صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

معلولیت فرهنگی چه بلایی بر سر جامعه می آورد؟

  • کد خبر: ۱۳۷۸۳۴
  • ۱۲ آذر ۱۴۰۱ - ۱۰:۳۰
  • ۱
جایی که مردمش آموزش ندیده باشند، رسانه‌ها و نظام آموزشی‌اش معلول است.

معصومه متین نژاد | شهرآرانیوز؛ «اطرافیانم همیشه ملاحظه‌ام را می‌کردند. آن‌قدر که تفاوت کمی را که با دیگر بچه‌ها داشتم، به‌نظرم مهم نمی‌آمد، البته تا روزی که پا به هفت‌سالگی گذاشتم و ورق کامل برگشت. کیف آبی کوچکم را دور سرم می‌چرخاندم و سرشار از غرور و شادی بودم که بالاخره به مدرسه می‌روم. شادی که عمرش کمتر از یک‌روز هم طول نکشید؛ وقتی که مدیر مدرسه، به‌علت توجه زیاد بچه‌ها به دستم، با مادرم تماس گرفت و از او خواست که مرا از آن مدرسه ببرد. اتفاقی که مادرم را به‌شدت متأثر کرد و تصمیم گرفت برای همیشه قید درس خواندن در مدرسه را بزنم.

خاله‌ام معلم بود و وظیفه آموزش مرا در خانه برعهده گرفت. یک‌سالی به‌تن‌هایی و با هرمشقتی بود درخانه درس خواندم. سال بعد، خاله‌ام به‌دور از چشم مادرم مرا در یکی از مدرسه‌های عادی شهر ثبت‌نام کرد و این‌بار با استقبال مدیر این مدرسه روبه‌رو شد. پس از آن هم با آموزش‌هایی که خاله‌ام برای برخورد با این محدودیتم به من داده بود، مسیر جدیدی را در زندگی‌ام آغاز کردم. مسیری که اگر مدیر مدرسه جدیدم با آگاهی و تدبیری که به‌خرج داد، راه آن را هموار نمی‌کرد، من امروز در موقعیت دیگری قرار داشتم.»

در دهه ۳۰ زندگی اش به سر می‌بردو نویسنده است؛ دانشجوی دوره دکترا در رشته تاریخ. از نظر دوستانش بسیار معاشرتی و اجتماعی محسوب می‌شود. معلولیت مختصری در یکی از دست‌هایش دارد و آن را از کسی پنهان نمی‌کند. از آن جوان‌هایی که به دلیل پشتکارش باید تحسینش کرد. خوشبختانه برخلاف بسیاری از دوستان معلولش، جامعه فرصت موفقیت را از او نگرفته؛ جامعه‌ای که از سر ناآگاهی بسیاری مانند او را خانه‌نشین کرده است و این درد مشترک همه معلولان شهرمان است. موضوعی که ما را هم برآن داشت تا به‌مناسبت روزجهانی معلولان به سراغ تعدادی از نمایندگان این قشر برویم و دراین‌باره گپ‌وگفتی با آن‌ها داشته‌باشیم.

روایت اول

«از کنار خانواده‌ای رد می‌شوم. حاج خانم مسنی با صدای بلند می‌گوید: خدایا شکرت! به این صحنه‌ها عادت دارم. برمی‌گردم سمت او و می‌گویم: من هم سپاسگزار و قدردان خدایم و خوش‌حالم از اینکه وسیله‌ای شده‌ام که شما را یاد نعمت‌هایش می‌اندازد. ولی می‌دونستید همین حرکت ساده شما ممکنه دل نازک بعضی ازدوستانم را بشکنه! قشنگ‌تر نبود که توی دلتون خدا رو شکر می‌کردین؟»

روایت دوم

«کنار خیابان منتظر تاکسی هستم. یکی ویلچرم را به سمت دیگر خیابان هل می‌دهد، بدون آنکه چیزی بگوید یا سؤالی بپرسد. قدری شوکه شده‌ام. آن‌قدر برای عبور دادنم از خیابان عجله دارد که به صحبت‌هایم هم توجهی نمی‌کند. بعد هم با همان شتاب از من دور می‌شود.»

روایت سوم

«با ویلچرم وارد مترو می‌شوم. دختربچه سه چهار ساله‌ای با تعجب نگاهم می‌کند و بعد هم جیغ می‌زند. معذب می‌شوم، بیشتر از همه تعجب و ترس کودک از دیدن فردی روی ویلچر آزارم می‌دهد. برخوردی که کم‌وبیش در جامعه هم می‌بینیم و برای آن جز آموزش ضعیف در خانواده‌ها و جامعه توجیهی ندارم.»

