حمیده خلیلزاده | شهرآرانیوز؛ در روایتی از امام صادق (ع) نقل شده که فرمودند: «هر فردی شادمان میشود از اینکه از یاران حضرت مهدی (عج) باشد، باید منتظر باشد و به پرهیزکاری و اخلاق نیکورفتار کند و او منتظر واقعی است.»
همچنین آن حضرت فرمودند: «بهیقین برای صاحب این امر غیبتی است، پس بنده خدا باید تقوای الهی پیشه کند و به دینش چنگ بزند.» تزکیه به معنی پرورش و رشددادن است، این واژه به معنای تطهیر و پاککردن نیز ذکر شده است. (تفسیر نمونه، ج ۲۷، ص ۴۷.) قرآن مجید پس از یازده سوگند میفرماید: «سوگند به همه اینها که هر فردی نفس خود را تزکیه کند، رستگار است و هر فردی نفس خود را آلوده ساخت، [از لطف خدا]محروم گشت.» (سوره شمس، آیه ۹ و ۱۰) در ادامه به بارزترین ویژگی یعنی خودسازی برای منتظران امام زمان (عج) اشاره میشود.
آنچه در تزکیه و تهذیب نفس به ما کمک میکند
توجه به شأن و کرامت انسان
کسی که در این دنیا به شأن و منزلت خودآگاه باشد، خود ارزشمندش را به بدیها آلوده نمیکند. امام علی (ع) میفرمایند: «هرکس نفس خود را گرامی بدارد، هوای نفس برای او کوچک و بیارزش خواهد بود.»
(نهجالبلاغه، قصار ۴۴۹.)
یکى از موانع مهم تهذیب نفس، غفلت و ناآگاهی است و با فکرکردن و عمیقشدن در مسائل، میتوان این مانع را کنار زد. امام علی (ع) میفرمایند: «فکرکردن مایه رشد است.»
اینکه انسان در طول روز مراقب اعمال خود باشد؛ از حساسترین مراتب سیروسلوک به شمار میرود. قرآن مجید بر این نکته تأکید دارد که خداوند بر احوال و اعمال شما نظارت دارد: «إناللّه کان علیکم رقیباً؛ خداوند بر شما مراقبت دارد.»
(سوره نسا، آیه ۱۰)
امیرالمؤمنین (ع) میفرمایند: «خدا رحمت کند انسانی را که همیشه پروردگارش را در نظر داشته باشد. از گناه کناره گیرد و با خواهش دل بجنگد و آرزوی دنیایی خود را تکذیب کند. آن انسانی که نفس سرکش خود را باتقوا و پرهیزکاری مهار کند و با لگام ترس از پروردگار بر دهانش دهنه زند و مهارش را بهسوی طاعت و فرمانبرداری خدا کشاند و از نافرمانی و معصیت بازش دارد.»
(کافی، ج۸، ص۱۷۲.)
برای تهذیب نفس لازم است از اعمال روزانه حسابرسی شود. امام صادق (ع) میفرمایند: «اى مردم، پیش از آنکه شما را مورد محاسبه قرار دهند، خودتان بهحساب خویش رسیدگى کنید.»
(بحارالانوار، ج ۷، ص ۱۲۶)
آگاهی انسان به خودش موجب میشود که بتواند با خود قرار کند و مشروط کند که برخلاف امر الهی رفتار نکند. دچار عقوبت الهی نشود. به این صورت که نفس و وجود خود را مخاطب قرار دهد و به او یادآور شود که من جز سرمایه عمرم کالا و بهرهای از دنیا ندارم و اگر از دست برود، تمام هستیام از دست میرود و سپس به نفس خویش درباره مراقبت از اعضا و جوارح سفارش و توجه کند.
پس از آنکه بازنگرى در اعمال روزانه را در خلوت خود انجام دادیم و انسان در محکمه وجدان، از خود دادخواهى و پرسشگری کرد و خود را مقصر شناخت، بعد نوبت به معاتبه مىرسد. معاتبه به معنای ملامتکردن است و برای ما دو مرحله دارد:
الف) انتقاد از خود.
ب) توبه و جبران گذشته.
در حالات مرحوم آیتا... بروجردى (ره) نقل شده است که ایشان هرگاه عصبانى میشد، علاوه بر اینکه از شخص عذرخواهی میکردند، نذر داشتند که فردا را روزه بگیرند.
