صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

روایتی از قهرمانان گمنامی که جان بیماران را نجات می‌دهند | یک تن، چند زندگی

  • کد خبر: ۱۴۶۸۳۷
  • ۰۳ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۰:۱۴
داخل اتاق مراقبت‌های ویژه یک بیمار وجود دارد. پرستاران مشخصاتی کلی از او می‌دهند: آقایی حدود چهل وهشت ساله است که مرگ مغزی شده است. با همراهی تیم رضایت گیر و خانواده  او قرار است اعضایش به چند بیمار اهدا شود. هر چهار فرزند او همراه با همسر و پدرش که در قید حیات است، به اهدای عضو رضایت داده اند.

الهام مهدیزاده | شهرآرانیوز؛ ساعت ۸ آخرین روز دی ماه و آخرین نفس ها. صدای بوق دستگاه‌های مانیتورینگ سکوت بخش مراقبت‌های ویژه را‌ می‌شکند و نگاه‌ها را به سمت علائم حیاتی نقش بسته روی مانیتور می‌کشاند. صدایی مبهم از میان پرستاران شنیده می‌شود: «این بیمار مرگ مغزی شده است.» با این جمله نگاهت با دقتی دوچندان به خطوط منحنی واری می‌ماسد که به گفته پزشکان و پرستاران با کمک چند دستگاه برقرار است. مانیتور‌ها به پیکر مرد میان سال روی تخت مراقبت‌های ویژه بیمارستان منتصریه وصل است؛ کسی که دیگر در دنیای ما نیست. فقط قلبش می‌تپد و ریه هایش با اکسیژن دستگاه ونتیلاتور پر می‌شود.

مرگ مغزی او به تأیید کمیسیون پزشکی رسیده و قرار است تا ساعتی بعد کبد و کلیه هایش در جسم دیگری به حیات ادامه دهد. به دلیل انتقال بیمار به اتاق عمل برای اهدای عضو، دستگاه‌ها آرام آرام جدا می‌شود. دستگاه ونتیلاتور که جدا می‌شود، ریه‌های پرشده بیمار که برای تنفس عادی و طبیعی ناتوان شده است، از اکسیژن خالی می‌شود و آرام می‌خوابد، اما قلبش می‌تپد و کلیه‌ها فعال اند و از اینجا زندگی جدیدی شروع می‌شود؛ شروعی دوباره برای پیوندی‌ها.

پیش از پیوند

داخل اتاق مراقبت‌های ویژه یک بیمار وجود دارد. پرستاران مشخصاتی کلی از او می‌دهند: «آقایی حدود چهل وهشت ساله است که مرگ مغزی شده است. با همراهی تیم رضایت گیر و خانواده  او قرار است اعضایش به چند بیمار اهدا شود. هر چهار فرزند او همراه با همسر و پدرش که در قید حیات است، به اهدای عضو رضایت داده اند.» دقایق برای اهدای عضو به سرعت می‌گذرد. در کنار تخت بیمار چند پرستار و پزشک حضور دارند. سعید غزلی کارشناسان رضایت گیر اهدای عضو است. تا آماده سازی بیمار، او از اهمیت زمان می‌گوید؛ زمانی که‌ می‌تواند جان انسانی را نجات دهد.

غزلی در ادامه بیان می‌کند: «بیماران مرگ مغزی که به مرحله اهدا می‌رسند، چند تیم تخصصی پزشکی آن‌ها را بررسی می‌کنند. پس از تأیید کمیسیون مبنی بر مرگ مغزی، با خانواده این افراد صحبت می‌شود. چنانچه رضایت داشته باشند، عمل پیوند انجام می‌شود. در این باره نیز باید همه اعضا اعم از فرزندان، همسر و والدین به اهدای عضو رضایت داشته باشند. اگر یک نفر از آنان رضایت نداشته باشد، عمل انجام نمی‌شود.»

