امید حسینی نژاد | شهرآرانیوز؛ مفهوم افراطی گری اسلامی در دوره معاصر با اندیشههای سلفیه مصداق مییابد. از زمان شکل گیری حکومت آل سعود در عربستان با پیروی از اندیشههای محمدبن عبدالوهاب، جریان سلفیه رسما به عرصه سیاسی پا گذاشت. آبشخور فکری این جریان به قرنها قبل بازمی گشت. ابن تیمیه حرانی که در قرن ششم قمری میزیست، خط ومشی افراطیگری در آن دوران را پایه گذاری کرد. او دیدگاههای تندی بر ضد شیعیان داشت و از هیچ کوششی برای رد اندیشههای شیعی فروگذار نمیکرد.
بسیاری از جریانهای سیاسی با پیروی از اندیشههای ابن تیمیه به جنایات گوناگونی بر ضد شیعیان دست زدند. البته باید توجه کرد که این جریان فکری نه تنها با شیعیان، بلکه با گستره زیادی از اهل سنت نیز مخالفت کرد، زیرا فقط تفکر خودش را برحق میدانست و حتی بر ضد اهل سنت نیز شمشیر نقدش را از نیام میکشیدند. اما باید توجه کرد که این اندیشهها آبشخوری واحد در سدههای نخست اسلامی دارد. در قرن نخست، امویان با توسعه افراطیگری به دنبال آن بودند هر جریانی را که بر ضد آنان فعالیت میکرد، طرد و به خاک وخون بکشند.
تاریخچه ظلمهای آنان در منابع تاریخی ثبت و ضبط شده است. قیام امام حسین (ع) بر ضد یزید نمونه والای مخالفت فرزند پیامبر (ع) با نگرشهای اسلامی آنان بود. در دورههای بعدی نیز امامان از هر وسیلهای برای مبارزه با این تفکرات بهره میبردند.
در گفتگو با دکتر محمدعلی مهدوی راد، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران، برآنیم که آبشخورهای معرفتی جریان سلفیه در دوران معاصر را باتوجه به رویکردهای سیاسی سدههای نخست بررسی کنیم.
گزاف نیست اگر بگوییم مهمترین گرفتاری اندیشگی و فکری جهان اسلام در این صد سال گذشته، ظهور و بروز فرقهای خشک سر، یکسواندیش و جمودنگر در جزیرةالعرب بوده است، با عنوان «وهابیان» و سپس «سلفیان» که اکنون تلاش میکنند برای خود عنوان «اهل السنة و الجماعة» را که به تازگی برساخته اند، در جهان اسلام بقبولانند.
روزی و روزگاری آنان عنوان «وهابیت» را میپذیرفتند و حتی به آن میبالیدند و برای آن توجیههای گونه گونی نیز به جز اینکه محمدبن عبدالوهاب بنیادگذار این جریان بوده است و به او منسوب اند، میتراشیدند. وهابیان اکنون با تراشیدن عنوان «اهل السنة و الجماعة» و رقم زدن دهها کتاب در موضوعات مختلف که بر پیشانی خود به مثل «معالم اصول الفقه عند اهل السنة و الجماعة» را دارد، میکوشند بگویند این اندیشه و تفکر از پیشینهای بس دیرین برخوردار است.
وهابیان در سالهای گذشته به یمن پول بادآورده نفت و با خریدن دهها محقق و متفکر (بخوان محقق نما و متفکرنما) در حوزههای مختلف اسلام میکوشند به پندار خود، رقیب را از میدان بیرون کنند و خودشان یکه تاز ساحت اندیشه در جهان اسلام باشند. آنان در این سمت وسو بر «اشعریان» نیز رحم نمیکنند و بسیاری از متفکران، متکلمان و مفسران آنان را نیز تا حدودی بیرون از جاده صواب میدانند.
شکل مهم این جریان فکری، آبشخور آن است؛ یعنی اندیشههای ابوالعباس احمد بن عبدالحلیم بن تیمیه الحرانی. ابن تیمیه و آنگاه شاگردش، ابن قیم، بنیادهای اندیشه وهابیت را شکل میدهند. نگاهی گذرا به میراث مکتوب عالمان و نویسندگان این جریان بسنده میکند تا نشان دهد اینان چه در جهت اثبات مدعیات خود و چه در مسیر نقد آرای دیگران، یکسره به آثار او استناد میکنند و عنوان «شیخ الاسلام» یکسره بر پژوهشهای آنها سایه انداخته است.
