برای عرض تسلیت و ابراز همدردی و تهیه گزارش، به خانه شهید دانیال رضازاده میرویم.
اعضای خانواده و دوستانش داخل کوچه ایستاده اند و دارند تصاویر دانیال را با گل روی حجله نصب میکنند. صدای شیون و زاری مادر و اهل خانه حتی لحظهای به سکوت مجال نمیدهد و با صدای قرائت سوره واقعه درهم آمیخته شده است.
هم زمان با ما، رئیس دانشگاه شهیدمنتظری هم برای عرض تسلیت به منزل شهید میرسد.
دوستان شهید جلو رئیس دانشگاه را میگیرند و از او میخواهند که با خاک سپاری پیکر این دو شهید در دانشگاه شهیدمنتظری موافقت شود تا از خانواده این دو شهید رضایت بگیرند. گویا دو قبر خالی از مدتها پیش برای تدفین شهدای گمنام در آن دانشگاه تعبیه شده است و شاید حالا قسمت این دو رفیق باشد.
اشک دوستان و هم رزمانش بند نمیآید و مرور خاطراتشان بیشتر داغ دلشان را تازه میکند که پدر همسر دانیال شروع به صحبت میکند.
هفته دیگر سالگرد عقد دانیال و همسرش است و خانواده در حال تدارک یک هدیه ویژه بوده اند که آنها را به سفر بفرستند، غافل از اینکه دانیال به تنهایی عزم سفر کرده است.
پدر همسرش از بی تابیهای بی وقفه دخترش میگوید و اینکه سر سفره عقد، دانیال رو به همسرش کرده و گفته است که این لحظه استجابت دعاست، میشود خواهشی کنم و برایم دعا کنی؟ همسرش با کمال میل استقبال میکند و دانیال هم از او میخواهد که برای شهادتش دعا کند. اما همسرش فکر نمیکرد دعایش این قدر زود مستجاب شود.