صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

آذری بر جان مشهد

  • کد خبر: ۱۱۵۴۶
  • ۲۱ آذر ۱۳۹۸ - ۰۷:۱۴
مروری کوتاه بر واقعه حمله به بیمارستان امام رضا در پاییز ۱۳۵۷
طوبی اردلان - ۲۳ آذر ۱۳۵۷ آتش مبارزات گسترده مردم علیه رژیم پهلوی سرخ‌تر شده است آن‌چنان که می‌شود بازتاب آن را در صدر خبر‌های کشوری دنبال کرد. قرار گرفتن در روز‌های محرم و نزدیک شدن به عاشورا و تاسوعای حسینی بر این بی‌تابی‌ها افزوده است. مشهد از ابتدای پاییز صحنه راهپیمایی‌ها و تظاهرات است، اما این اعتراض‌ها در اواخر آبان با اعتصاب دانشجویان دانشکده پزشکی مشهد صورت دیگری به خود می‌گیرد و مردم برای حمایت وارد صحنه می‌شوند.
مشهد طی روز‌های ۱۹ و ۲۰ آذر (عاشورا و تاسوعای حسینی) صحنه تظاهرات عظیمی است که نظیرش تا آن روز رخ نداده است. در پایان این تظاهرات که اطراف فلکه حضرت بوده قطعنامه‌ای ده‌ماده‌ای مبنی بر سرنگونی حکومت شاهنشاهی و برقراری جمهوری اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) قرائت شده است. دامنه این اتفاق در روز ۲۳ آذر به بیمارستان امام‌رضا کشیده می‌شود. عده‌ای چماق‌به‌دست با شعار «جاوید شاه» به داخل بیمارستان یورش می‌برند و هرآنچه سر راهشان قرار می‌گیرد را تخریب می‌کنند. آن‌ها حتی از حمله به بخش اطفال و درگیر شدن با کادر بیمارستان هم کوتاهی نمی‌کنند. دکتر محمود فرهودی که در آن تاریخ ریاست بیمارستان امام‌رضا را بر عهده داشته است در یادآوری آن روز می‌گوید: «به دنبال اعلام هم‌بستگی پزشکان و کارکنان بیمارستان با نهضت مردم و سرنگون شدن مجسمه داخل محوطه بیمارستان، گروهی مهاجم که به طرف‌داری از دولت شعار می‌دادند از در جنوبی به داخل بیمارستان حمله کردند. ساعت ۱۰ صبح بود که یکباره از یک طرف صدای «جاوید شاه» و از سوی دیگر صدای فریاد و ضجه عده دیگری شنیده شد. وقتی از بخش داخلی خارج شدیم، عده‌ای چماق‌به‌دست را دیدیم که با سنگ و آجر به طرف مردم و کارکنان بیمارستان حمله کرده‌اند. همه می‌خواستیم بدانیم حمله‌کنندگان چه کسانی هستند و از کجا آمده‌اند، ولی هیچ‌گاه نمی‌شد علت حمله را از آن‌ها پرسید، زیرا دائم در حال تخریب اموال و مجروح کردن مردم بودند، خودرو‌ها را تخریب می‌کردند و با چماق و وحشیگری عجیبی به سر و صورت هرکه به آن‌ها نزدیک می‌شد می‌کوبیدند. مهاجمان با چوب‌هایی که در دست داشتند پس از شکستن درب بیمارستان و دادن شعار‌های دولتی و موافق رژیم، وارد محوطه بیمارستان شدند. در این حادثه ۱۴ تن از پزشکان و کارکنان بیمارستان از جمله دکتر توکلی مجروح شد و یکی از انقلابیون به نام محمد منفرد که برای حمایت از بیماران به بیمارستان آمده بود به شهادت رسید. مهاجمان سپس به بخش کودکان حمله کردند و در این بخش نیز کودکی نه‌ماهه را کشتند. این‌طور شد که بیمارستان امام‌رضا به یکی از کانون‌های اصلی مبارزه تبدیل و بیشتر تظاهرات به آنجا کشیده شد.» مهم‌ترین واقعه بعد از حمله به بیمارستان، اقدام هوشیارانه جمعی از علمای مبارز در حمایت از پزشکان و کادر بیمارستان بود. ساعت یک نشده بود که پیش‌گامان مبارزات مردم مشهد به جمع مردم پیوستند و اعلام تحصن کردند. این تحصنِ دوهفته‌ای به‌سرعت مورد حمایت سایر اقشار و طبقات مختلف قرار گرفت و حتی برخی علمای شهر‌های دیگر نیز طی تلگراف‌هایی همراهی خود را با متحصنان اعلام کردند. در پی وقوع این فاجعه، بار دیگر وقایع مشهد در کانون توجهات انقلابیون کشور قرار گرفت و مراجع، علما و طلاب با صدور اعلامیه‌هایی عاملان آن را محکوم کردند. تحصن مردم در بیمارستان در فاصله ۲۳ آذر تا ۵ دی همچنان ادامه یافت و مردم از سخنرانی رهبران مقاومت یعنی آیت‌ا... خامنه‌ای، شهید هاشمی‌نژاد و دیگران بهره می‌بردند. در سخنرانی معروف رهبری در بیمارستان که ایشان بالای سقف آمبولانسی حاضر شده بودند حدود ۶۰ هزار نفر حضور داشتند.