روایت چهارم

«کنار خیابان منتظرم که ناگهان کسی دستش را داخل کیفم می‌کند. شوکه شده‌ام. خیال می‌کنم کیف قاپ است. درون گوشم جمله‌ای را زمزمه می‌کند: نوش جون. بعد هم التماس دعایی دارد و می‌رود. تازه متوجه می‌شوم؛ برای اینکه مثلا خجالت‌زده‌ام نکند سریع ساندویچش را درون کیفم گذاشته‌است. خنده‌ام می‌گیرد و خداراشکر می‌کنم، چون دوستانم صحنه‌های مشابه‌ای از صدقه‌دادن هم برایم تعریف کرده‌اند.»

روایت پنجم

«چرا اذیت می‌کنید. من حاضرم یکی را بفرستم خانه و همه امور بانکی این عزیزان را انجام بدهد، بدون اینکه نیاز باشد این عزیزان به خودشان زحمت بدهند و به بانک مراجعه کنند.» خطاب به من می‌گوید و من از این همه بی‌توجهی به نیاز اولیه‌ای مانند حضور اجتماعی در جامعه با همه سختی‌هایی که برای معلولان دارد، دلم می‌گیرد. این پاسخ یکی از مسئولان بانکی شهرمان بود در جلسه‌ای که ملزم به مناسب‌سازی فضای بانکش برای دسترسی معلولان به شعب بانکی شده بود؛ راهکاری که فقط برای آن بود که از زیربار مسئولیت شانه خالی کند.»

روایت ششم

«دلم گرفته‌است. تصمیم می‌گیرم قدری در پارک ویلچررانی کنم. توی حال و هوای خودم هستم که تکانی ناگهانی شوکه‌ام می‌کند. کسی به قصد کمک ویلچرم را به جلو هل می‌دهد. از اینکه باید مدام به دیگران یادآور شوم که این ویلچر حکم یکی از اعضای بدنم را دارد و کسی نباید بدون اجازه‌ام به آن دست بزند، خسته شده‌ام. از اینکه برخی با این ویلچر شوخی می‌کنند هم آزرده هستم، چون دلبستگی و وابستگی من به آن بیشتر از هر چیزدیگری در این دنیاست.»

آدم این‌قدر بی‌ملاحظه!

نسا خوش‌نیت، معلم بازنشسته آموزش و پرورش، کارشناس ارشد روان‌شناسی و مسئول یکی از مراکز مثبت زندگی است. در زمان دانشجویی در حادثه‌ای برای همیشه ویلچرنشین می‌شود. روحیه شاداب و سرزنده‌ای دارد، هرچند خودش معتقد است دوران بسیار سخت و تلخی را پشت‌سر گذاشته‌است. وقتی از تجربه‌های آزاردهنده ارتباطش با مردم می‌گوید فقط می‌خندد. تلخی لبخندش را حس می‌کنم و هربار بیشتر از قبل از اینکه نماینده قشرآسیب‌رسان به او و دوستان معلولش هستم، بیشتر خجالت‌زده می‌شوم: «آخه آدم این‌قدر بی‌ملاحظه!»

از برخورد‌های نادرست و ترحم‌های آزاردهنده مردم در کوچه و خیابان می‌گوید که خیلی وقت‌ها برای اینکه دل آن‌ها نشکند با آن‌ها همراهی هم می‌کند تا مردم دست‌کم خیرخواهی را فراموش نکنند، ولی برروی این نکته هم تأکید دارد که همین رفتار‌ها بسیاری از دوستانش را برای همیشه خانه‌نشین کرده‌است: «این برخورد‌ها را به همه محدودیت‌هایی که در جامعه، سدی برای حضور معلولان است، اضافه کنید. حتما به آن‌ها حق می‌دهید درخانه نشستن را به بودن در جامعه ترجیح بدهند!»

رسانه‌ها و نظام آموزشی معلول هستند

از کسی شاکی نیست، اما کم‌کاری رسانه‌ها و نظام آموزشی را برنمی‌تابد: «آموزش به مردم وظیفه رسانه‌ها و نظام آموزشی است. در نظامی که من به‌عنوان فردی ناتوان و نیازمند ترحم معرفی شده‌باشم، طبیعی است که از مردم هم چنین برخورد‌هایی را ببینیم. این‌گونه رفتار‌ها را حتی در بین قشر تحصیل‌کرده و خواص جامعه هم می‌بینیم، یعنی نه خانواده ما، نه نظام آموزشی ما و نه حتی رسانه‌های ما آموزشی درباره چگونگی برخورد با یک معلول به مردم نداده‌اند. مثلا خود شما الان فقط به دلیل یادبودی از یک روز سراغی از ما گرفته‌اید!»

معتقد است این رسانه‌ها و نظام آموزشی ما هستند که معلول و ناتوانند، نه او و دوستانش. با آنچه توضیح می‌دهد، می‌پذیرم. به یاد ندارم در کتاب‌های درسی‌مان یا حتی بیلبورد‌های تبلیغاتی جایی حتی به‌عنوان سیاه لشکر هم، برای معلولان دیده شده باشد و ما درنهایت در جامعه با تعداد انگشت‌شماری از آن‌ها، نخستین تعامل‌هایمان را برقرار می‌کنیم، بدون آنکه بدانیم چگونه باید برخورد درستی داشته باشیم. فرقی نمی‌کند قصد آزارشان را داشته باشیم یا نداشته باشیم، چون در نهایت رفتا‌های ناآگاهانه‌مان آن‌ها را آزرده‌خاطر و گوشه‌گیر می‌کند.

