صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

آزادی مددجوی ۶۲ ساله مشهدی نیازمند پرداخت ۸۰ میلیون تومان | چندقدم تا رهایی

  • کد خبر: ۱۶۶۱۵۶
  • ۰۶ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۳:۴۹
نیمه شب زمستان ۱۴۰۰،  آتش از مغازه همسایه به صافکاری اوستا محمود سرایت می‌کند و در پی آن به خودرو ۲۰۶ مشتری اش خسارت ۲۸۰ میلیونی وارد می‌شود. با شکایت مشتری، پیرمرد که توان پرداخت خسارت را ندارد، راهی زندان می‌شود و این روز‌ها روزگارش به سختی می‌گذرد. اکنون با رایزنی ستاد دیه استان باخیران و شاکی، مبلغ بدهی اوستا محمود برای بازگشت به زندگی، هشتاد میلیون تومان شده‌است که نیازمند همراهی شما خیران است.

به گزارش شهرآرانیوز، چهره هایشان را پوشانده بودند تا شناخته نشوند؛ هر سه تایشان. آن قدر از خلوت بودن خیابان در آن نیمه شب زمستانی مطمئن بودند که قدم زنان خودشان را رسانده بودند به گاراژ. دو نفر همان حوالی منتظر ماندند و نفر سوم وارد کوچه شد. شکستن شیشه مغازه، ریختن بنزین به داخل آن و کشیدن کبریت، یک دقیقه هم طول نکشید. در چشم به هم زدنی شعله‌های آتش زبانه کشید و پارچه‌ها و ابر‌های مغازه تشک دوزی را بلعید و بعد هم به مغازه صافکاری همسایه سرایت کرد. آتش بی محابا می‌سوزاند هرچه را که سر راهش بود؛ حتی آبروی چهل ساله اوستامحمود را. پیرمرد دو ماه و پانزده روزی می‌شود که پشت میله‌های زندان، به جرم نکرده اش فکر می‌کند.

کمی قبل‌تر

«اسفند ۱۴۰۰ بود. آن شب هم مثل خیلی از شب‌ها مغازه مانده بودم تا صافکاری خودرو مشتری‌ها را زودتر تمام کنم. پنج شش تا مغازه دیگری که در گاراژ هستند، کرکره‌ها را پایین کشیده و رفته بودند. ساعت حوالی ۹ شب بود که من هم کار را تعطیل کردم و رفتم. چه‌ می‌دانستم قرار است این ماجرا پیش بیاید.»

حامد، پسر اوستامحمود، نگاهش را به زیر انداخته است و جزئیات آن شب را مرور می‌کند. هیچ کس به اندازه او که همکار ده ساله و عصای دست پدر حساب می‌شود، به جزئیات ماجرا و گرفتاری‌هایی که به بار آورده است، واقف نیست. می‌گوید آتش سوزی از مغازه کناری که صندلی خودرو می‌ساخت، شروع شده بود و شعله‌های آن به مغازه صافکاری و خودرو‌هایی که در محوطه گاراژ پارک شده بودند سرایت کرده بود.

یکی از خودرو‌ها پژو ۲۰۶ مربوط به مشتری اوستامحمود بود. مشتری، خودروش را گذاشته بود برای صافکاری. صافکاری نشد که هیچ، موتور و بدنه اش هم سوخت: بعد‌ها فهمیدیم این آتش سوزی عمدی، سر خصومت شخصی صاحب مغازه صندلی سازی با یکی از شاگردهایش راه افتاده است؛ چیزی که به پدر شصت دوساله و بی گناه من هیچ دخلی نداشت، اما دودش به چشم ما هم رفت.

نمای نزدیک

حامد با دل خوری از وعده‌های صاحب مغازه صندلی سازی می‌گوید؛ به ویژه آن اوایل که هنوز ماجرا داغ بود و رد سوختگی را در گوشه گوشه گاراژ می‌شد دید، نه مثل الان که یک سال و دو ماه از قضیه گذشته و آب‌ها ظاهرا از آسیا افتاده است: بابای من، حرف‌های صاحب مغازه کناری را باور کرد که‌ می‌گفت شما لازم نیست از مظنون این آتش سوزی شکایت کنید. خاطرتان جمع، دارم پیگیری می‌کنم. اصلا خودم خسارت خودرو ۲۰۶ مشتری تان را‌ می‌دهم.

