به گزارش شهرآرانیوز، خفاش شب گیلان لقب مردی جنایتکار است که ۷ نفر را به قتل رساند و در نهایت به دار آویخته شد. این مرد که فرزاد نام داشت جنایتهای خود را در مدت ۹ سال انجام داد و سرانجام در دی ماه سال ۱۳۹۹ اعدام شد.
اردیبهشت سال ۱۳۹۵ در پی کشف جسد زنی میانسال در رودخانه سیاهکل تحقیقاتی را در این رابطه آغاز کردند. با وجود شناسایی هویت مقتول مشخص نشد او چرا و به دست چه کسی کشته شده است تا اینکه آذر ماه همان سال جسد دوزن دیگر در استان گیلان کشف شد. همچنین جسد زن میانسالی نیز در استان قزوین پیدا شد که بررسیهای صورت گرفته نشان داد آخرین قربانی ساکن استان گیلان بوده، اما قاتل، جسد را آنجا رها کرده است.
در این ۴ پرونده، جسد دو نفر از قربانیان مثله شده بود. باتوجه به نحوه قتلها و گروه سنی زنان که حدود ۴۵ تا ۵۵ ساله بود، احتمال سریالی بودن قتلها مطرح شد. از آنجا که طلاهای قربانیان به سرقت رفته بود انگیزه قتلهای سریالی سرقت طلا درنظرگرفته شد. پس ازتحقیقاتی که توسط تیم جنایی صورت گرفت، معلوم شد قاتل مرد جوانی حدود ۳۰ تا ۴۰ ساله، دارای پراید خاکستری و راننده مسافرکش در مسیر شهرستان رشت و امامزاده هاشم است که در محله «گل سرک» تردد دارد. باتوجه به اینکه دراین محله افراد بومی و غیر بومی زیادی حضور دارند، تمامی خانهها یک به یک شناسایی شد. درنهایت عامل قتلها شناسایی و با دستور بازپرس «رشید ذره کارگر» از شعبه ۴ بازپرسی در فرودین سال ۹۶ دستگیر شد.
متهم به نام فرزاد – ن متولد سال ۱۳۵۶ بود که سالها قبل از همسر اولش جدا شده و مدتی با زن دیگری ازدواج کرده و اعتیاد به مواد مخدر داشت. متهم سابقه سرقت خودرو و همسر دومش سابقه سرقت گوشی تلفن همراه داشتند. همچنین اینکه حاصل دومین ازدواجش، فرزند چهار سالهای بود. در تحقیقات مشخص شد که همسر متهم، با اوهمدست بوده، به این صورت که در بعضی از پروندهها، زمانی که زنان میانسال سوار خودروی متهم میشدند، او نیز شوهرش را همراهی میکرد تا جلب اعتماد کند.
باتوجه به اینکه احتمال جنایتهای دیگری از سوی متهم دستگیر شده میرفت، سوابق زنان گمشده طی چند سال گذشته بررسی شد. متهم میانسال مدعی بود که اگر تصاویر افراد ناپدید شده را نشانم دهید میتوانم بگویم که آنها قربانیان من بودهاند یا خیر. بدین ترتیب این مرد با دیدن تصاویر زنان ناپدید شده، به سه قتل دیگر نیز اعتراف کرد. او در اعترافهایش گفت که سال ۸۷ به عنوان مسافر، زن میانسالی را در شهر «خمام» سوار بر خودرواش کرده و به بهانه ازدواج، او را به خانهاش برده است. بعد این زن میانسال را به خاطر ۱۱ النگویی که همراهش بود به قتل رسانده و جسدش را در خانه دفن کرده است.
همچنین او به دو قتل دیگر در فروردین و خرداد ۸۸ نیز اعتراف کرد. اظهارات متهم با مستندات موجود در اداره آگاهی مطابقت داشت و تعداد قتلهای سریالی متهم با انگیزه سرقت طلاها به ۷ فقره رسید.
*چه شد که برای نخستینبار دست به جنایت زدی؟
شکست در زندگی با همسرم اولم دلیل همه اینها بود. مرا به جایی رساند که از تمام زنان متنفر شدم و کینه به دل گرفتم آنقدر که به جنون رسیدم.
*اگر انگیزهات انتقام از زنان بود، پس چرا طلاهایشان را سرقت میکردی؟
٣ قتلی که بین سالهای ٨٧ تا ٨٨ انجام دادم، فقط بهخاطر انتقام گرفتن از زنان بود. اما ۴ قتلی که در سال ٩۵ انجام دادم ٨٠ درصد بهخاطر مشکلات مالی و ٢٠درصد بهخاطر همان تنفرم بود.
*ممکن است تعداد قتلهایی که انجام دادی بیشتر از این حرفها باشد؟
ببینید من اصلا آدم دروغگویی نیستم. بهتر بگویم از دروغ بیزارم. پس بدانید که حقیقت را میگویم. چون روز اول مرا به جرم ۴ قتلی که در سال ٩۵۵ انجام دادم، دستگیر کردند و در اداره آگاهی پرسیدند ممکن است قتلهای دیگری هم انجام داده باشی؟ به آنها گفتم اجازه بدهید فکر کنم. ۴۴ ساعت در سلولم بودم و با خودم کلنجار رفتم. بعد گفتم بهتر است حقیقت را بگویم. افسر تحقیق را صدا زدم و صادقانه گفتم من ٣ زن دیگر را هم کشتهام. برگه بیاورید تا جزئیات قتلها را بنویسم. من ٧ قتل انجام دادهام اگر هم بیشتر بود میگفتم و ترسی از کسی ندارم. با اطمینان میگویم ٧ نفر را کشتهام.