اکنون بیفزاییم که پس از دیگر زمانی، مسیر خلافت پس از رسول ا... (ص) و شکل گیری «سیاست» در سمت وسویی به جز آنچه رسول ا... (ص) رقم زده بود، «تمدن» نیز دگرگون شد و پس از مدتی نه چندان زیاد که سایه شوم «امویان» بر جامعه اسلامی گسترده شد، تفسیر کتاب ا...، تبیین آموزههای الاهی و تشریح حقایق اسلام وارونه شد. ازجمله «آل ا...» که به نص حدیث متواتر «ثقلین» و نصوص بسیار باید هدایت امت را به عهده میداشتند و از اینکه جامع اسلامی در غرقاب ضلالت و آنگاه هلاکت گرفتار آیند، جلوگیری کنند، یکسره منزوی شدند و آن جایگاه والا را از حیات آن عزیزان و آنگاه عینیت و آثار آن را از جامعه اسلامی میستردند.
تحلیل دقیق و استوار جامعه شناختی و روان شناختی تاریخی نیم قرن اول جامعه اسلامی میتواند دراین زمینه حقایق تکان دهنده و هشدارهای بیدارگری در اختیار نهد و نشان دهد چگونه جریان اموی از یک سوی یکسره با فضایل و مناقب علی (ع) و فرزندانش با همه وجود جنگیدند و از سوى دیگر، سخنان بسیارى در برکشیدن جایگاه سردمداران امویان برساختند و گستراندند. بدین سان، کوشیدند جامعهای اسلامی را درباره «آل ا...» در جهل محض نگه دارند تا پذیرش حاکمیت و فرهنگ امویان را پذیرا باشند.
چه بیدارگر و حیرت آور و تنبه آفرین است سخن صادق آل محمد (ص) که فرمود: «ان بنی امیة اطلقوا للناس تعلیم الایمان ولم یطلقوا تعلیم الشرک لکَی اذا حملوهم علیه لم یعرفوه؛ امویان برای مردمان آموختن ایمان را آزاد گذاشته اند، اما شرک را نه، تا هرگاه که مردمان را به شرک واداشتند و اندیشههای شرک آلود را بدانها تحمیل کردند، نشناسند.» این سخن، کلامی معجزه آسا و سخنی بیدارگر و تعلیمی بس هدایت آفرین است. وقتی ابعاد شرک دانسته نشد و حاکمان در جای «خداوند» نشستند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کردند و طرفه آنکه این همه را حق خود تلقی کردند، «شرک در تقنین» رقم خورده است و «ربوبیت الهی» از ذهن و زبان مردم رخت برمی بندد.
بله. گونه تفسیر «اموی» از اسلام در قرنهای بعد از سوی برخی مفسران، محدثان، متکلمان پی گرفته شد؛ جریانی که گاه از آن با عنوان «عثمانی» و «عثمانیه» یاد میشد که متأسفانه اکنون زمینه تفصیل این جریان نیست. اما به یمن آهنگ این مقاله، باید یاد کنم و تأکید ورزم که یکی از سرسختترین اندیشه وران این جریان «ابن تیمیه حرانی» است. کسی که آثار ابن تیمیه را به دقت مطالعه کرده باشد و ابعاد آثار او را درنگریسته باشد، قطعا به این باور خواهد رسید که او آگاهیهای گستردهای از ابعاد فرهنگ اسلامی دارد و چنان نیست که به مثل نداند «حدیث» چیست و «حدیث مواتر» و «مستفیض» کدام است و برخی از «فضایل علی و فرزندان او» را عالمان و محدثان مدرسه خلفا بسی فراتر از پیروان مدرسه اهل بیت (ع) نقل کرده اند.