تعلل و ثبت کد مرگ

او به بیمار روی تخت اشاره می‌کند و‌ می‌گوید: «این بیمار چهار فرزند داشت. پدرش نیز در قید حیات بود؛ بنابراین فرم اهدای عضو را همه فرزندان، همسر و پدرش امضا کرده اند. قرار است کبد و کلیه‌های او به بیماران پیوند شود.»

تک تک لحظه‌هایی که‌ می‌گذرد برای اهدای عضو، به اندازه دقایق عمر و جان بیمار نیازمند به اهدای عضو است. او برای اهمیت ثانیه‌ها به خاطراتش رجوع می‌کند و‌ می‌گوید: «چند تیم گفت وگوکننده برای اهدای عضو با اعضای خانواده بیمار مرگ مغزی گفتگو کردند. خانواده راضی بود، اما برای امضای فرم به دلایلی تعلل کردند. این را هم بگویم که اوضاع بیماران مرگ مغزی برای اهدای عضو خاص است و به علت ازکارافتادن مغز، احتمال ازکارافتادن دیگراعضا و ثبت مرگ در چند ساعت آینده زیاد است. برای آن بیمار تا ساعت ۲۲ در بیمارستان بودم تا اعضای خانواده بیایند و فرم اهدای عضو را امضا کنند. همان لحظه که درحال پرکردن فرم بودند، پرستار بخش کد مرگ این بیمار را اعلام کرد.»

بیمار برای اهدای عضو آماده می‌شود. با جداکردن دستگاه‌های مانیتورینگ حیاتی از بیمار، چند دستگاه کوچک‌تر برای ادامه تنفس و پایداری علائم حیاتی بیمار تا انتقال به اتاق عمل متصل می‌شود. اتاق عمل آماده است. از گوشی پشت در اتاق حضور بیمار اعلام می‌شود. در‌های شیشه‌ای اتاق عمل پیوند باز‌ می‌شود و فقط پرستاران همراه با بیماری روی تخت اجازه ورود دارند. دو اتاق عمل هم زمان فعال است و همه چیز به پشت در اتاق عمل و انتظار گره می‌خورد. هنوز چند دقیقه نگذشته است که در‌های کشویی اتاق عمل باز‌ می‌شود. تخت خالی و مخصوص انتقال بیمار بیرون می‌آید.

کلیه‌های ناآرام و چشم‌های بی قرار

یک طبقه پایین‌تر از اتاق عمل، صندلی‌های سالن انتظار پر شده است و جایی خالی نیست. محسن فراهی، مدیر روابط عمومی بیمارستان منتصریه، می‌گوید: «چهارشنبه جلسه شورای پیوند برگزار می‌شود و به همین دلیل همه بیماران در انتظار پیوند در این جلسه حاضر می‌شوند تا درباره وضعیت جسمی و انجام عمل پیوند برای آنان تصمیم گیری شود.»

زندگی پس از زندگی

با توضیحات مدیر روابط عمومی بیمارستان به سالن شورا می‌رسیم. دورتادور اتاق پزشکان با تخصص‌های متفاوت حضور دارند. بیماران بر اساس پرونده‌هایی که دارند، وارد اتاق می‌شوند و وضعیت جسمی شان را شرح می‌دهند تا تیم پزشکی حاضر در بیمارستان برای پیوند عضو آنان تصمیم بگیرد. بیماران پیوندشده نیز در این جلسه برای بررسی وضعیت جسمی حضور دارند. این فرصتی است برای گفتگو با آنانی که زندگی دوباره‌ای شروع کرده اند.