*گفتی شکست در زندگی با همسر اولت تو را به جایی رساند که از زنها متنفر شدی. مگر چه اتفاقی افتاد؟
من ١٠، ١١سال پیش در کشتیرانی بندرعباس کار میکردم و آشپز بودم. برادرم ناخدای همان کشتی بود و او مرا به سرکار برده بود. از طریق یکی از دوستانم با همسر اولم آشنا شدم. خودم هم بچه روستایی بودم. بچه شهر نبودم که زرنگ باشم. ساده بودم و از سر سادگی تن به نخستین ازدواجم دادم، اما زندگی کاری با من کرد که از تمام زنان متنفر شدم. باید بگویم بدبختیهای من از زمانی شروع شد که از طریق یکی از آشنایان افتادم در کار خرید و فروش عتیقه و زیرخاکی.
معمولا افرادی که در این کار هستند تمام اموالشان را به نام شخصی دیگر میکنند که اگر گیر افتادند اموالشان از دست نرود. من هم تمام خانه و زندگیام را به نام همسرم کردم. یک کارگاه چوببری داشتم که آن را هم به نامش زدم تا اینکه وقتی با هم دچار اختلاف شدیم، یکی از روزها توی چشمانم نگاه کرد و گفت دیگر نمیخواهمت.
بعدا متوجه شدم که پیش از من عاشق فرد دیگری بوده است. اینها را که فهمیدم تصمیم گرفتم او را به قتل برسانم. حتی نقشه قتل کشیدم، اما بهخاطر دخترمان که فکر کنم الان ۱۰سالش باشد، این کار را نکردم. حتی یکبار میخواستم همسرم را خفه کنم که دخترم گریه کرد و با صدای او همسایهها هم به خانهام ریختند و همسرم را از زیر دستم بیرون کشیدند. بهخاطر اینکه دخترم بیسرپرست نباشد، بیخیال شدم و گفتم میروم، اما طلاقت نمیدهم.
*اما همسرت گفته که او و خانوادهاش هوای تو را داشتهاند و تو بیکار بودی؟
*از همسر اولت خبری نداری؟
نه اصلا. دلم نمیخواست حتی بهخاطر دخترم از او خبری بگیرم.
*یعنی پس از جدایی، قتلهایت را شروع کردی؟
دقیقا. بعد از آن جرقه جنایت در ذهنم زده شد. چون من که این همه سال کار کرده و سرمایه داشتم، شده بودم یک بدهکار ورشکسته. من چندین زمین و ویلا در زیباکنار داشتم و حتی ورزشکار بودم. در نزدیکی زیباکنار یک باشگاه ورزشی است که عکسهای مرا به دیوار زده. من کنگفو کار میکردم و مهارتم در نانچیکو بینظیر بود. اما پس از آن اتفاقها آتش کینه در دلم روشن شد و شروع کردم به انتقام گرفتن.
*از نخستین جنایت بگو، چه زمانی آن را انجام دادی؟
از من جزئیات قتلها را بپرسید نه تاریخ دقیقش را. غروب یک روز بارانی بود، اما راستش تاریخ دقیقش یادم نیست. آن روز از کارگاه چوببری بیرون آمدم. راستش من چندین بار کارم را عوض کردم و بعد از کار آشپزی در کشتی و خرید و فروش عتیقه، رفته بودم سراغ خرید و فروش چوب و کارگاه چوببری راهانداخته بودم. آن روز در جاده و نرسیده به رشت خانمی را دیدم که کنار خیابان ایستاده بود و برایم دست تکان داد.
پایم را روی ترمز گذاشتم و او سوار شد. من گاهی مسافرکشی هم میکردم. او سر صحبت را باز کرد و شماره تلفنش را داد. فردای آن روز با تلفن کارتی به او زنگ زدم و روز دوم با آن زن در کوچصفهان قرار گذاشتم. صبح بود. وقتی توی ماشین نشست متوجه شدم حالش خوب نیست. او را به خانهام در زیباکنار بردم؛ تنها ملکی که برایم مانده بود و آنجا زندگی میکردم. وقتی وارد خانه شدیم، دستانش را بستم. بعد با روسری دهانش را بستم و از پشت سر طنابی دورگردنش انداختم و خفهاش کردم. برای اینکه راحت جسد او را حمل کنم مثلهاش کردم.
چون بار اول بود، حالم بد شد و بهشدت ترسیده بودم. کارم که تمام شد از خانه بیرون رفتم و ملحفه خریدم و آن را داخل ملحفه پیچیدم و داخل صندوق عقب ماشینم گذاشتم. میخواستم آن را رها کنم، اما هرجا میرفتم از ترس اینکه کسی مرا ببیند بیخیال میشدم. خلاصه ٣روز جسد داخل صندوق عقب ماشینم بود و دیگر کم کم ماشین بوی تعفن گرفته بود. روز سوم گفتم باید هرطور شده آن را رها کنم.