پس چرا «تکذیب» میکند و اگر برایش ممکن نباشد، در آن «تردید میافکند» و آن هم ممکن نبود، شیوه «تشریک» را پیشه میگیرد که بلی! درست است که علی (ع) چنین و چنان، اما او در این جایگاه تنها نیست و فلان صحابه و بهمان دارنده عنوان «صحبت با رسول ا... (ص)» هم از این جایگاه برخوردار است. آیا میشود پذیرفت که «ابن تیمیه» آن همه تلاش را برای تردیدافکنی در فضیلت والای علوی، یعنی «حدیث منزلت» و آنگاه «شریک» تراشی برای عنوان «منزلت» از سر دانشوری و تحقیق انجام داده باشد؟! حقا این گونه باور او درباره این روایت، انسان را به یاد جمله مشهور در ادب عربی میافکند که «یضحک به الثکلی».
به پندار بنده، تنها چیزی که ابن تیمیه را بدین همه کشانده است، «سلوک اموی» او و ستیز نابخردانه اش با فضایل و مناقب آل ا... است. این اشاره را آوردم که برگردم به آنچه در بند دوم سخنانم عرض کردم که اکنون بسیاری بر این پندار رفته و کوشیده اند بر پندارها نیز بدهند که «سخن فصل» در همه ابعاد تفکر اسلامی، داوری «شیخ الاسلام ابن تیمیه» است! حقا این واقع صادق تلخ جاری در میان برخی عالمان جامعه اسلامی حیرت آور و اسف بار است. انکار نمیکنم که در میان آثار او رگههایی از روشن اندیشی و مواضعی از صلابت و سودمندی وجود دارد. آثاری مانند «الحسبة» و «السیاسة الشرعیة فی اصلاح الراعی و الرعیة» «الجهاد»، «مقدمة فی التفسیر»، «الصارم المسلول علی شاتم الرسول» و... فی الجمله ستودنی هستند.
تأکید میکنم «فی الجمله» و «نه بالجمله» و شاید همین گونه اندیشه هاست که روشن فکرانی مثل «راشد الغنوشی» را برانگیخته است او را «ابوالصحوة الاسلامیه» بنامند. اما این همه هرگز چنان نیست که جایگاهی چنین به «ابن تیمیه» داده شود تا بدان جا که کسان بسیاری از تحصیل کردههای دانشگاهی گرفته تا دانش آموخته در مدارس سنتی، تا درس آموخته مدارس غرب و... چنین داوری کنند و او و آثارش را نمایانگر حق و «سخن فصل» بدانند؛ حقیقتی تلخ که برخی متفکران نیک اندیش وابسته به «مدرسه خلفا» بدان تصریح کرده و به پیامد ناهنجار آن هشدار داده اند.
رائد سمهوری، نویسنده هوشمند، در کتاب ارجمند و خواندنی و دیده گشای «نقد الخطاب السلفی (ابن تیمیه نموذجا)» که باتوجه به آنچه یاد شد و با انگیزه نقد اندیشه سلفیگری عموما و ابن تیمیه با عنوان مهمترین نمود و نماد آن کتاب را به خامه آورده است، بدانچه آوردیم، تنبه داده است. او در مقدمه کتاب مینویسد: حیرت آور است که همگان در تأیید شیوه برگرفته در زندگی به آثار او استناد میکنند.
آنان که به سخت گیری و خشونت، بلکه کشت وکشتار مخالفان معتقدند، به آثار او استناد میکنند؛ بدون اینکه به آرای دیگرش بپردازند و آنان که به اتحاد صف ها، ستردن وحشت از دل ها، تعادل و مراعات مصالح همگانی دعوت میکنند، آنان نیز از نگاشتههای او بهره میجویند و.... آنگاه نمونههایی از گفت وگوهایش با کسانی را با مواضع مختلف یاد میکند که همگان با گونه گونی مشربها و... به آثار ابن تیمیه استناد میکردند. خواندنی است که او اهدای کتابش را بدین گونه رقم زده است: به همه آنان که هرگونه گرفتاری و دغدغه خاطر برای خیزش امت اسلامی پذیرا هستند؛ به آنان که خردهای خود را از تقلید و پیرویهای بی بنیاد و دل هایشان را از سلطه خیال و خرافه و جان هایشان را از تقدیس اشخاص و فهم دیگران رها ساخته اند.