اوستامحمود هم روی حساب رفاقت چهل ساله با همسایه، پیگیر شکایت از صاحب مغازه صندلی سازی نمی‌شود. زمان می‌گذرد و امروز و فرداکردن همسایه برای تعمیر خودرو مشتری اوستامحمود ادامه پیدا می‌کند. دست آخر، مشتری خسته می‌شود و از اوستا بابت خسارت سنگینی که به خودروش وارد شده است، شکایت می‌کند. خسارت سنگین یعنی حدود ۲۸۰ میلیون تومان که پرداخت آن از عهده اوستا خارج است.
نتیجه همه این‌ها شد اتفاقی که چند روز مانده به نوروز امسال رقم خورد و چه خوب که حاج خانوم آن لحظه را ندید.

یک عمر آبرومندی

لطف خدا بود شاید اینکه کمردرد حاج خانوم عود کند، آن قدر که بی تاب شود و همان شب به فکر دواودرمان بیفتد: به محمودآقا گفتم بیا برویم درمانگاه آمپولی چیزی بزنم، بلکه این درد دوا شود. بعد خودم حرفم را پس گرفتم و گفتم نمی‌خواهد تو بیایی، خودم می‌روم. سلانه سلانه راه افتادم. یکی دو کوچه بیشتر راه نیست. آمپول که زدم هر جور بود، خودم را رساندم خانه. کفش‌های محمودآقا را جلو در ندیدم. از خودش هم خبری نبود. گفتم لابد دیده دیر کرده ام، نگرانم شده و آمده است دنبالم.

دل خوشی دادن‌های حاج خانوم به خودش با تماس تلفنی دخترش تمام می‌شود: دخترم زنگ زد که مامان! بابا چی شد؟ پرسیدم یعنی چه که چی شد؟ من که خانه نبودم. گفت بابا را برده اند به.... شرم دارد از بردن نام زندان. در حرف هایش به جای این واژه، «همان جا» را استفاده می‌کند.

خداراشکر می‌کند که دست کم لحظه ابلاغ حکم جلب محمودآقا، خانه نبوده و ندیده است این صحنه را، وگرنه دوباره باید راهی درمانگاه می‌شد، البته این بار احتمالا نه با پای خودش. شوخی است مگر؟! اینکه مرد زندگی و همدم چهل وچندساله ات را جلو چشم هایت ببرند و هیچ کار نتوانی بکنی: ما با آبرو زندگی کردیم دخترجان. دستمان را جلو کسی دراز نکرده ایم تابه حال. آن قدر از بدهی بدم می‌آید که حتی حاضر نیستم وام بگیرم. تو بگو در این دوره زمانه به چه کسی می‌توانم رو بزنم و پول قرض کنم تا شوهرم را از آنجا بیاورم بیرون؟

وعده‌های فراموش شده

گرمای سر ظهر به صورتمان می‌زند. گاراژ جایی برای نشستن و چند کلام حرف زدن ندارد. ناچار داخل خودرو یکی از مشتری‌ها می‌نشینیم. از اینجا می‌شود داخل مغازه تشک دوزی را بهتر دید. طاقه‌های پارچه به دیوار تکیه داده شده اند. پنجره رو به کوچه که در شب حادثه شکسته شده بود هم دیوار شده است. روی در و دیوار نونوارشده مغازه، اثری از آتش سوزی به جا نمانده است. حامد به پسر جوانی اشاره می‌کند که با موتورسیکلت نو و مدل بالا از کنارمان رد می‌شود. می‌گوید که این موتور را صاحب مغازه تشک دوزی برای پسرش خریده است: برای همه کار پول دارند و ککشان هم نمی‌گزد که بابای من به علت آتش سوزی مغازه آن‌ها افتاده است گوشه زندان.

دل حامد از این پر است که مغازه تشک دوزی بیمه آتش سوزی بوده و صاحب مغازه، خسارت آن را از بیمه گرفته است، اما یادش نمی‌آید از وعده‌هایی که به اوستامحمود داده بود مبنی بر اینکه «تو شکایت نکن، خودم پیگیر هستم، اصلا خودم خودرو مشتری ات را تعمیر می‌کنم».

او که در این مدت به اندازه همه عمرش از پله‌های دادگاه بالاوپایین رفته و با وکیل و قاضی و هرکس که به فکرش رسیده، صحبت کرده، از گرهی که به کارشان افتاده است، این طور می‌گوید: باید بابایم را از زندان بیاورم بیرون تا شخصا شکایت کند از صاحب مغازه همسایه و ثابت کند که آتش از مغازه آن‌ها به صافکاری ما و خودرو مشتری مان سرایت کرده است، ولی پول ندارم. حتی وثیقه هم نتوانستم جور کنم برای اینکه بابا بیاید مرخصی. به چند نفر دوست و آشنا که خانه شان سند داشت، رو زدم، اما سندشان گرو بانک بود.