خیلی ترسیده بودم. ٣روز اصلا نخوابیدم و وحشت داشتم. میترسیدم زنده شود. کابوس میدیدم و احساس میکردم روح مقتول داخل خانهام است. از طرفی میترسیدم گیر بیفتم. برای همین روز سوم از خانه بیرون آمدم. همه جای خیابان پلیس میدیدم. وحشت کردم و با خودم میگفتم حتما در تعقیب من هستند، اما بعد متوجه شدم برای فوتبال است. بالاخره به سمت جاده سراوان رفتم و جسد را داخل استخر ماهی انداختم.
*کسی تو را ندید؟
نه. هم شب بود و هم حواسم جمع بود که کسی مرا نبیند.
*طلاهای مقتول را هم برداشتی؟
برداشتم، اما نمیدانم چه کردم. در آن زمان من واقعا نیاز مالی نداشتم. قصدم انتقام بود.
*از دومین جنایت بگو؟
در قتل دوم دیگر ترس قتل اول را نداشتم. فاصله قتل دوم تا اول به سال نکشید و چندماه بود. در آن زمان از آستانه اشرفیه چوب خریده بودم و به سمت رشت میرفتم. یک زن برایم دست تکان داد. تا سوار شد به راحتی با او طرح دوستی ریختم. همان روز به من گفت بیا به مادرم نشانت بدهم، چون خیلی خوش تیپی! تعجب کردم. او شمارهاش را به من داد و بعد پیاده شد.
روز بعد اتفاقی او را دیدم. قرصی از کیفش بیرون آورد و به من داد تا بخورم. خودش هم قرصی خورد که ناگهان بیحال شد. دیدم یخ کرده و رنگش پریده است. گفتم خدایا چه کنم؟ برای همین تصمیم گرفتم او را هم به قتل برسانم. با طناب زردرنگی خفهاش کردم. هیچ تقلایی هم نکرد. بعد جسد را داخل صندوق عقب گذاشتم و به سمت خانه پدریام رفتم. در آنجا به بهانه درست کردن انباری، به طویله رفتم. قبری کندم و جسد را دفن کردم. پس آن رویش سیمان ریختم و، چون عذاب وجدان گرفته بودم، پس از قتل برایش دعا خواندم.
*چرا عذاب وجدان؟
چون فکر میکردم معلول ذهنی است.
*آن روز در خانه پدریات کسی تو را ندید؟
نه. مادرم در آن زمان سکته کرده بود و پدرم مراقب او بود. خواهر و برادرهایم یا سرکار بودند یا ازدواج کرده و سر خانه و زندگیشان بودند.
*چندتا خواهر و برادرهستید؟
۵ تا پسریم و ۶ تا دختر. من کوچکترین فرزند خانوادهام.
*از قتل سوم بگو؟
قتل سوم هم فاصلهاش با دوتای قبلی به سال نکشید. دیگر افتاده بودم توی این کار و انگار برایم عادی شده بود. ترسم کاملا ریخته بود. سومین زن را در فلکه گاز روستای رودبارکی سوار کردم. تصور کردم مشکل اخلاقی دارد. میخواستم همان لحظه کار را تمام کنم، اما نشد. شمارهاش را گرفتم و ۳ روز بعد با او قرار گذاشتم. او وقتی سوار شد مرتب میخندید و حالت عادی نداشت. در خیابان چرخی زدم تا شب شد. به سمت جاده تهران رفتم و نخستین کسی بود که با چاقو به سمتش حمله کردم و ضربهای به قفسه سینهاش زدم. بعد با کمربند ماشین خفهاش کردم.
*با جسد چه کردی؟
آن را داخل صندوق عقب ماشینم گذاشتم و به سمت خانه پدرزنم رفتم. آن زمان با زنی که در همسایگی خانه پدریام زندگی میکرد، آشنا شده و عقد موقت کرده بودیم. وقتی به خانه پدرش رسیدم خیلی ترسیده بودم از اینکه لو بروم و پدرزنم متوجه شود که دامادش یک قاتل سریالی است. ماشین داخل پارکینگ بود و جسد در صندوق عقب آن. صبح به بهانه اینکه کار دارم از خانه بیرون زدم و جسد را روبهروی پلیس راه رشت- فومن داخل رودخانه رها کردم.
*بعد دیگر قتلها را متوقف کردی درست است؟
وقتی خانمم را صیغه دائم ٩٩ ساله کردم، دیگر سمت قتل نرفتم و در واقع توبه کردم.
*پس چه شد که دوباره در سال ٩۵ دست به قتل زدی؟
دوباره یک جرقه باعث شد به سمت جنایت بروم. هرچند در این سالها گاهی کابوس میدیدم و روح آن زنها به خوابم میآمدند. من بعد از ازدواج دومم کار چوب را رها کرده و در کار خرید و فروش ماشین و برنج افتادم. اما عدهای سرم را کلاه گذاشتند و پولم را خوردند.
دوباره ورشکسته شدم و طلبکارانم حکم جلب مرا گرفتند. مجبور شدم پول پیش خانهام را به طلبکارانم بدهم و خودم ۶ماه در چادر در خیابانها زندگی میکردم، آن هم به همراه همسر و دخترم. وضعیت بدی داشتیم. فکر کنید برای حمام به دریا میرفتیم.
