صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

دیروز بر شانه بردم تابوت هم سنگرم را

  • کد خبر: ۱۲۷۱۰۳
  • ۰۴ مهر ۱۴۰۱ - ۱۶:۰۲
مرور چند شعر با موضوع شهید و دفاع مقدس، اثر محمدکاظم کاظمی | زهرا محدثی خراسانی - شاعر و پژوهشگر

محمدکاظم کاظمی، متولد ۱۳۴۶ و از شاعران تأثیرگذار و مطرح مهاجر است که از نوجوانی در مشهد ساکن است.

کاظمی بر شاعران نسل جوان کشور، به ویژه شاعران خراسان، تأثیر بسیار داشت و سال هاست که مسئولیت آموزش و نقد شعر آثار این گروه را عهده دار است. یکی از غزل‌های معروف محمدکاظم کاظمی با عنوان (مسافر)، در کتاب‌های درسی دانش آموزان دبیرستان چاپ شده است.

برخی از آثار منتشرشده این شاعر عبارتند از:
«پیاده آمده بودم»، «شعر مقاومت افغانستان»، «روزنه»، «ده شاعر انقلاب»، «گزیده ادبیات معاصر»، «شمشیر و جغرافیا» و...

مسافر
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
به دنبال دفترچه خاطراتت
دلم گشت هر گوشه سنگرت را
و پیدا نکردم در آن کنج غربت
به جز آخرین صفحه دفترت را
همان دستمالی که پیچیده بودی
درآن مهر و تسبیح و انگشترت را
همان دستمالی که یک روز بستی
به آن زخم بازوی هم سنگرت را
همان دستمالی که پولک نشان شد
و پوشید اسرار چشم ترت را
سحرگاه رفتن زدی با لطافت
به پیشانی ام بوسه آخرت را
و با غربتی کهنه تنها نهادی
مرا، آخرین پاره پیکرت را
و تا حال می‌سوزم از یاد روزی
که تشییع کردم تن بی سرت را
کجا می‌روی؟‌ای مسافر! درنگی
ببر با خودت پاره دیگرت را

درخت تناور
دیروز بر شانه بردم تابوت هم سنگرم را‌
می‌شویم از حیرت امروز چشمان ناباورم را
باور نمی‌کردم، امّا روزی بیاید که باید
از زیرِ خرواری از خاک پیدا کنم کشورم را
آویختیم از درختان نعش کسان را که دیروز
آویختند از درختان موی سر مادرم را
آه‌ای درخت تناور! بیمت مبادا، که دیدیم
صد بار کوبید و نشکست این سنگ، بال و پرم را
آه‌ای درخت تناور! بر خود ملرز این زمستان
بر شانه هایت بینداز تنها لباس برم را
دیروز اگر شاخه هایت یک لحظه خَم می‌شد از برف
کی می‌توانستم امروز بالا بگیرم سرم را؟

از دهان تفنگ
اگر پسند و اگر ناپسند، می‌گویم
نگفته بودم و اینک بلند می‌گویم
نگفته بودم و جنگ است بعد از این سخنم
و از دهان تفنگ است بعد از این سخنم
نگفته بودم و خشکیده سالی آمده بود
و ابر، ابر نبود، آسمان کپک زده بود
نگفته بودم و دیدم درخت بود و دعا
درشت خویی ایام سخت بود و دعا
نگفته بودم و دیدم که در دعای درخت
زبان سرخ درخت اند میوه‌های درخت
دعا قبول شد آری، صدای باران بود
و قطره‌ها که ملخ می‌شدند وقت فرود
نگفته بودم و دیدم که نان دهان را بست
غرور پرواز، در‌های آسمان را بست
نگفته بودم و سیمرغ‌ها شغاد شدند
برادران سر تقسیم حق زیاد شدند
نگفته بودم و جنگ است آنچه می‌گویم
برای اهل فرنگ است آنچه می‌گویم:
ملخ چکید اگر از آسمان، شما کردید
فرو نشست اگر آتشفشان، شما کردید
درخت و مزرعه را نیمه جان شما کردید
و دنده‌های مرا نردبان شما کردید
فرشته بودید، آن گونه‌ای که شیطان بود
و مرد، خاصه در آنجا که خوردن آسان بود
برادری به زبان بود، ما ندانستیم
فقط به خاطر نان بود، ما ندانستیم

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.