درست می‌شود؟

«خدا به حق قرآن سروکار هیچ بی گناهی را به این جور جا‌ها نیندازد. روزی که رفتیم برای ملاقات محمودآقا، خیلی پیچ وخم داشت تا برسیم داخل زندان. با پسر و دخترم رفته بودیم. چشم حاجی که به بچه‌ها افتاد، آن قدر محکم بغلشان گرفت و گریه کرد که دلم کباب شد.» حاج خانوم دارد اوستامحمود را سرزنش می‌کند که چرا رحم کرد به همسایه‌ای که مروت ندارد. از آبرویی می‌گوید که این همه سال، ذره ذره جمع کرده بود و حالا با پیچیدن خبر زندانی شدن شوهرش، به باد رفته است. می‌گوید: وقتی کسی برود زندان، مردم چه‌ می‌دانند برای چه رفته است. با خودشان می‌گویند معلوم نیست چه کار کرده است!

از تماس‌های تلفنی شوهرش می‌گوید که جملاتش تکراری است؛ احوالپرسی و چه خبر و «مرا بیاورید بیرون». حاج خانوم از نداری شان زود می‌گذرد. عادت ندارد به بازکردن بغچه دلش. نیازی هم نیست بگوید، چون حامد سروته بودن دخل وخرجشان را با دست‌های رنگی اش در گاراژ برایمان حساب وکتاب کرده بود؛ پرداخت کرایه خانه و مغازه مستأجری که در نبود بابا همه اش افتاده است گردن او.

چیز‌هایی که پسر اوستامحمود گفته بود، با نتیجه تحقیقات ستاد دیه جور درمی آید؛ اینکه این خانواده اموالی برای فروش و دادن بدهی شان ندارند. امیدشان فقط به خداست و بندگان برگزیده اش. حاج خانوم از توسلش به امام هشتم (ع) این طور می‌گوید: قبل از دهه کرامت رفتم حرم. درد کمر نمی‌گذارد بیشتر بروم پابوس.

از خانه همه اش با آقا حرف می‌زنم. راستش از قدیم برای زندانی‌های بی گناه دعا می‌کردم، چه‌ می‌دانستم یک روزی خودم هم گرفتارش می‌شوم. دعای اولم برای آن‌هایی است که مشکلاتشان سخت‌تر از خانواده ماست. بعد هم خدا را به آبروی مادرم حضرت زهرا (س) قسم می‌دهم که آبروی خانواده ما را بخرد و محمودآقا زودتر بیاید بیرون.

او و حامد خبر ندارند از رایزنی‌های ستاد دیه با خیران و شاکی. با این رایزنی‌ها مبلغ باقی مانده برای برگشتن اوستامحمود به زندگی اش به ۸۰ میلیون تومان رسیده است. تجربه مهربانی همسایه‌های امام رئوفمان را که مرور می‌کنیم، دلمان به آزادی آقامحمود پیش از پایان دهه کرامت، گرم می‌شود. درست مثل امید و توکلی که در صدای حاج خانوم جا خوش می‌کند، وقتی می‌گوید: اگر خدا بخواهد درست می‌شود.

بانی شو برای آزادی زندانی ۶۲ ساله‌ای که جرم غیرعمد دارد

ماجرا از این قرار است: نیمه شب زمستان ۱۴۰۰،  آتش از مغازه همسایه به صافکاری اوستا محمود سرایت می‌کند و در پی آن به خودرو ۲۰۶ مشتری اش خسارت ۲۸۰ میلیونی وارد می‌شود. با شکایت مشتری، پیرمرد که توان پرداخت خسارت را ندارد، راهی زندان می‌شود و این روز‌ها روزگارش به سختی می‌گذرد. اکنون با رایزنی ستاد دیه استان باخیران و شاکی، مبلغ بدهی اوستا محمود برای بازگشت به زندگی، هشتاد میلیون تومان شده‌است که نیازمند همراهی شما خیران است. شما برای کمک به این زندانی می‌توانید کمک‌های نقدی تان را به این شماره کارت واریز کنید.

۶۰۳۷-۹۹۷۹-۵۰۴۹-۲۷۶۰
مرکز نیکوکاری بانی شو
همچنین نظر‌ها و پیشنهاد هایتان را به شماره ۳۰۰۰۷۲۸۹ پیامک کنید یا با شماره ۰۵۱۳۷۲۸۸۸۸۱ روابط عمومی شهرآرا تماس بگیرید.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.