محمد ساغری | شهرآرانیوز؛ دوره کودکی یعنی اوایل دهه۷۰ برای رفتن به خانه پدربزرگم واقعدر فلکه آب از خانه پدری در خیابان قرنی که آن زمان هنوز به «تیبیتی» معروف بود، باید ابتدا به میدان شهدا میرفتیم. در آنجا دو انتخاب داشتیم؛ یکی خط۴۲ بود که از مسیر چهارراه شهدا و چهارراه خسروی به فلکه آب میرفت و دیگری خط۲ که بعد از گذر از چهارراه شهدا درکنار ورودی حرم توقف میکرد. اگرچه این خط از مقصد ما دورتر بود و پیادهروی بیشتری داشت، ولی همیشه خداخدا میکردم که خط۲ زودتر از خط۴۲ برسد، به این دلیل که باید از داخل بازار بزرگ عبور میکردیم.
بازار بزرگ بخش باقیمانده یکی از قدیمیترین بازارهای ایران یعنی بازار تاریخی مشهد بود. وجود مدارس دودر و پریزاد و نیز مسجد گوهرشاد، گواه این ادعاست که قدمت بازار به پیش از دوره تیموریان میرسد و این بناها در دوره تیموریان، در سالهای پایانی قرن هشتم شمسی در مجاورت آن احداث شده است. البته این را آن قدیمها نمیدانستم و این اطلاعات را همین سالها لابهلای کتابهای مربوطبه تاریخ مشهد خواندم؛ مثلا فهمیدم این بازار که در خاطرات کودکی من پررنگ است، همیشه به این شکل نبوده و تاریخ پرفرازونشیبی را از سر گذرانده است. آنچنانکه میتوان دوره حیاتش را به سه بخش تقسیم کرد: نخست اینکه در زمان شاهعباس با احداث صحن عتیق صفوی، بازار به دو پاره تقسیم شده است. قرنها به همین شکل مانده، اما در سال ۱۳۰۸ با احداث فلکه حضرت، بخش اعظمی از بنایش را از دست میدهد و در سال ۱۳۳۳ با احداث خیابان خسروی برای همیشه به خاطره تبدیل میشود.
پس از این است که با چندپارهشدن بازار، هر بخش اسم مجزایی به خود میگیرد؛ بازار سنگتراشها، بازار زنجیر، بازار بزرگ و بازار سرشور. در سال ۱۳۵۳ بهعلت طرح توسعه اطراف فلکه حضرت، قسمتهای مرکزی بازار باستانی مشهد تخریب و تسطیح شد. ورودی بازار بزرگ در حدود شمالی صحن جامع پیامبر اکرم کنونی قرار داشت. خطوط فیروزهای در آجرنماهای دیوار بیرونی بازار، رنگ معماری اسلامی به بازار داده بود.
اولین جاذبه بازار همان مغازه ابتدایی بود که تسبیحهای رنگارنگش جلو مغازه آویخته شده بود. برای جلب مشتری به ویترینها و تابلو سردرهای شیک نیازی نبود. حتی بساط اسباببازیهای یک دستفروش درکنار دیوار بازار میتوانست من کودک را میخکوب کند. آن موقع با زبان بیزبانی خواسته دل مهیا میشد.
داخل بازار نه از سوز سرمای زمستان خبری بود و نه از شدت گرمای تابستان. آخرین بخش بازار راسته قالیفروشها بود که طرح و نقش قالیهای ابریشمی و دستباف رنگ و لعاب دیگری به بازار بخشیده بود.
الوارهای بزرگ چوبی وظیفه نگهداری سقف شیروانی را برعهده داشتند. شنیده بودم که بازار زمانی دچار آتشسوزی شده و سقف بازار از بین رفته است. قسمتهای کندهشده سقف حس فروریختن آن را القا میکرد. ولی نه این حس و نه حس گمشدن و جداافتادن از مادر در بازار، هیچگاه از جذابیت بازار کم نکرد. همیشه در کنار راهپله جنب مسجد فرشفروشها که به زیرزمین و تاریکی ختم میشد- بعدها فهمیدم این مکان آبانبار یا به قول مشهدیهای قدیم حوضانباری است به نام حوض چهلپایه- پیرمردی روی چهارپایه نشسته بود و سینی بزرگی پر از توت خشک مقابلش بود. هیچوقت دست خالی از اینجا رد نمیشدیم و از او خرید میکردیم. جاذبههای بازار فقط بصری نبود.
بعد از ساخت زیرگذر، نوبت به بسط و توسعه حرم رسید. با هر بار گذر از بازار کرکره یک مغازه پایین کشیده و با رنگ سیاه روی آن نوشته شده بود: «خریداری شد»! هفته به هفته از آمدوشد مردم کاسته میشد. بودند عدهای از کسبه که سعی داشتند دربرابر این تغییرات مقاومت کنند، ولی با کاهش تکاپوی بازار آنها نیز تسلیم جریان شدند؛ و در حال حاضر مغازههای راسته فرشفروشها تنها یادگار آن بازار تاریخی است.
بعداز عبور از خیابان خسروی وارد بازار سرشور میشدیم. درک این اسم برای من دشوار بود؛ زیرا بازار در ذهن من با راستهای از مغازههای مسقف نقش بسته بود و در کل این راسته خبری از سقف نبود. درباره وجه تسمیه این بازار روایات متفاوتی موجود است، ولی چیزی که در آن زمان از بزرگترها میشنیدیم، همان استحمام زائران قبل از تشرف به حرم و وجود حمامهای سرشور (یا سرشوق)، سالار بهادر، شاه و بیگلربیگی در اطراف بازار بود.
در میانه بازار با رسیدن به مسجد ذوالفقار از سرشور ۱۰ از بازار خارج میشدیم. بعد از گذشت پیچوخم کوچه، به کوچه روغنگرها و دنبال آن کوچه منبرگلی میرسیدیم. با طی چند قدم، کوچهای باریک با شیب ملایم قرار داشت. خانه پدربزرگ دومین خانه سمت راست بود، خانهای دوطبقه و مثل اکثر خانههای قدیمی دارای حیاطی بزرگ و حوضی مستطیلشکل وسط آن. باغچهای قرینه حوض با درخت انجیری تنومند و درخت آلویی که هرسال میوههای کالش بهجای گوجهسبز، توسط نوهها خورده میشد. سه اتاق سمت دیگر حیاط قرار داشت که به اختصار «اون سر» نامیده میشد.
دو اتاق به انباری تبدیل شده بود و اتاق دیگر محل بازی بچهها. سقف خانه شیروانی بود و فضای زیر شیروانی، حکم انباری وسایل بدون استفاده را داشت. بخش خوشمزه خانه زیر راه پله بود که صندوقخانه نام داشت و محل نگهداری خشکبار و برخی خوراکیها بود.
خانه پدربزرگ حکم هسته و مرکز خاندان را داشت؛ زیرا سالی چند نوبت همه دور هم جمع میشدند. بازار نیز نمایانگر هویت و اصالت شهر و در آن به روی همه مردم شهر باز بود. افسوس که نه از آن بازار اثری است و نه از آن خانه!