(مهدوىکنی، نقطههاى آغاز در اخلاق عملی، ص ۳۷۵)
فرمان را طوری توی دست گرفته انگار شیشه عمرش است. به مسافر جلویی میگوید: «دریچه کولر رو تنظیم کن، باد بهت بخوره»
مسافر تشکر میکند و میگوید: قربون آقا
همانطور که دنده را عوض میکند با نیشی باز پاسخ میدهد: «بگو هاشم، آقا واسه غریبههاست. شما عزیزی.»
بعد بطری آبی را سمت صندلی عقب میگیرد و از توی آینه به پیرمردی که تازه سوار شده است میگوید: «حاج آقا آب خنکه، بسما...»
پیرمرد عرقش را با دست پاک میکند و سری تکان میدهد: «دست شما دردنکنه»
هاشم دوباره اصرار میکند: «چیه حاجی؟ به خدا ما از اون کلاهبردارها که توی اخبار نشون میدن نیستیم.»
پیرمرد جاخورده میگوید: «نه، نه باباجان، این چه حرفیه؟»
هاشم قهقههای میزند و از توی آینه به پیرمرد همچنان نگاه میکند و بین خنده جواب میدهد: «راستش از توی آینه دیدم خیس عرقی و نفست دورازجون در نمیآد، گفتم گلویی تازه کنی، حالا نگی چه شوفر چشم ناپاکی که توی آینه نگا میندازه، ما اصلا نگامون به عقب نیس، بهخصوص وقتی زن و بچه مردم سوارن. فقط نگامون به آینه بغله.»
مسافر جلو بیتوجه به صحبت او و پیرمرد میگوید: «بیزحمت قبل چهارراه ما رو بذار پایین.»
چشمی گفته و ترمز میزند. مرد که میخواهد کرایه را حساب کند، دستش را چنددقیقهای توی دستش نگه میدارد و التماس دعا میگوید.
مسافر کنار دست پیرمرد از صندلی عقب تکه میپراند: «پس آشنا بود که تحویلش گرفتی؟»
هاشم راننده بدون اینکه سرش را برگرداند، جواب میدهد: «نه داداش، بنده خدا بود. شما هم پیاده شدی تحویلت میگیرم بیشتر. غصه خوردی؟»
مسافر میخندد. پیرمرد چند کوچه بالاتر میخواهد پیاده شود. هاشم موقع برگرداندن باقی کرایه، بیشتر خم میشود، جوری که صورتش به شانه پیرمرد میخورد و میگوید: «در پناه خدا»
مسافر عقبی دوباره میگوید: «نه، واقعا یهطوریت میشه شما»
هاشم راننده با لنگ قرمزرنگ، عرقش را از دور گردن پاک میکند و میگوید: «بابامون ما رو بدعادت کرده داداش، اون خدابیامرزم یهطوریش میشد به گمونم.»
اینبار هر دو میخندند. ادامه میدهد: «روزی چند بار به ما سلام میکرد، بغلمون میکرد و دست میداد. نه فقط با ما، بلکه با همه اهالی محل. مسجد میرفتیم، همه رو تحویل میگرفت. بقالی، سلمونی، میوهفروش، دستفروش سرچهارراه. میگفتیم چه خبره حاجی، نصف عمرت به احوالپرسی از غریبه و آشنا گذشت. فک میکنی چی جواب میداد؟»
مسافر، سری تکان میدهد که «چی بگم والا؟»
هاشم میگوید: «آهان، شما که ایراد میگیری باس جوابم بدی داداش، ایراد نداره، حالا من میگمت، خدابیامرز میگفت که بابا رفقای خدا گمناماند. پس همه رو تحویل بگیر، خدا رو چه دیدی شاید اونی که دستش رو گرفتی و باهاش سلام و علیکی کردی، رفت پیش خدا و رفقای باحالش، تعریفت رو کرد، اینجوریاست.»
قبل اینکه حرفش تمام شود، پسربچهای برایش دست بلند میکند، نیشترمزی میزند تا پسربچه سوار شود. پیش از اینکه پسرک روی صندلی جابهجا شود، میگوید: «سلام حضرت آقا»
و رو به مسافر عقبی ادامه میدهد: «نه فکر کنی از خودش میگفت، بابامون سواد کتاب دفتری نداشت، منتهی سواد قرآنی داشت، خدابیامرز میگفت این عادت رفقای خداست.»
مسافر فهمیدهنفهمیده سرتکان میدهد و زیرلب میگوید که دو کوچه بالاتر پیاده میشود. لبخند میزند: «چشم، بخوای داخل کوچه هم میبرمت، رفیق خدا.»