در ادامه جمع وجور کردن ضرب المثلها و متلها و کنایههای خانه پدریِ ما که موضوع این ستون بوده، همین چند روز پیش یادم آمد که باری کلی مَثَل و کنایه عاشورایی سر و جمع کرده بودم. قصه اش هم از یکی از کنایههای مادربزرگ مادری مان شروع شد. درست یادم هست که ما از همان قدیم هر وقت پاسخ پرتی به حرف ایشان میدادیم، جلویمان درمی آمدند که «من از بهر حسین در اضطرابم...» و این جمله موزون توی خانه ما به صورت قراردادی به این معنا بود که «پاسخ جنابعالی به پرسش من ربطی ندارد!» یا خودمانی ترش این میشد که «درست جواب بده بچه جان!»
البته که آن اوایل ما ربط این را به آن نمیفهمیدیم، تا اینکه ادامه جمله برایمان مکشوف شد. تمامش این بود: «من از بهر حسین در اضطرابم، تو از عباس میگویی جوابم؟!» جوری هم که شنیده ام این مَثَل گویا به ماجرای پرسش حضرت ام البنین (س) اشاره دارد. بعد هم لفظش چرخیده و چرخیده تا اینکه حالا این جورش برسد به ادبیات عامه روستای پدری و خانواده ما.
سر این ضرب المثل، حواسم جمع شد به اینکه لابد لا و لوی کلمههای ما کلی از این جور حرفها باید باشد و بعد که دقیق شدم، فهمیدم توی خانه مان به مکان شلوغ میگویند «شهر شام» یا آدمهای مظلومِ یک گوشه کز کرده را با لفظ «طفلان مسلم» وصف میکنند، جمع آدمهای بد و موذی و نخاله میشوند «لشکر عمر سعد» و در توصیف من که آن وقتها بچه بدِ باری به هر جهت بوده ام لابد، «اینکه شام و مدینه براش یکیه!» توصیف خوبی است. تا اینجایش را فعلا داشته باشید.
بعدا میرسیم به این ها: «اینجا که صحرای کربلاست!»، «باز زد به کربلا»، «شام غریبانی داشتیم»، «صد رحمت به شمر»، «به ازرق شامی میماند»، «یک بار میگفت حسن، یک بار حسین» و ....