تا آمدن بیماران با مجید محمدی، یکی دیگر از اعضای تیم رضایت گیری پیوند دانشگاه علوم پزشکی، گفتگو می‌کنیم. آن طور که‌ می‌گوید، یازده سال سابقه همراهی با تیم پیوند دارد. روایت هایش از پیوند‌ها بسیار است. برای شروع گفتگو کاوری را که به تن دارد، کمی مرتب می‌کند و‌ می‌گوید: «دیروز قلب یکی از بیماران برای اهدای عضو باید به بیمارستان شیراز منتقل می‌شد. زمانی که یک قلب می‌تواند بیرون از بدن بماند، نزدیک سه ساعت است و در این باره سرعت عمل اهمیت زیادی دارد. با آن همه یخ زدگی خیابان‌های مشهد همه تلاشمان را کردیم که به سرعت قلب را به اتاق عمل شیراز برسانیم. برای قلب پرواز اختصاصی در نظر گرفته می‌شود. اورژانس از صبح در محل بیمارستان مبدأ آماده است تا به سرعت قلب را دریافت کند و به فرودگاه برساند. پلیس راهنمایی ورانندگی هم برای سبزکردن مسیر همراهی درخورتوجهی دارد. این بخشی از هماهنگی‌های زیاد برای ارسال قلب به شهر دیگر است. تنهانگرانی ما از حوادث ناخواسته و پیش بینی نشده است.»

این عضو تیم رضایت گیرنده به چالش ارسال کبد اشاره می‌کند؛ چالشی که به گفته او با تأخیر‌های پرواز‌ها دوچندان می‌شود. محمدی در این باره می‌گوید: «زمان ماندگاری کبد بیشتر از قلب است؛ بنابراین با پرواز‌های عادی و مسافربری به بیمارستان‌های شهر‌های دیگر ارسال می‌شود. چالشی که درباره کبد داریم، حجم زیاد عمل‌های کبد و استفاده از پرواز عادی و مسافربری است. همین چند روز پیش با توجه به ساعت پرواز مشهد-شیراز قرار شد که کبد را تا ساعت ۱۶:۴۰ که موعد پرواز است، به هواپیما برسانیم. از آن طرف نیز اتاق عمل پیوند کبد شیراز در حال آماده باش بود تا به محض رسیدن کبد، پیوند انجام شود، اما پرواز یک ساعت و سی دقیقه تأخیر داشت. استرس رسیدن بموقع کبد به بیمار آن قدر زیاد است که‌ نمی‌دانم چطور توصیف کنم. درنهایت و با همه این تأخیر‌ها کبد ساعت ۲۱ به بیمارستان شیراز رسید. عمل پیوند از ساعت ۲۱ شروع شد و تا ساعت ۳ بامداد ادامه داشت. همه این تلاش‌ها برای آن است که به بیماری جان دوباره دهیم.»

برای هر نفسی که پسرم می‌کشد، خدا را شکر می‌کنم

از این عضو تیم رضایت گیر درباره کوچک‌ترین اهداکننده عضو می‌پرسیم. می‌گوید: «دو سال پیش کودکی شش ماهه به علت پریدن شیر در گلو و استرس مادر در بازکردن راه نفس، دچار خفگی کوتاه مدت و مرگ مغزی شد. با تأیید مرگ مغزی، این نوزاد کوچک‌ترین اهداکننده شد. دو کلیه او به بیماری یازده ساله اهدا شد.» محمدی به این موضوع نیز اشاره می‌کند که اهدای عضو در میان همه اقشار و افراد وجود دارد. او در این باره می‌گوید: «در میان اهداکنندگان از نقاط دورافتاده استان تا افراد صاحب نام وجود دارند. ازجمله افراد مشهور اهداکننده، نوه دختر یکی از علمای بنام و مطرح مشهد بود که خانواده اش با اهدای عضو موافقت کرد.»

ماجرای سه فرزند یک خانواده به پیوند رسید

کلاه زنگوله دار بلندش را تا روی چشم هایش پایین کشیده است. ماسکی با طرح خرگوش را چنان به صورتش زده که فقط چشم‌های روشن و کودکانه اش پیداست. امیرمحمد شش سال دارد و هفت ماه پیش پیوند کبد شده است. ریزریز می‌خندد. این را فقط از صدای ظریفی که از پشت ماسک شنیده می‌شود، می‌توان فهمید.