حق من است لطف نیست

محمد ایمانی راد، چهل‌و‌پنج ساله است. کارمند و مدیرعامل جامعه معلولان استان. به‌علت بیماری فلج اطفال از کودکی ویلچرنشین شده‌است. به‌اندازه همه معلولیت‌های شهرمان با درد معلولان آشناست و آن‌ها را از نزدیک لمس کرده‌است. از حقی می‌گوید که او و هزاران معلول دیگر در جامعه دارند و برخی از مسئولان وظیفه‌ای را که باید انجام بدهند با منت و محض رضای خدا اشتباه می‌گیرند. حس ترحمی که نه آن‌ها خواهان آن هستند و نه کسی آن را می‌پسندد.‌
می‌گوید: این حق من است که آن را از جامعه مطالبه می‌کنم. اینکه آن مسئول پشت انجام وظیفه‌اش چه حسی دارد، به خودش مربوط است، ولی اجازه ندارد با نگاه ترحم‌آمیز و محض رضای خدا کاری بکند و منت بگذارد. اینکه می‌بینیم مردم عادی هم نگاه ترحم‌آمیز به ما دارند، عجیب نیست، چون برای برخورد درست با یک معلول و شناخت او و نیازهایش هیچ‌گاه آموزش ندیده‌اند. حتی نهادی مانند بهزیستی هم که متولی امور معلولان است، در این‌باره آموزشی به مردم نداده‌است و این جای تأسف دارد.

اول مناسب‌سازی روانی، بعد فیزیکی

شاید تا امروز فقط شنیده‌باشید که برای حضور معلولان در جامعه باید فضا‌های شهری را مناسب‌سازی کرد تا آن‌ها به مشکل کمتری بربخورند. درحالی‌که پیش از مناسب‌سازی فیزیکی، جامعه ما نیازمند مناسب‌سازی روانی است، یعنی حتی اگر کوچه و خیابان مناسب‌سازی فیزیکی شده‌باشند و ما چگونگی تعامل برقرار کردن با یک معلول را ندانیم، بازهم او تمایلی برای حضور در اجتماع نخواهد داشت. این آخرین نکته‌ای است که آقای ایمانی در گفتگو با ما به آن اشاره و توجه همه ما را به آن جلب می‌کند. پس تا زمانی که مسئولان ما برای این اوضاع فکری بکنند، لطفا در برخورد با یک معلول این نکات را همواره به‌خاطر بسپارید.

  • همان رفتاری را که با افراد عادی دارید با آن‌ها هم درپیش بگیرید. توجه اضافی ممنوع!
  • وسایل کمک توان‌بخشی جای عضو نداشته معلولان است، با آن‌ها با احتیاط برخورد کنید. توهین و شوخی هم ممنوع!
  • با رفتار‌های نادرست مهر تأییدی بر نقص‌های معلولان نزنید و آن‌ها را تحریک نکنید. برخی از معلولان مانند معلولان ذهنی برچسب‌هایی مانند عقب افتاده را درگذر زمان می‌پذیرند و عامدانه رفتار‌هایی در راستای تقویت آن از خودشان نشان می‌دهند.
  • از واژه‌هایی ناشایست مانند کور، کر، دیوانه و علیل در برخورد با معلولان استفاده نکنید. حساسیت و آسیب‌پذیری این افراد و خانواده‌هایشان بیشتر از افراد عادی
    است.
  • پیش از هرکمکی از آن‌ها مؤدبانه بپرسید که آیا دوست دارند به آن‌ها کمک کنید یا چگونه می‌توانید کمکشان کنید؟
  • هیچ‌گاه به یک معلول نگاه ترحم‌آمیز نداشته باشید. شاید چیزی به زبان نیاورید، انرژی شما به آن‌ها منتقل می‌شود.
  • همه معلولیت‌ها ژنتیکی نیستند. با این نگاه درهنگام ازدواج با آن‌ها یا یکی از بستگانشان، سبب قضاوت‌ها و واکنش‌های بیجا نشوید.
  • معلولیت هرلحظه در کمین همه ماست؛ حوادث و سوانح، بیماری‌ها و... ازکارافتادگی؛ طبیعی‌ترین پیشامد‌هایی است که سبب معلولیت موقت یا دائمی می‌شوند، پس انواع معلولیت‌ها را بشناسید و چگونگی برخورد درست با آن‌ها را یاد بگیرید و به فرزندانتان هم آموزش بدهید.
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
۱۰:۱۰ - ۱۴۰۱/۰۹/۱۳
تیتر عالی