کردند به فرار.
از صبح روز شنبه، ۳۰ خرداد، اخبار ضدونقیضی از تحرک منافقین به گوش رسید. بچههای بسیج در چهارراه سیمتری نارمک و جاهای دیگر مستقر شده بودند تا از درگیریهای احتمالی جلوگیری کنند.... به خیابان طالقانی که رسیدیم، جا خوردیم. وسط خیابان، دو سه دستگاه وانت و جیپ لندرور که روی بعضیشان آرم سپاه و جهاد سازندگی بود، در آتش میسوختند. تعداد زیادی منبع فلزی شوفاژ که خیابان طالقانی بورس آنها بود از مغازه مردم بیرون کشیده، وسط خیابان ریخته بودند تا از تردد خودروها جلوگیری کنند. داخل خیابان طالقانی، از بهار تا چهارراه مصدق که ساختمان مرکزی مجاهدین بود، همین اوضاع و احوال وجود داشت.
در تقاطع طالقانی و بهار، متوجه تعداد زیادی دختر با تیپ ظاهری مجاهدین شدیم که روسریبهسر و فریادزنان علیه امام شعار میدادند. کمی که نزدیکتر شدیم، فهمیدیم نیروهای میلیشیا هستند که هرچه از دهانشان درمیآمد، به امام خطاب میکردند.
در همین حال متوجه تعدادی پسر جوان شدیم که داخل پیادهرو و لب خیابان ایستاده بودند. همه آنها مسلسلهای یوزی در دست داشتند و مراقب اطراف بودند. به علی گفتم: مثل اینکه بچههای سپاه هستند. بریم بهشون بگیم این دخترا کی هستند که دارن به امام فحش میدن.
همین که به آنها نزدیک شدیم، چشممان به بازوبند سفید آنها که آرم مجاهدین خلق بر آن بود افتاد. رنگم پرید. باور نمیکردم منافقین اینگونه راحت با اسلحه در خیابان مانور بدهند. صدای شلیک گلوله از خیابانهای اطراف به گوش رسید.... علی سر موتور را کج کرد و برگشتیم طرف میدان فردوسی. میدان فردوسی افتضاح شده بود. لاستیکهای آتشگرفته در اطراف پراکنده بود.
به گفته مردم، مجاهدین با تیغ موکتبر به جان مردم افتاده و تعدادی از آنها را کشته بودند. تا غروب اوضاع تهران حالت جنگی و بحرانی به خود گرفته بود. صدای آژیر آمبولانس، رگبار گلولههای تند و مختلف که از اسلحههای گوناگون شلیک میشد و بوی لاستیک ماشینهای سوخته فضا را فراگرفته بود.
با حضور بهموقع مردم در خیابانهای اصلی از جمله طالقانی و بهار، حرکت مسلحانه منافقین که قصد داشتند تهران را به اشغال خود دربیاورند، خنثی شد.