تا اینکه یکی از آشنایانمان زنی را به من معرفی کرد تا کاری برایم دست و پا کند، اما آن زن پیشنهادی به من داد که باعث شد دوباره حالت جنون به سراغم بیایید و دوباره تصمیم به آدمکشی بگیرم. او میخواست از همسرم سوءاستفاده کنم و بخواهم که تنفروشی کند. این را که شنیدم اعصابم خرد شد و این شروع قتلهای دیگر پس از چند سالی که وقفه افتاد، شد.
*قتل چهارم را چطور رقم زدی؟
در واقع باید بگویم قتل اول پس از توبهام! مقتول زنی ۵٠ ساله بود. او را حوالی پل عراق در رشت سوار ماشینم کردم. وقتی سوار شد متوجه شدم طلا دارد. شروع قتلهای جدید اینبار بیشتر بهخاطر مشکلات مالی بود. آن زن ٧٧ گوشی موبایل داشت و سرش خیلی شلوغ بود. با او طرح دوستی ریختم. گفتم به من پول قرض بده، چون وضعیتم بحرانی است، اما قبول نکرد تا اینکه تصمیم به کشتنش گرفتم.
*اگر پول قرض میداد، جانش را نمیگرفتی؟
نه. من همه را امتحان میکردم. مثلا چندبار از قربانیان قبلیام میخواستم به دوستیمان پایان دهند و از ماشین پیاده شوند و اگر نمیرفتند با خودم میگفتم پیمانهشان پر شده و جانشان را میگرفتم.
*او را چطور به قتل رساندی؟
مقابل خانهام رفتم و کنار تانکری که آنجا بود طوری توقف کردم که نتواند پیاده شود. بعد گفتم اگر تهدیدت کنم به من پول قرض نمیدهی؟ گفت نه. بعد با طناب دستانش را بستم اول فکر کرد شوخی و یک بازی است، اما وقتی دید من جدیام شروع کرد به التماسکردن. دیگر کار از کار گذشته بود و من در یک لحظه او را به قتل رساندم. از آنجا که آشپز بودم، به خوبی میتوانستم جسد را مثله کنم و درواقع با آناتومی بدن آشنا بودم! جسد او را در حمام خانهام مثله کردم. وقتی اجساد را مثله میکردم اصلا به چشمانشان نگاه نمیکردم، چون میترسیدم. بگذریم. جسد مثله شده او را در جاده سیاهکل رها کردم و باز ترس نخستین جنایت به سراغم آمد. دوباره همان وحشت در من زنده شد.
*همه قربانیانت به همین راحتی که میگویی فریبت را میخوردند و با تو دوست میشدند؟
همهشان نه. مثلا پنجمین قربانیام زنی بود که در فلکه صیقلان سوار ماشینم شد. او میگفت تازه از تهران آمده و قصد رفتن به ترکیه را دارد. خودش سر صحبت را با من باز کرد. من هم به او گفتم که آشنایان زیادی در تورهای خارج از کشور دارم و میتوانم کمکش کنم. با هم آشنا شدیم و مدتی بعد پس از آنکه از ترکیه برگشت و به رشت آمد با او تماس گرفتم و به خانهام دعوتش کردم تا با خانوادهام آشنا شود.
آن روز همسرم در خانه نبود. وقتی آمد از آشپزخانه چاقویی برداشتم و آن را پشتم پنهان کردم و در یک لحظه از پشت سر ضربهای به او زدم و سریع جان باخت. جسدش را در حمام خانهام مثله کردم، اما ناگهان حالم خراب شد و دچارتشنج شدم. همان لحظه همسرم رسید. اول فکر کرد با مقتول تصادف کردهام و برای اینکه لو نروم جسدش را به خانه آوردهام، اما بعد متوجه ماجرا شد.
*بعد از آن با تو همدست شد؟
نه. با من همدست نشد. من تهدیدش کردم که اگر به کسی حرفی بزند، یا خودش را میکشم یا اعضای خانوادهاش را. او هم از ترس جانش تن به خواستههای من داد.
*با جسد پنجمین مقتول چه کردی؟
آن را در جاده سراوان رها کردم. راستش دیگر ترسی از پلیس نداشتم. خودم خسته شده بودم و حالت روانی به من دست داده بود. دوست داشتم هرچه زودتر دستگیر شوم، اما جرأت این را هم نداشتم که خودم را لو بدهم. ببینید به کجا رسیده بودم که میخواستم همسرم را هم به قتل برسانم. با خودم میگفتم مبادا به جایی برسم که جان بچهام را هم بگیرم. چون از همسر دومم صاحب یک دختر شده بودم و گاهی از خودم میترسیدم که شاید به جایی برسم که آنها را هم به قتل برسانم.
*در پروندهات نوشته شده که قصد کشتن ۲نفر دیگر را هم داشتی، اما از دستت فرار کردند، درست است؟
در واقع ٣نفر. یکی خانمم بود که حتی نقشه قتل او را هم کشیده بودم، اما بیخیال کشتنش شدم. البته خیلی با خودم کلنجار رفتم. چون بارها میخواستم او را هم در خواب خفه کنم، اما نتوانستم. زن دیگری هم بود که با تهدید از همسرم خواستم او را به خانه دعوت کند و خودش او را بکشد، اما وقتی آن زن در خانه بود زنم نتوانست. زنی دیگری هم بود که او هم بهعنوان مسافر سوار ماشینم شد و قصد کشتنش را داشتم. وقتی متوجه شدم وضع مالی خیلی بدی دارد دلم به حالش سوخت و در آخرین لحظه از او خواستم از ماشینم پیاده شود. او هم پیمانه عمرش لبریز نشده بود و از دستم گریخت.
