محبوبه عظیم زاده | شهرآرانیوز؛ کلمه کلمه روی هم گذاشته و دنیایش را با آنها ساخته است، خانه اش را، مأمنش را، قصرش را. الفاظ و واژهها از کودکی همدم او بوده اند، از همان وقتی که پدر برایش شعر میخوانده و او با دقت به آنها گوش میسپرده است. حالا، اما مدت هاست که همان کلمهها از ذهن و زبان خودش تراوش میکند و روی کاغذ مینشیند. غزل، چهارپاره، یا به قول خودش شعر محاوره هم تفاوت نمیکند. او رفیق خوبی برای کلمه هاست؛ میداند چطوری با آنها تا کند و کنار هم بچیندشان تا برای مخاطب هم مقبول بیفتد و دل پذیر.
ساخت این دنیا در شرایطی شکل گرفته که او از بدو تولد توانایی دیدن نداشته است، اما به قول خودش: «چه ربطی دارد» به ادبیات و شعر و شاعر شدن و این چیزها؟ و باز به قول خودش: «یه وقتایی آدم دست خودش نیست/ یه وقتایی آدم مجبور میشه» به هر حال ۲۳ مهر، یا همان ۱۵ اکتبر، از آنجایی که روز جهانی نابینایان یا عصای سفید نام گذاری شده است، فرصتی دستمان داد تا یک مرتبه دیگر به سروده هایش نگاهی بیندازیم و چند کلمهای با او گپ بزنیم، با سمانه مصدق که در درگز به دنیا آمده و از پنج سالگی در مشهد ساکن شده است.
شعر گفتن را به صورت جدی از دهه ۸۰ آغاز کرده و تا کنون سه کتاب چاپ کرده است. دو دفتر شعر به صورت مستقل و یکی به صورت مشترک با تارا کسرایی، از شاعران اهل تهران. کتاب اولش با نام «تکیه کن فقط به چشمهای خودت» در سال ۸۵ منتشر شد.
دومین مجموعه اش که به صورت مشترک منتشر شد با عنوان «دیدار بی دیدار» در سال ۹۷ به چاپ رسید و سومین آنها که «باز هم شاعری کم آورده» نام دارد همین سال گذشته به دست دوست داران شعر رسیده است. هرچند شاید بیشتر او را با اشعار محاوره اش بشناسند، اما خودش میگوید رابطه اش با همه قالبهای شعری خوب است و البته در قالبهای زیادی هم طبع آزمایی کرده است. از غزل و چهارپاره گرفته تا قالبهای ترکیبی. درباره کتاب آینده اش هم میگوید: «خیلی با تندتند کتاب چاپ کردن موافق نیستم و این را هم با تشویق دوستانم به سرانجام رساندم. بااین حال مسلما کتاب دیگری خواهد بود، اما اینکه چه زمانی هنوز معلوم نیست.»
پیوند او با دنیای شعر و شاعری از همان دوران کودکی برقرار میشود. از همان روزهایی که پدر برایش شعرهای فراوان میخوانده و او با دقت تمام گوش میکرده است. این رشته هرچه گذشته عمیقتر شده و حالا نه تنها مخاطب شعر است، بلکه خودش هم شاعر است. مصدق میگوید: «از همان دوران بچگی پدرم برایم زیاد شعر میخواند. چه زمانی که به مدرسه میرفتم و چه زمانی که کوچکتر بودم. همیشه هم تشویقم میکرد تا شعرهایی را که برایم میخواند حفظ کنم. خودم هم خیلی این کار را دوست داشتم.
