به گزارش شهرآرانیوز؛ طیبه سادات ثابت از شاعران خراسانی و متولد دی ماه ۱۳۵۳ است. اکثر آثار دفاع مقدسی ثابت را در قالبهای سپید و بعضا غزل و چهار پاره میتوان دید. آثار وی در مجموعه شعرهای «ترکشهای اجابت» و «طراوت سرخ» منتشر شده است.
از دیگر آثار منتشر شده او ۱۹ جلد کتاب در حوزه کودک و نوجوان با مضمون روایات، احادیث، قرآن و موضوعهای اخلاقی، اجتماعی و دفاع مقدس است. «سقای کوچک»، «گنجشک صبح»، «مدال رمزی»، «باران سیاه»، «با بد منشین»، «هزار تا دردسر» از دیگر آثار طیبه ثابت است. اشعار زیر گزیدهای از شعرهای ثابت با حال وهوای ایثار و دفاع مقدس است.
بر روی لباس خود نوشتی «زهرا»
یعنی که تویی فداییِ عاشورا
رفتی و لباسهای تو خاطره گشت
در موزه چشم ما به نامِ شهدا
قرآن به چشمم میکشم تا رام باشم
با درد وحشیتر شده آرام باشم
حالا نگاه تازه ام درخواست کرده
مثل شهید کوچه مان گمنام باشم
از مَعبرِ سدِّ مین، صنوبر میرفت
با کولهای از زخمِ برادر میرفت
در خاطره اش سرختر از زخم نبود
همبالِ عروجِ صد کبوتر میرفت
ناراضی و مدعی، فقط پر گله ایم
ما غافل از این مکتب و این فلسفه ایم
بی نورِ نگاه شهدا، تاریک است
هر راه اگر که رهرو قافله ایم
پرنده رشک میبرد به وسعت زلال تو
غریب مانده عمق مه دوباره با خیال تو
به یادهای منتشر میان بادهای سرخ
پرنده بال میزند به یاد شور و حال تو
پرنده فکر میکند همیشه رو به پنجره
پرنده مشق میکند فقط به خط بال تو
تو رفتهای و کفش هات هنوز میدهد نشان
به باقی پرندگان مسیر اتصال تو
ستاره سبز میشود همین که روی سنگرت پرنده گریه میکند
رفیق خوش به حال تو
به یادگار آن زمان گُلِ گلوله مانده است
کنار جانماز من و آخرین مدال تو
امروز از تو با خدا گفتم
جانباز بی پرونده مظلوم
از تو که زخمت رنگ و رو رفته است مثل تو بی خون میشود معلوم
از تو که مغروری چنان پرچم
از تو که کوهی و بدون حرف
ردی نمانده از تو بر این شهر
باریده بر خون سرفه هایت برف؟
گفتی که این دنیا پر از سایه است
دنیا طلبها دشمنت هستند
میخوانم از تو تا نفس دارم
تا چشم هایم روشنت هستند
وقتی که گفتم از تو و غربت
با شعر از روز و شب و سالت
شیرین نشد در کام بعضیها
حتی نپرسیدند از حالت
از سنگرت جز در دل هم رزم
از را ه تو جز «یادمان ها» نیست
درد تو این «خط» را شکسته آه
از «جبهه ای»ها یادمانها نیست
آن روز وقتی دیدمت تنها
بین شهیدان راه میرفتی
زیر لبت آرام میگفتی
جا مانده ام، با آه میرفتی
هم سنگرانت خوب میدیدند
در چشم تو «هیهات» پیدا بود
اشکی که میافتاد با حسرت، گویاترین تصویر دنیا بود
دستی بیاید بپاشد بر برکه خاکسترم را
دستی که باید بنوشد سُکر شبِ سنگرم را
دستی که هرگز نباشد در عافیت ریشه داده
هم خلوت ِسرخِ آتش، سخره نگیرد پَرم را
دستی که هرگز نخندد بر خاطراتِ پر از خون
از من نگیرد غنیمت آن نیمه دیگرم را
افسوس سهمم نبوده جز زخمِ پیشانیِ گل
ابری بیاید ببارد اندوهِ شعله ورم را
جامانده در خاک جبهه، انگار دل با شهیدانای چفیهها پس نگیرید اندوه چشمِ ترم را