*ششمین قربانیات چهکسی بود و چطور او را به دام انداختی؟
او هم مانند ۵ نفر قبلی بهعنوان مسافر سوار ماشینم شد. کنار خیابان منتظر تاکسی بود که او را سوار کردم. سر صحبت را با او باز کردم و طرح دوستی ریختم. پس از آن به خانهام دعوتش کردم. به سمت خانه که رفتم، مانند یکی از قتلهای قبلی کنار تانکری که نزدیکی خانهام بود طوری توقف کردم که نتواند پیاده شود. به او گفتم میخواهم تو را بکشم، اما ناگهان یک سیلی در گوشم زد. بعد هم با چاقویی که در کیفش داشت به سمتم حمله کرد که با دستانم دستش را گرفتم و به طرف خودش کوبیدم که چاقو به گردنش خورد. بعد چاقو را گرفتم و چند ضربه به او زدم. نخستین کسی بود که خیلی عذاب کشید. بقیه یا متوجه نمیشدند یا خیلی سریع جان باختند. بعد با روسری خودش او را خفه کردم. بعد از قتل هم بهخاطر همان سیلی که به من زده بود، دستانش را از مچ قطع کردم.
*بعد چه کردی؟
جسدش را به داخل خانه بردم و مثله کردم. قسمتی از آن را در جاده سراوان و قسمتی دیگر را در اسکلک انداختم که هنوز پیدا نشده است.
*درباره هفتمین قربانیات توضیح بده؟
آخرین زن را لبآب سوارکردم؛ کنار دریا. برایم دست تکان داد و سوارش کردم. گشتی در خیابانها زدم و با او سر صحبت را باز کردم و طرح دوستی ریختم. قتل او کمی با بقیه فرق داشت. به مقابل داروخانه رفتم و چند قرص خوابآور خریدم. آن را پودر کردم و داخل آب ریختم. وقتی خورد بیحال شد. با عصبانیت گفت به من قرص خواب دادی؟ با سر تأیید کردم. ناگهان با لگد به فرمان ماشین کوبید که ماشین به جدول برخورد کرد. همانجا با بست قالپاق، دستش را بستم و بعد با کمربند ماشین خفهاش کردم. جسد او را هم در اتوبان لوشان به سمت قزوین انداختم و تمام شد و رفت.
*چطور دستگیر شدی؟
فکر میکنم از طریق دوربینهای مداربسته شماره پلاک ماشینم را بهدست آورده بودند. راستش دیگر برایم مهم نبود. دلم میخواست آرامش داشته باشم. از این حس و از این قتلها خسته شده بودم. این اواخر حتی شنیدم که سرنخهایی از من بهدست آوردهاند. به آژانسی که آنجا کار میکردم، رفتند و دنبالم هستند. شب به همسرم گفتم دیگر بس است فرار نمیکنم. بیایند دستگیرم کنند. صبح از خواب بیدار شدم. اجازه ندادم همسرم دختر چهارسالهام را به مهدکودک ببرد.
کنارش بودم و با او بازی کردم. گفتم الان دستگیرم کنند و اعدام شوم و بعد به دخترم بگویند پدرش در دریا غرق شده و یا زیر ماشین رفته بهتر است تا اینکه بزرگتر شود و صحنه دستگیرشدنم در ذهنش بماند. برای همین میخواستم زودتر دستگیر شوم. همان روز پلیس وارد خانه شد و من بدون هیچ مقاومتی تسلیم شدم.
*داستان خفاش شب تهران را شنیده بودی؟
بله. اوهم مانند من زنان را به قتل میرساند، اما باور کنید من با هیچ کدام از قربانیانم رابطهای نداشتم. همه آنها را پس از طرح دوستی به قتل رساندم.
*چرا یک مرد ورزشکار تبدیل شد به قاتل سریالی؟
نمیدانم. شاید به خانواده هم برمیگردد. شاید اگر پدرم همیشه بالای سرم و مراقبم بود، زندگیام به اینجا ختم نمیشد. اما این را بنویسید که آرزویم خوشبختی ۲دخترم است. دلم میخواهد اعدامم کنند و دخترانم هیچ وقت راز پدرشان را که قاتل سریالی بوده نفهمند. آرزوی دیگرم این است که پیش از اعدام اعضای بدنم را اهدا کنند تا شاید با دعای افراد نیازمند دخترانم عاقبت بخیر شوند. چون خودم هیچ عاقبتی ندارم.
در همان زمان همسر سابق عامل قتلهای سریالی زنان گیلانی که در ۱۳ سالگی با این فرد پای سفره عقد نشسته و پس از گذراندن چهار سال زندگی جهنمی از او جدا شده است، ضمن تشریح ویژگیهای شخصیتی فرزاد، جزئیات تازهای از زندگی مشترک با قاتل سریالی و خصوصیات این جنایتکار را تشریح کرد.