به شعر خواندن، دکلمه خواندن و شعر حفظ کردن علاقه زیادی داشتم» و این روال پیش میرود تا دوران راهنمایی که اولین شعرش را میسراید؛ اتفاقی که هم برای دیگران و هم برای خودش جالب بوده است: «به این فکر میکردم منی که همیشه فقط شعر میخواندم، حالا خودم هم چیزی گفته ام. ذوق داشتم، هم خودم و هم اطرافیانی که برای بار اول آن را میشنیدند. وقتی دیدم میتوانم، یک بار انجامش داده ام و علاقه هم دارم، دیگر بی خیال آن نشدم.» به طور حرفهای تر، اما از سال ۱۳۸۰ در این راه قدم برمی دارد، یعنی وقتی ۱۸-۱۷ سال دارد و به قول خودش با خیلی از اصول شعری آشنا بوده است.
قدیمی ترها، آنها که پایه ثابت انجمنهای ادبی و محافل شعرخوانی بودند، همگی معتقدند انجمنهای امروز به گرد پای آن قدیمها نمیرسد و در گذشته، هم شور و شوق بیشتری برای شرکت در آنها وجود داشت و هم پشتیبانی بهتری از جلسات میشد. مصدق نیز بر همین باور است و علت آن را منسجم نبودن جلسات شعر این دوره میداند و البته موانعی که بر سر راه برگزاری آنها وجود دارد. او میگوید: «اکنون دیگر انجمنی با قوت و قدرت قبل وجود ندارد. زمانی جلسات خیلی خوبی برگزار میشد. الان، اما من انجمن خیلی منسجمی نمیبینم و واقعیت این است که دلم خیلی برای جلسات قدیم تنگ میشود. شور و شوق بچهها و تعدادشان بیشتر بود.
کسی مانعی بر سر انجمنها ایجاد نمیکرد. برای برگزاری جلسات آزادی عمل بیشتری داشتیم. اکنون، اما محدودیتها بیشتر شده است. اگر بخواهند مکان دولتی بگیرند باید هزار، اما و اگر را تحمل کنند و از هفت خوان رستم بگذرند و اگر به دنبال مکانی غیردولتی باشند، باید هزینهای را تقبل کنند که همه اینها در حکم موانعی است که در مسیر این دوستان وجود دارد.» و در ادامه صحبت هایش از این میگوید که همین انجمن هاست که به کشف استعدادها کمک میکند که اتفاقا در مشهد هم بسیار وجود دارد: «در شعر مشهد استعدادهای فوق العادهای وجود دارد. در جلسه رونمایی کتاب خودم که در دانشگاه فردوسی برگزار شد، شعرها و شاعرهایی را دیدم که واقعا از مواجهه با آنها شگفت زده شدم. استعدادهایی که اگر مجالی برای ظهور و بروز خود پیدا کنند، قطعا آینده درخشانی خواهند داشت.»
میگوید کارهای من ترانه نیست و شعر محاوره است؛ به این معنا که بدون اتکا به موسیقی هم به راحتی و به صورت کاملا روان خوانده میشود، در صورتی که بسیاری از ترانهها منطبق با ملودی سروده میشود و وابسته به آن است. اوضاع ترانه را هم البته اصلا خوب نمیداند. معتقد است به غیر از یکی دو تن از خوانندگان که در انتخاب ترانه هایشان دقت و وسواس به خرج میدهند، بقیه به خود اجازه میدهند هر کاری را بخوانند. او میگوید: «ترانهها خیلی خیلی سخیف شده اند. این روزها هر کاری مجوز میگیرد.» و در ادامه پیکان انتقادهایش را به سمت شورای شعر و ترانه میگیرد: «متحیرم که شورای شعر و ترانه بر اساس چه معیارهایی مجوز برخی کارها را صادر میکند.
شرایط جوری شده است که هرکس چهار کلمه محاوره میگذارد کنار هم، میگویند ترانه گفته است و هرکس متنی مینویسد، میگوید شعر سپید است. جالب اینکه بازار سفارش شعر و ترانه هم همچنان داغ است. مثلا به خود من زنگ زدند و ترانه سفارش دادند. جالبتر اینکه میگویند ببین، شبیه آن ترانهها باشد که فلانی مینویسد یا میخواند. ترانه امروز را واقعا نمیتوانم درک کنم.»