هانیه وهابی -سارا نوجوانی سیزدهساله است که با خانوادهاش در آبادان زندگی میکند. پدر او تعمیرکار پیانو است و موسیقی را خوب میشناسد. سارا هم به پیانوی دست دومش بنام کوکو عشق میورزد.
زمانی که پدر برای گذراندن یک دوره به آلمان میرود، جنگ ارتش بعث عراق علیه ایران شروع میشود. سارا به همراه مادر و برادرش، سامان، و عموغازی و خانمش، عنقاخانم، راهی اهواز میشوند.
در بین راه، با یونس، پسری نوجوان، و مادربزرگش، بیبی، روبهرو میشوند. با شدت گرفتن بمباران، آنان ناچار میشوند پیانو را از وانت خارج تا بیبی و پسرک را سوار کنند.
سارا از یک طرف از این مهمانهای ناخوانده دلخور است زیرا آنها را مسبب از دست دادن پیانوی خود میداند. از طرفی هم درباره پسرک ساکت کنجکاو است.
یونس پسر عجیبی است. زمانی که ناچار است برای کمکخرج خود و بیبی به کار چاهکنی بپردازد، جان خود را از دست میدهد. سارا و برادرش تصمیم میگیرند به باغ موردعلاقهی او بروند و خبر مرگ او را به دوست نادیدهاش برسانند.
وقتی سارا با زحمت زیاد بالای دیوار میرود، با راز و حقیقت عجیبی روبهرو میشود، رازی که بههیچوجه فکرش را نمیکرد.