*با فرزاد چطور آشنا شدی؟
آن زمان فرزاد در بندرعباس روی کشتی کار میکرد به همین خاطر برای دیدن خانوادهاش باید از شهر ما عبور میکرد. از طرف دیگر پدرم مغازهای داشت که آن را به دوست فرزاد اجاره داده بود. او هم هر زمان که به خانهشان میرفت، سری هم به دوستش میزد. من هم غافل از دغدغههای زندگی در سن ۱۳ سالگی سرگرم درس خواندن در مدرسه بودم. تا اینکه یک روز در بازار محلی که مسیر مشترک تردد من و فرزاد بود همدیگر را برای نخستین بار دیدیم و همین دیدار آغازی برای آشنایی ما والبته سیاه بختیام شد. فرزاد که میگفت عاشقم شده، خیلی زود به خواستگاریام آمد. پدرم هم پس ازکمی تحقیق گفت، پسری که برای کسب روزی روی کشتی در گرمای بندرعباس کار میکند، آدم خوبی است و اگر دستش را بگیریم موفق میشود. ضمن اینکه وضع مالی پدرم خوب بود و میتوانست از ما بخوبی حمایت کند. البته پدرم در تحقیق از همسایههای محل زندگی فرزاد، اطلاعات خاصی دربارهاش بهدست نیاورد چراکه کسی او را بهخوبی نمیشناخت. اما بالاخره با این ازدواج موافقت کردیم و من با مردی ۲۴ ساله که تا دوم راهنمایی درس خوانده بود نامزد کردم. نامزدیمان ۲۰ روز طول کشید، اما من درهمین مدت کوتاه به این نتیجه رسیدم که ازدواج دراین سن برایم خیلی زود است. به همین خاطرمخالفتم با ازدواج را به پدرم و فرزاد اعلام کردم. اما او پس ازشنیدن جواب رد من آنقدر گریه و التماس کرد که بالاخره سر سفره عقد نشستم.
*بعد از ازدواج شما رفتید بندرعباس؟
نه، پدرم دو تا خانه داشت و یکی از آنها را به ما داد تا زندگی کنیم. یک نیسان هم خرید وآنرا داد به فرزاد تا برایش کار کند. آن زمان تمام مخارج زندگی ما را پدرم میداد و به اضافه تمام اینها درحدود ماهی ۵۰۰ هزار تومان هم بهعنوان حقوق به فرزاد میداد. این ماجرا برای سال ۸۱ بود؛ اوایل فرزاد خوب بود، اما همه چیزخیلی زود تغییر کرد.
*چه تغییری؟
شبها به خانه نمیآمد، دست بزن داشت. بد اخلاق بود. بعد هم کم کم متوجه شدم که با زنان زیادی در ارتباط است. تماسهای مخفیانه فرزاد، حس کنجکاوی مرا برانگیخت تا اینکه متوجه شدم او به من خیانت میکند. در مدتی که با او زندگی میکردم زنی را ندیدم، اما صدای ۴ یا ۵ نفر از زنانی که با او درارتباط بودند را شنیدم و با آنها حرف زدم. بعدها دوستانش گفتند که فرزاد با زنان زیادی در ارتباط بوده است. او حتی زمانی که مرا برای وضع حمل به بیمارستان بردند، غیبش زد وناپدید شد که بعدها متوجه شدم با زنی به شهرستان فومن رفته بود و علت رها کردن من در بیمارستان هم همین بود.
*در برابر این رفتارهای شوهرسابقات چه عکسالعملی نشان میدادی؟
هیچ، البته چارهای نداشتم، چون دلم میخواست زندگی کنم. هم به خاطر خودم وهم بچهام. اما فرزاد مرد زندگی نبود ودائم به دنبال هوسرانیهایش میرفت.
*چه شد که از او جدا شدی؟
۵ اسفند سال ۸۵ من در خانه خواهرش که ساکن یکی از شهرهای گیلان است میهمان بودم. همان روز بود که فرزاد تلفنی تماس گرفت و گفت که مرا برای همیشه ترک میکند و دیگر نمیخواهد با من زندگی کند. او گفت یک نامه در خانه گذاشته و همه چیز را در آن توضیح داده است. اصلاً باورم نمیشد. از آنجا که فاصله من با خانه زیاد بود، با پدرم تماس گرفتم و از او خواستم به خانه برود که اوهم نامه را پیداکرد.
*داخل نامه چه نوشته بود؟
نامه را هنوز دارم، مضمون نامه انتقام گیری از افرادی بود که ظاهراً به او بد کرده بودند و اینکه بعد از انتقام گرفتن خودش را معرفی کرده یا خودکشی میکند؛ و اینکه رفتن او به خاطر مشکلات با همسرش نبوده است.
*بعد از رفتن فرزاد به دنبالش نرفتید؟
به دنبالش رفتم، اما خانوادهاش گفتند از او خبری ندارند. به تلفن همراهش هم که زنگ زدم یک زن جواب داد و خیلی علنی کاری کرد که دیگر با او تماس نگیرم.
*چطور از او جدا شدید؟
دو سالی طول کشید تا توانستم به صورت غیابی و طبق حکم دادگاه طلاقم را بگیرم. او حتی برای دیدن بچهاش هم نیامد. برای گرفتن حضانت دخترم حتی چندین بار در روزنامهها آگهی چاپ کردیم و، چون خبری از او نشد، حضانت او را هم به صورت غیابی گرفتم.
