طوبی اردلان | شهرآرانیوز؛ خدا بیامرزد دایه مادرم را. تا اوایل دهه ۹۰ قرن گذشته زنده بود و حافظهاش عین آرشیو یک استودیوی فیلم پر از تصویرهای خوانا. به شهادت شناسنامه، متولد ۱۳۰۰ خورشیدی بود، اما خودش میگفت، این سجل را وقتی چند بچه قدونیمقد توی دامن داشته، یکی برایش آورده و مطمئن است همسن و سال احمدشاه قاجار است. تاجگذاریاش را به خاطر داشت. البته خودش که ندیده بود، ولی به یاد میآورد عموی کتابخوان و اهل سفرش توی سال ۱۲۸۸ خورشیدی وقتی از پایتخت برمیگشته به او گفته است: «چند روز پیش یک شاهی احمدنام به تخت نشسته هم قد و قواره تو، صغیر. خدا به خیر کند، یک طفل صغیر میخواهد مملکتداری کند.» از آن به بعد دایه هر کجای زندگی که به سختی میافتاده و روزگار سر آرزوهای اندکش خِنِسی میکرده، خاصه توی سالهای قحطی (۱۲۹۶-۱۲۹۸ خورشیدی)، میدانسته این عقوبت و بلا از ناکاردانی همان طفل صغیر تاج بر سر است.
خود من، اما سالها پس از این خاطره، با آخرین تاجدار قاجاری در کتاب درسی آشنا شدم و بعدترها در متون تاریخی دربارهاش خواندم. درباره احمدی که به شاه تنها (برخی هم گفته اند شاه علاف) معروف بود و خودش میپسندیده یک کلمفروش در کوهستانهای پر باران سوئیس باشد تا شاه ایران. توی شرحنامه خودنوشتهاش هم بارها گریه کرده برای همان تاجِ موروثی که پدرش محمدعلی شاه برایش باقی گذاشته است. تاجی که بزرگتر از سرش بود، آن قدر که بالأخره افتاد و قاجار را به پایان رساند.
شاه علاف، سالها بعد در دیار فرنگ، وقتی دیگر فقط احمد است و آن پسوند الماسنشانِ طلا، از کناره نامش افتاده، یک جایی خودش را با جنازهای در لندن مقایسه میکند که شرلوک هلمز معروف بالای سرش ایستاده و دارد از روی رخت و لباس، خط سرنوشتش را میخواند: «در یکی از رمانهای پلیسی مردی به قتل رسید و شرلوک هلمز را برای کشف راز قتل خبر کردند. شرلوک دقایقی جنازه را وارسی کرد و چیزهای زیادی دربارۀ مقتول گفت، از جمله اینکه، مقتول زمانی فردی ثروتمند بوده، اما چند سالی است که وضع مالی خوبی ندارد، ولی آنقدر هم مفلس نشده که به نان شبش محتاج باشد. از شرلوک پرسیدند، این مسئله را از کجا فهمیده؟! پاسخ میدهد، لباسی که تن مقتول است برای خیاطخانۀ معروفی است که فقط افراد پولدار میتوانند از آن خرید کنند، اما لباس برای چند سال پیش است و معلوم است متوفی دیگر استطاعت مالی آن را ندارد لباس جدیدی از آنجا بخرد، اما آنقدر هم مفلس نشده که برای نان شبش همین لباس را هم بفروشد. حکایت من و رولزرویسیم همین است. هر کس مرا با این اُتول ببیند، میفهمد زمانی آنقدر ثروتمند بودهام که میتوانستهام رولزرویس بخرم، اما، چون رولزرویسم قدیمی شده، معلوم است دیگر استطاعت مالی ندارم مدل جدید آن را بگیرم، اما آنقدر هم مفلوک نشدهام که آن را بفروشم.» البته او آنقدرها هم که ادعا کرده بیچیز نبوده و آنطور که روزنامههای فرانسوی پس از مرگش نوشتند، ۷۵ میلیون فرانک جمع ارث باقیمانده از او بوده است.
ناگفته نماند که صغر سنی و بیعلاقگی به پادشاهی در کنار بسیار از مسائل دیگر باعث میشود تا دوران شاهی احمد میرزا (۱۲۸۸-۱۳۰۴) که امروز سالروز انتخابش به عنوان تاجدار دودمان قاجار است، با فراز و فرود بسیار همراه باشد، آنچنان که اعدام شیخ فضلا... نوری، تشکیل مجلس دوم پس از دوران استبداد صغیر، به توپ بستن حرم مطهر رضوی به دست روسها، آغاز جنگ جهانی اول، قحطی بزرگ ایران که سبب مرگ حدود نیمی از مردم ایران شد و قیام شیخ محمد خیابانی و میرزا کوچک خان جنگلی تنها بخشی از این حوادث است که ایران را به میدان تاخت و تاز بلا تبدیل میکند. سطرهای بعدی گذری است بر روزگار مشهد در سالهای نخستین حکومت این آخرین تاجدار قاجاری.