چند روز به دنبال پیکر خواهرم می‌گشتیم
زهرا اکبری، خواهر یکی از اطفال جان باخته در حادثه حمله به بیمارستان امام‌رضا، هم ماجرای ۲۳ آذر سال ۱۳۵۷ را این‌طور روایت می‌کند: «خواهر سه‌ساله‌ای داشتم به اسم زهره که چند روزی می‌شد به علت مسمومیت در بخش اطفال بیمارستان بستری بود. مادر و پدرم هرروز راهی حرم می‌شدند تا برای سلامتی خواهرم دعا کنند. آن‌ها معمولا پس از زیارت برای پیگیری احوال زهره راهی بیمارستان می‌شدند. مشهد آن روز‌ها خیلی شلوغ بود. آن‌طور که مادر و پدرم برایم تعریف کرده‌اند آن‌ها آن روز هم مثل چند روز قبل در حرم بودند که یکی دوان‌دوان خودش را داخل صحن عتیق می‌اندازد و فریاد می‌زند که «مردم! به داد برسید! بیمارستان شاه‌رضا را آتش زدند!» مادر و پدر و عمویم که همراهشان بودند، دوان‌دوان با سیل جمعیت به سمت بیمارستان حرکت می‌کنند و خودشان را با هر جان‌کندنی هست به بخش اطفال می‌رسانند، اما روی تخت زهره، به جای او یک آجر سیمانی پیدا می‌کنند. چند ساعتی به پرس‌وجو می‌گذرد تا اینکه یکی از کادری‌ها می‌گوید بچه‌ها را به حمام بیمارستان که در طبقه بالا قرار دارد منتقل کرده‌اند. پدرم خودش را به طبقه بالا می‌رساند، اما زهره را آنجا هم پیدا نمی‌کند. ما ۲ روزی را در بی‌خبری، تشویش و التهاب سپری کردیم تا اینکه در روز ۲۵ آذر پدرم توانست پیکر زهره را در سردخانه بیمارستان پیدا کند در حالی که نامش هرگز میان کشته‌شدگان ثبت نشده بود. همان روز‌ها دکتر فرهودی به پدرم می‌گوید که برود بیت آقای شیرازی و پیگیر ماجرا شود، اما پدرم که از این اتفاق دچار غم و اندوه فراوان شده بود نمی‌رود. پس از انقلاب پیگیری کردیم تا مگر از این طریق بتوانیم در خلال این حادثه برای پدر و مادرم احقاق حق کنیم. به بنیاد شهید رفتیم، اما آن‌ها مدرک خواستند. به بیمارستان رفتیم و گفتند که مدارک در آتش سوخته است و دیگر نمی‌شود به آن استناد کرد. همین شد که ما هرگز نتوانستیم نام خواهرم را در فهرست شهدای آن روز جای دهیم. تنها مدرک ما یک قطعه عکس است، عکسی که عمو و پدرم را در کنار تخت خالی زهره نشان می‌دهد در حالی که سرم او را در دست گرفته‌اند.

حقوق والدینم را به آن‌ها باز گردانید
او در پایان درخواست می‌کند: «کاش می‌شد یکی از این همه سال دل‌شکستگی پدر و مادرم دلجویی کند یا پیگیر حقوق پامال‌شده آنان باشد تا مثل خیلی از خانواده‌های شهدا در روزگار کهولت و درماندگی نیازمند دیگران نشوند.»
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.