*از نظر شخصیتی چه خصوصیاتی داشت؟
مردی تودار و درون ریز و درعین حال خائن. اگر دستش رو میشد جنجال به پا میکرد.
*چطور متوجه شدی که فرزاد مرتکب قتلهای سریالی شده است؟
اواخر فروردین بود که یکی از اقوامش با من تماس گرفت و این ماجرا را فاش کرد. اول که این خبررا شنیدم باور نکردم و شوکه شدم. اما خیلی زود شایعهاش در تمام شهر پیچید و بعد از آن هم در کانالهای تلگرامی و فضای مجازی ماجرای قتلها را خواندم. تا اینکه روزپنجشنبه، از اداره آگاهی تماس گرفتند وازمن خواستند به آنجا بروم. بعد هم در رابطه با فرزاد و گذشتهاش سؤالاتی مطرح شد که جوابهای لازم را دادم.
*در اداره آگاهی او را ندیدید؟
راستش را بخواهید تمام گذشته وحشتناک زندگی با اومثل یک فیلم از جلوی چشمهایم گذشت. تازه آن موقع بود که متوجه شدم تلاش چندین سالهام برای فراموش کردن آنچه به سر من و بچهام آمده بیفایده بوده است. از من خواسته شد که او را ببینم، اما خودم قبول نکردم. ولی از زمانی که به خانه آمدهام تا الان در جدال با خودم هستم.
*چه جدالی؟
میترسم سؤالاتی که در دلم هست تا آخر عمر با من باشد. او انگشت تهمتش را به سمت من دراز کرده است. برای همین دوست دارم از او بپرسم که من عامل این کار بودم یا خودت. تو خجالت نمیکشی چنین حرفهایی را میزنی. فرزاد اول مرا وبعد هم بچهام را کشت. درحقیقت نخستین قربانیان قتلهای او ما بودیم هرچند که به ظاهر زندهایم. آن زمان من یک بچه بودم و کاری که فرزاد کرد آینده من و دخترم را تباه کرد. از طرفی میترسم او را ببینم، میترسم دیدارمان هرگز از ذهنم پاک نشود و نتوانم چهره او و اتفاقاتی که در این دیدار میافتد را فراموش کنم.
*آیا میدانی انگیزهاش از این جنایتها چه بوده است؟
میگوید که زنها را به خاطر من کشته است. ولی آن موقع من ۱۳ سالم بود. حتی بلد نبودم کنار خیابان بایستم و ماشین بگیرم. ضمن اینکه اگر فرزاد بعد از جدایی زندگی خوبی را در پیش میگرفت میگفتم شاید من در این ماجرا و رفتن ناگهانیاش مقصر بودهام. اما وضعیت او هر روز بدتر میشد. این سؤال هم مطرح است که اگر به خاطر من دست به جنایت زده چرا از زن صیغهایاش انتقام نگرفته و با او چندین سال زندگی کرده است.
*از زمانی که این ماجرا برملا شده است، هیچ وقت به این موضوع فکر نمیکنی شاید تو هم میتوانستی یکی از قربانیان این جنایات باشی؟
راستش اواخر زندگیمان که از رفتارهای بدش گلایهمند بودم تهدیدم میکرد. آن زمان خانهای در حال ساخت داشتیم و همیشه میگفت اگر با من و کارهایم مخالفت کنی تو را میکشم و میاندازم داخل چاه. من هم حرفهایش را به شوخی میگرفتم، اما فرزاد آدمی عصبی بود و میتوانست این کار را انجام دهد. چراکه این را بعد ازچند سال زندگی با او دریافته بودم!
*آیا فکر میکردید که همسر سابقتان، قاتل سریالی باشد؟
آن زمان فکر نمیکردم که او قاتل انسانها باشد، اما مطمئن بودم که قاتل من و بچهام است. با کاری که کرد هم من مُردم و هم فرزندم. با اینکه سالهاست طلاق گرفتهام، اما اطرافیانم بارها پرسیدهاند که چرا ازدواج نمیکنم؟! پاسخ من هم این بوده که پدر بچهام برای دخترش پدری نکرد چطور از یک غریبه انتظار پدری داشته باشم و…
فرزاد سال ۹۹ وقتی در دادگاه کیفری استان گیلان پای میز محاکمه رفت فقط ۳ قتل را قبول کرد. او در جریان مراسم دادگاه با ادعای اینکه حال روحی مناسبی ندارد از قاضی دادگاه درخواست کرد که لایحه دفاعیهاش را قرائت کند.
متهم در متن این لایحه تنها قتل سه زن را پذیرفت و ادعا کرد: برخی مطالبی که پیشتر و در جلسات دیگر نوشته شده و منسوب به من بوده، قبول ندارم و تنها بخشی از اعترافهایی که به دستخط و امضا و اثر انگشت خودم است، میپذیرم. حتی بخشی از اظهارات را با زور و تهدید و با وعده تخفیف حکم و برائت همسرم و همچنین تحت فشار روحی برای آینده فرزندم از من گرفتهاند که همه آنها را رد میکنم.