روزنامه حبلالمتین چاپ ۴ مرداد ۱۲۸۸ خورشیدی خبر شاه شدن احمدنوجوان را با این متن منتشر کرده است:شرح زندگانی این شاهنشاه معصوم این است که ۱۳ مراحل زندگی را طی و در ذیحجه ۱۳۲۴ به ولیعهدی دولت ابد آیت ایران منتخب و جمعه ۲۷ جمادی الثانی ۱۳۲۷ پس از خلع محمدعلی میرزا به شاهنشاهی ایران از جانب ملت هستیم شدند. بنابر قانون اساسی تا اختتام سال هجدهم عمر مبارکشان متصدی هیچ امری از امور مملکتی و دولتی نتوانند شد. امیدواریم که در ظل تربیت مجلس مقدس ملی بر خلاف پدرشان، پادشاهی مشروطه دوست، وطن پرست، با دیانت، ترقیخواه بار آیند.
پس از فرار محمدعلیشاه از ایران و بر تخت نشستن احمد سیزده ساله، وزرا تلاش میکنند تا رسیدن ولیعهد جوان به سن قانونی، برای تصمیمهای حکومتی و مملکتی یکی را به عنوان نایبالسلطنه انتخاب کنند. در این دوره پنجساله تا بالغ شدن احمد میرزا دو نایبالسطنه انتخاب میشوند که نخستین آنها «عضدالملک» بزرگِ ایل قاجار است. تاریخنگاران درباره او نوشتهاند مرد بادرایتی بوده و تلاش داشته اوضاع مملکت را که از دوران استبداد صغیر متشنج شده، آرام کند و تشکیل دوباره مجلس با این هدف هم از راهکارهای اوست، اما گویا وضعیت آنقدر نابسامان بوده که این زخم به چرک نشسته را هیچ ضمادی مرهم نمیشود. این اوضاع به اصطلاح گل و بلبل تنها شروع جنگ جهانی (۱۳۳۰ تا ۱۳۳۶ هجری قمری (۱۲۹۱ تا ۱۲۹۶ خورشیدی)) و ورود روسها به ایران را کم داشته تا حلقه بلا را بر مردم تنگتر کند که آن هم میشود.
دکتر یوسف متولی حقیقی، در کتاب «تاریخ معاصر ایران (جلد ۱)» درباره وضعیت مشهد در سالهای نخست بر تخت نشستن احمدشاه تا آغاز جنگ جهانی اول مینویسد: «مشهد در این روزگار سخت مغشوش و بینظم است. دزدان و راهزنان امان تجار را بریده بودند. راهزنان جمشیدی و دامغانی و عرب در شرق غرب شمال و جنوب خراسان به قافلههای تجار هندی و روسی دستبرد میزدند. در این هنگام دزدیده شدن یک کاروان حامل قند اتباع روسیه باعث شد تا کنسول روس در مشهد اولیای دولت ایران را تحت فشار قرار داده و از آنها قول قلعوقمع سارقان را بگیرد. در خود شهر مشهد نیز اوضاع بهتر نبود. رئیس نظمیه متهم بود که پول گزافی را به طور غیر مشروع به دست آورده است. این وضعیت در حالی است که سرقت و ناامنی در محلات مشهد بدون والی و حاکم بیداد میکند.»
گزارش درخور تأمل یکی از این ناامنیها را میتوان در روزنامه شوروی به تاریخ ۸ صفر ۱۳۳۳ هجری قمری (دوسال پس از آغاز جنگ جهانی اول) خواند که نشان از ناکارآمدی و فساد در مجموعههای حکومتی دارد: «یکی از زوار اصفهانی که به مشهد مشرف شده میگوید، شب گذشته از نیشابور حرکت نموده قدری از راه که آمدیم جمعی سوار (راهزن) دور ما را گرفتند. چهار گاری اسب داشتیم از هر گاری یک اسب باز کردند. از گاری که ما نشسته بودیم، دو اسب باز نمودند من رفتم التماس نمودم که زن و بچه همراه داریم یک اسب را رد نمودند و هر چه اسباب ناریه هم بود گرفتند. آخرالامر هم گفتند، ما نوکر زوار میباشیم اگر بروید به حاکم آنجا اظهار نمایید که تو تمام اموال ما را ربوده و دزد روز میباشی و خیلی بیانصافی. ما دزد شب هستیم، ولی انصاف داریم. بگویید اینقدر مردم را در فشار نیاورید.»
