صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

«محمد علی کلی» بچه‌محل گاز شرقی بود

  • کد خبر: ۱۲۵۲۶۰
  • ۲۱ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۸:۱۷
مجید ادیبی - روزنامه نگار

آیا «کاسیوس مارسلوس کِلِی، جونیور» را می‌شناسید؟ احتمالا خیلی‌ها او را بشناسند و شاید هم نه. مهم این است که من در مقطعی از عمرم با کاسیوس مارسلوس، آن مشت‌انداز قوی‌هیکل و آن فرود آورنده ضربات سهمگین بر پیکر، کلی خاطره دارم.

گویا باز هم با این همه کدی که دادم، برخی آن را نشناختند! منظورم همان چهره مشهور جهان ورزش است که وقتی نوری عالم‌تاب بر زندگی‌اش تابید و مسلمان شد و به گفته خودش یوق بردگی را از گردنش جدا کرد نامش را به «محمد علی» تغییر داد و خوش نداشت کسی او را با نام کاسیوس صدا بزند.

بلی؛ من با محمد‌علی کِلِی خاطره دارم. احتمالا با خودتان فکر کرده‌اید که هم سن و سال او هستم؛ نه اشتباه نکنید عمرم به دیدن مسابقات حرفه‌ای‌اش قد نمی‌دهد. چون دقیقا ۴۰ روز پیش از آنکه در روز‌های دل‌انگیز فروردین چشمانم را رو به جهان و در جغرافیای عزیز مشهد باز کنم، محمدعلی‌خان عطای مشت‌زنی را به لقایش بخشیده بود.

اما چطور شد که با او خاطره دارم، داستانش مفصل است. خط و ربط من و محمد‌علی کِلِی را باید در خیابان گاز شرقی که حالا شده است «مقداد» دنبال کنید. خانه پدری ما نبش خیابان گاز شرقی بود. خانه‌ای که وجب به وجبش در تارو‌پود ذهنم، تصاویری مملو از غم، شادی و سرخوشی را شکل داده است. هنوز که هنوز است و با گذشت ۲۸ سال کوچ ما از محله گاز، بخش مهمی از خواب‌هایم، تصاویر این محله است و روزگار گذشته‌ام در آن.

خب برویم سر اصل مطلب. در چند خط اول گفتم که با محمدعلی کِلِی خاطره دارم. محله تلاقی خاطرات من با کِلِی، روی صندلی‌های سلمانی محلمان رقم خورده است. جایی که محمد سنگینی و برادر بزرگ‌ترش، سر‌و‌کله مشتری‌ها را صفا می‌دادند و هر دو تبحر ویژه‌ای در سبک آلمانی داشتند. آنجا شده بود محل گعده‌های هم محله‎ای‎ها.

از خاطره‌هایشان می‌گفتند و از زندگی رفته‌شان. محمد‌علی کِلِی هم حضوری پررنگ در این سلمانی داشت و هر روز با چشمان نافذ و هیکل درشتش، در چند نما روبه مشتری‌ها نشسته بود و آن‌ها را نگاه می‌کرد. برادر بزرگ‌تر محمد در سفری که محمدعلی کِلِی به مشهد داشت (اردیبهشت ۱۳۷۲)، یکی از همراهان او بود و کُلی عکس از خودش و کِلِی را در اندازه‌های مختلف قاب کرده بود و توی مغازه کوچکش، به دیوار آویخته بود.

ما که آن روز‌ها مشتری ثابت محمد و برادرش بودیم، گوشمان پر شده بود از وَجَنات محمد علی‌خان. هم‌زمان که کله‌مان را به دست محمد می‌دادیم، فکر می‌کردیم که محمد‌علی کِلِی هم نشسته روی صندلی کناری و دارد از خاطراتش و برادر محمد می‌گوید؛ این‌قدر که دهان این بشر (محمد) گرم بود.

توی سلمانی محمد سر هرحرفی از هر کجا که باز می‌شد، تهش به کِلِی ختم می‌شد و این طور شد که محمد‌علی کِلِی هر روز صبح تا پایان شب، توی محله‌ما و در سلمانی محمد و برادرش، می‌نشست کنار مشتری‌ها و زُل می‌زد به چشمشان، باقی‌اش هنر محمد بود و دهان گرمش.

با اینکه چند سالی است خبری از او (محمد) و سلمانی‌اش ندارم، امیدوارم هنوز چراغ مغازه‌اش روشن باشد و محمدعلی کِلِی هم با همان گیرایی و جذابیت، نشسته باشد توی آن سلمانی و زل بزند رو به مشتری‌ها و ثابت کند که یکی از بچه‌های محله گاز شرقی است.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.