تابستان است و آفتاب، مستقیمتر و گرمتر از همیشه میتابد. چند روز بیشتر به ماه محرم نمانده است. کوچهها و خیابانهای شهر با پرچمهای سرخ و سیاه به پیشواز سوگواری امامحسین(ع) و یاران باوفایش رفتهاند.
هرطرف را که نگاه میکنی، حالوهوای دیگری به خود دارد. بطری آبم تمام شده است؛ حسابی تشنهام؛ میپیچم بهسمت چهارراه سر خیابان.
میخواهم از مغازه آن طرفها یک بطری آب معدنی بخرم اما ای وای! کیف کوچک پولم همراهم نیست. بهسمت مسجد میروم. همیشه گنبد مسجد دلم را آرام میکند. میخواهم از آبسردکن کنار درختهای کاج آب خنک بنوشم.
از وقتی که یادم میآید آبسردکن همیشه همانجا بوده است. بر یک طرف سمت راستش نوشته شده است: «بنوش به یاد کربلا» و در طرف دیگرش نوشته شده است: «بنوش به یاد سقای دشت کربلا ابوالفضل(علیهالسلام).» بطریام را از آب سرد و گوارا پر میکنم.
شیر آب را میبندم و قبل از هرچیز به پسرک روبهرویم بفرما میگویم و زیر لب زمزمه میکنم: «السلام علیک یا اباعبدا...(ع)» و مینوشم و به یاد میآورم همه بچههای تشنه کربلا را که با امامحسین(ع) بودند و زنده ماندند تا صدای شجاعت حماسه کربلا و یاران باوفای امامحسین(ع) را به گوش ما برسانند.
انگار نوشیدن آب آن هم به یاد امامحسین(ع) فکرم را باز کرده است. با خودم میگویم: «سال پیش باوجود همهگیری بیماری کرونا توی گروه بهداشت مسجد و ضدعفونی فرشها بودم؛ امسال هم باید آستینهای همتم را بالا بزنم و یک کار خوب را برای امامحسین(ع) بهعنوان خدمتگزاری انجام دهم.»