البته کار به سرقت خلاصه نمیشده و جراید این روزگار هر چند روز اخبار قتلهای دلخراشی را هم مخابره میکردهاند. در یکی از این خبرها آمده است: «۲۸ حوت، سه جنازه مقتول را به شهر آورده، میگویند اشرار شکاریها اینها را به قتل رساندهاند. هیچیک از آنها سر نداشتند که شناخته شوند، دو نفر از آنها شال سبز به کمرشان بسته بودند و معلوم میشد سید هستند و به طوری که حاملان آنها (منظور حمل کنندگان جنازههاست) میگویند جنازه سه، چهار نفر دیگر هم بوده که هنوز به شهر میآوردهاند مشغول تحقیق هستند تا معلوم شود که علت واقعه چه بوده است.»
در ادامه این خبر هم میخوانیم که: «از قرار مذکور شش نفر از اتباع کربلایی حسین خان را پریروز شکاریها و محمد زشکی (یکی از سرگردنده بگیرهای معروف آن دوران) در محلی گیر آورده، کشته و سرهای آنها را بریده جدا کرده و بردهاند.»
در یتیمخانه خراسان این دوران در کنار اخبار قتل و جنایتهای بیشمار، استعفاهای مکرر مسئولان دوایر دولتی اخبار روز بسیاری از جراید است. برای نمونه خبر استعفای تحویلدار مالیه و نظمیه با فاصله کمتر از یک روز در جریده «تازه بهار» چاپ شده است.
پیش از آغاز جنگ هم وضعیت اقتصادی مردم برابر اسناد بد است، اما این موضوع با ورود نیروهای روس وحشتناک شده، ناگهان قیمت اجناس و مواد خوراکی در بازارهای مشهد چند برابر میشود. روزنامه آگاهی در خبری اعلام میکند: «گندم خرواری ۵۵۰ قران، جو خرواری ۴۰۰، کاه خرواری ۱۶۰، زغال ۱۵۰ (۱۶ تومان هم فروختهاند) برنج صدری منی ۱۶، گوشت منی ۳۲ قران، نفت چیلکی ۷۰ قران، از خریداران تمنا داریم هر قسم تفاوت قیمت اجناس که در محلات مشهد ملاحظه میکنید خبر دهید تا فکری برای این هرج و مرج و خودسری بشود.» جریده «تازه بهار» هم در خبری با تیتر «مرگ فقرا» با اشاره به شروع سرما میگوید: «آری در این چند روزه و در این هجوم ناگهانی سرمای سخت بیمثال خراسان که تاب تحمل در فضای غیر محفوظ برای احدی امکانپذیر نیست، مرگ فقرا و کشتار بینوایانی که از هر حیث با سایر عالم بشریت هیچ فرقی ندارند شروع شده است. به طوری که اطلاع رسیده است در این دو سه شب گذشته جمعی از مردم بیخانمان و فقرا که سرپناهی نداشتند و خوابگاه آنان میدان صحن و بازار اطراف صحن است از گرسنگی و شدت سرما، چون لباس گرم نداشتند، بدرود زندگانی گفتهاند. تعداد جمعیت فقرا در این ایام چنان افزایش مییابد که یکی از روزنامهها ساخت یک فقیرخانه را به بلدیه پیشنهاد میدهد.
در مشهد این دوران با همه سیاهیهایش، مشروطهخواهان، اما در برابر روسها کوتاه نمیآیند و حتی گزارشهایی مبنی بر پایداری و ایستادگی مسلحانه در محلات مشهد به گوش میرسد. خاصه در آغاز ورود آنها. البته که روسها نیز در ادامه بیکار نمینشینند و تلاش میکنند برای تضعیف مقاومت مردم مشهد دست به اقداماتی بزنند که یکی از آنها نفوذ به صفوف روحانیون است که گویا در این دوران تعدادشان در مشهد به ۳ هزار نفر میرسیده است. در ادامه صدور فتوای جهاد بر ضد روسها از طرف آخوند خراسانی باعث تحریم مصرف کالاهای روسی در مشهد میشود.
موضوع تحریم کالاهای روسی تا آنجا پیش میرود که یکی از روحانیون ساکن شهر عمامهاش را که از پارچه کتان روسی بوده در بخاری میسوزاند. پس از این کار، مردم در کوچه و بازار پیراهنهای خود را که آنها هم از کتان روسی بود پاره میکنند و مصرف چای و قند روسی ممنوع میشود. همچنین شاگردان مدارس مشهد به تحریک معلمان خود در کوچه و بازار دست به راهپیماییهای ضدروسی زده و شعارهایی سر میدهند که معروفترینشان این است: «آنچه را در پرده داری آسمان بنمان عیان/ تن نخواهد داد بر ظلم و ستم ایرانیان/ سر به کف جان در قدم داریم ما ورد زبان/ یا که استقلال ایران یا که مرگ ناگهان.» این روند در ادامه منجر به تعرض اشغالگران به حرم میشود تا لکه این ننگ هم در فهرست بیلیاقتی آخرین شاه قاجار به یادگار بماند.