خفاش شب گیلان در دفاع از خود گفت: برخی قتلها را نیز بهخاطر اعترافهای بیهوده همسرم به گردنم افتاد. همچنین بسیاری از اعترافها و صحنه سازیها در کیفرخواست غیر واقعی بوده و من تقاضای تشکیل دادگاه دیگری در ملأ عام و با حضور رسانهها را دارم. من بسیاری از مقتولها را نمیشناسم و اتهام شرب خمر را نمیپذیرم.
خفاش شب گیلان افزود: بیشتر مقتولها دچار فساد اخلاقی بودند. انگیزه قتلها به هیچ وجه مالی نبوده، چون اگر چنین قصدی داشتم طلاهای افرادی که بهعنوان شاهد آمدهاند را هم برداشته و آنها را هم میکشتم.
در ادامه دادگاه نماینده دادستان گفت: ضد و نقیض بودن اظهارات متهمان و انکار آنها نشان از تلاش آنها برای فرافکنی دارد. همچنین آزادی بیان وی درباره نقض یا تأیید اظهارات متهم ردیف اول نشان میدهد اظهارات او برای اعتراف زیر فشار صحت ندارد. متهم که به عنوان خفاش شب گیلان شناخته شده است در تشریح برخی صحنهها تنها بوده و محل دقیق قتل و اختفای جسد را با جزئیات بیان کرده است.
نماینده دادستانی در خصوص استفاده از سیمکارتها و تلفنهای همراه متعدد توسط متهم ردیف اول اذعان داشت: رد پای قاتل در چند مورد کاملاً مشهود است. در خصوص قتل خانم (م. آ) ٢ شماره تلفن توسط قاتل مورد استفاده قرار گرفته که یکی از این خطوط پس از ارتکاب قتل در گوشی تلفن همراه مقتول روشن شده است. همچنین با همان خطی که با یکی از مقتولان در ارتباط بوده، با یکی از نجات یافتگان نیز در ارتباط بوده است.
نماینده دادستان افزود: تمامی شواهد مکتوب از زبان نجات یافتگان و حتی اعترافهای جسته و گریخته هر دو متهم دلالت بر همدستی متهم ردیف دوم-همسر قاتل- در جلب رضایت و ایجاد حاشیه امنیت در ذهن مقتولان و فراهم کردن زمینه مناسب برای ارتکاب جرم توسط متهم ردیف اول دارد. این زن در جلسه رویارویی با یکی از نجات یافتگان در جلسه بازپرسی گفت: «همان شب باید تو را میکشتیم، همسرم همان شب ٢ بار میخواست تو را بکشد، ولی دخترم از خواب بیدار میشد و همسرم نتوانست تو را بکشد! تو باعث شدی که ما را بگیرند!» این امر اتهامهای آنها را ثابت میکند. همچنین چندین پرونده مفتوح قتلهای مشابه با این پرونده موجود است که با ادعای متهم ردیف اول باید به گردن او میافتاد که نشد و ادعای او از این بابت مردود است. سپس یکی از اولیای دم در جایگاه ایستاد و خواستار قصاص نفس متهمان و اعدام چند باره آنها شد.
دادگاه پس از وقفهای ۲۰ دقیقهای با اشاره به اتهامهای متهم ردیف اول به ارتکاب ٨ فقره قتل عمد، سرقت طلای مقتولان، جنایت بر میت ۶ مقتول از طریق مثله کردن اجساد و برای متهم ردیف دوم به ارتکاب معاونت در قتل عمد تعدادی از مقتولان با همکاری متهم ردیف اول و همچنین مورد معامله قرار دادن طلاهای مسروقه و خودداری از کمک و مساعدت برای فردی که در معرض خطر بوده، از متهمان خواست تا آخرین دفاعیات خود را مطرح کنند. متهم ردیف اول همچنان ادعاهای قبلی خود را تکرار کرد و گفت: تنها قتل ٣ زن را میپذیرم. جنایت بر میت «ل. د» را قبول دارم و حتی طلاهای «ف. م» را با او دفن کردم. برداشتن بقیه طلاهای مقتولان نیز بهخاطر آن بود که آنها دیگر مرده بودند و در هنگام دفن طلاهای آنها را برمیداشتم و در خانه نگهداری میکردم. شاید همسرم آنها را برداشته و فروخته است.
متهم ردیف دوم نیز در آخرین دفاع خود تأکید کرد: من از هیچکدام از کارهای همسرم خبر نداشتم و همانطور که پیشتر گفتم یک شب در سال ٩۵ زنی را دیدم که در دستشویی خانه غش کرده بود. اما وقتی از همسرم موضوع را پرسیدم او به من حمله ور شده و گلویم را گرفت وسپس مرا به اتاق انداخت و در را روی من و دخترم بست.
اظهارات مکتوب خفاش شب گیلان در اعترافها دستخط خودم بوده، اما برخی از آنان را قبول ندارم. من هرگز نگفتم که با همسرم و فرزندم در خیابان افرادی را سوار میکردیم و حضور من بهخاطر جلب اعتماد مقتولان بوده است. تنها فروش ۲ مورد از طلاها را قبول دارم که آن هم قبل از اطلاعم از اقدامهای همسرم بود.
در نهایت بعد از پایان دادگاه قضات وارد شور شدند و متهم را به ۷ بار اعدام محکوم کردند. این حکم بعد از تایید در دیوان عالی کشور روز ۱۹ دی سال ۱۳۹۹ در زندان لاکان رشت اجرا شد.
منبع: رکنا