«چه آقاپسر باهوشی! امیرمحمد، حالت چطوره؟ خوبی؟» سؤالات را با بالاوپایین کردن سرش جواب می‌دهد. پدرش امیرمحمد را در آغوش می‌گیرد. او شاکر پیوند موفق فرزندش است: «برای هر نفسی که پسرم می‌کشد، خدا را شکر می‌کنم.» روایت روز‌های بیماری امیرمحمد برایش سخت است. سعی دارد اشک‌هایی را که دور چشمانش حلقه زده است، با دست هایش پنهان کند. با جملاتی کوتاه می‌گوید: «ای بابا [کمی مکث]بچه جگرگوشه آدم است. از کجا بگوییم؟ می‌شود پدر و مادری را پیدا کرد که از زجر و بیماری فرزندشان غصه نخورد؟»

آن طور که پدر امیرمحمد می‌گوید، خداوند به او و همسرش چهار فرزند پسر عطا کرده است، اما سه فرزندشان از همان لحظه تولد بیماری زردی از نوع نادری دارند؛ به نحوی که از همان کودکی تا اکنون زردی همراه این بچه هاست. او در توضیح بیشتر بیان می‌کند: «پسر اولم اگر الان بود، نوجوان رعنایی شده بود؛ حدود پانزده ساله. اما نماند. به علت زردی باید پیوند کبد می‌شد.

آن زمان بیمارستان شیراز پیوند انجام می‌داد، اما به دلیل اینکه هنوز خانواده‌ها با اهدای عضو آشنا نبودند، کبدی برای پسرم پیدا نشد و او فوت کرد. بعد از او خدا دو فرزند دیگر به ما داد که هردو آن‌ها نیز همین وضعیت را دارند. امیرمحمد تا چند ماه پیش از پیوند کبد باید هرروز چندساعت داخل دستگاه مخصوص زردی کودکان دراز‌ می‌کشید. برای نوزادان این کار آسان‌تر است، اما برای بچه‌های پنج شش ساله کاری دردآور است. با بزرگ ترشدن بچه‌ها پوستشان دربرابر نور لامپ‌ها کم اثر می‌شود. کاش همین بود. پیداکردن لامپ دستگاه هم روحمان را آزار می‌داد. خدا را شکر سه ماه می‌شود که امیرمحمد پیوند شده است. پسر کوچکم نیز در انتظار پیوند کبد است. تا پیداشدن کبد باید از همان دستگاه و لامپ برای کم شدن زردی پوستش استفاده کنیم. اگر...»
جمله را قطع می‌کند و آخر حرفش دعاست: «خدا بزرگ است و ان شاءا... که هرآنچه خیر است اتفاق می‌افتد.»

چشم‌های امیرمحمد به در اتاق است. انگار منتظر کسی است. خانم طیبی، یکی از پرستاران مددکاری بیمارستان، با چند عروسک وارد اتاق می‌شود. دختربچه‌ای نیز با عروسکی که دستش دارد، پابه پای او وارد اتاق می‌شود. پرستار یکی از عروسک‌ها را به امیرمحمد می‌دهد. می‌گوید: «این عروسک‌ها را خیران برای کودکان بخش پیوند می‌خرند.»
بیرون بیمارستان زندگی جریان دارد. رهگذران با همه دغدغه ها، خوشی‌ها یا تلخی‌ها و روزمرگی هایشان از پیاده رو‌های سرد و خلوت حاشیه بیمارستان می‌گذرند. در همان چند ثانیه عبورشان از مقابل بیمارستان نیم نگاهی به تصویر نقش بسته به دیوار دارند. تصویر دو کلیه که از آن برگ‌های کوچک و نورسی بیرون زده است؛ با این جمله: «اهدای عضو اهدای زندگی است.»

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.