شکیبا صاحب | شهرآرانیوز؛ از گذشته ادیبان و بهخصوص شاعران ترجیح میدادهاند کنج خلوت خویش را با هیاهوی زمانه و آدمهای جهان بیرون برهم نریزند. تا همین دههی کنونی و زیر پوست همین شهر، شاعران زیادی زیست کرده و میکنند که شاید نامشان چندان به گوشمان آشنا نباشد. دلیل این مهجوری میتواند انتخاب شخصی شاعر باشد، یا نداشتن مجال و فضایی برای بروز تواناییها و یا کاهش اقبال عمومی و توجه جامعه به شعر و شاعری و حتی ادبیات.
به بهانهی انتشار مجموعهی شعر جدید مهدی رجبی، شاعر نوسرای مشهدی با او به گفتوگو پرداختیم و از محدودیتها و مسائل شاعری سخن گفتیم. کتاب «واقعا گل سپنج» مجموعهی شعر آزاد اوست که بهتازگی توسط نشر آرادمان به چاپ رسیده است.
مهدی رجبی متولد ۱۳۵۷ است و «واقعا گل سپنج» دومین مجموعه شعری است که از او منتشر شده است. در این گفتوگو با رجبی درباره قابلیتهای شعر آزاد در مقایسه با شعر کلاسیک و جهان شاعرانهاش گپ زدهایم.
ترجیح میدهم سوال آخرم را اول بپرسم؛ دربارهی وضعیت و اقبال عمومی نسبت به شعر و حوزه شاعران در مشهد برایمان بگویید. به نظر شما چرا سلیقهی شعری جامعه تغییر کرده و تا حدی رو به افول است؟
به نظر من، تا حد زیادی فضای مجازی در این امر نقش دارد. شاعرانی که تا بهحال با استادی همنفس نبودهاند و به طرق مختلف در صفحههای فضای مجازی و با جذب دنبالکننده و طرفدار، غالباً پیشوند استاد هم به ایشان اطلاق میشود، تصور میکنند واقعا استاد هستند و زمانی که شاعری از سر دلسوزی آثارشان را نقد میکند، ناراحت شده و شدیدا واکنش نشان میدهند. درواقع به خاطر تمجیدهای پوشالی، هیچ نظر منفی را برنمیتابند و در نتیجه پیشرفتی هم نمیکنند.
از طرف دیگر، شاعران در این شهر پناهگاهی ندارند؛ خانه شعری وجود ندارد، نهاد مستقلی برای جلسات شعر نداریم. مسئولین هم انگار درجهت عکس تلاش میکنند که این انزوا برقرار بماند. من حدودا ۲۷،۲۸ سال است که در زمینهی شعر کار میکنم و تابهحال جلسات مختلف زیادی را شرکت کردهام که متاسفانه خیلی زود در نطفه خفه شدهاند. به نظر من اقبال عمومی به شعر خوب است اما جایی نیست که این اقبال و نظر مثبت دیده شود.
حضور شما در فضای شعر مشهد از کی شروع شد، اصلا شعر کی برایتان اهمیت پیدا کرد؟
خب، من از دورهی دبیرستان غزل میگفتم اما از سال ۷۵ که اولین جلسات شعر را در سازمان تبلیغات شرکت میکردم و شاعران زنده و معاصرم، همچون مرتضی امیری اسفندقه، مجید نظافت، محدثی خراسانی و حسین موید که استاد بنده هم هستند را میدیدم به این حوزه جدیتر نگاه کردم. همچنان با غزل کلاسیک و نئوکلاسیک به کارم ادامه دادم و از سال ۹۲ تصمیم گرفتم غزل را کنار بگذارم و به قالب شعر آزاد و سپید گرایش پیدا کردم. البته در سال ۹۳ به پیشنهاد علیرضا جهانشاهی که استاد بنده هم هستند، مجموعهای از غزلیاتم را با عنوان عاشقی روی پلهی هفتم، منتشر کردم. بعد از آن تصمیم گرفتم تمرکزم بیشتر روی قالب شعر آزاد باشد.
عموما گفته میشود که تغییر قالب سنتی به نو به دلیل میل به تنوع و طبعآزمایی در قالبهای جدید است. دیدگاه شخصی شما برای این تغییر قالب چه بود؟
قالب آزاد بههیچوجه برای من به عنوان طبعآزمایی نبوده. من معتقدم در شعر کلاسیک نمیتوان تمام محتوای مدنظر را بیان کرد؛ چون محتوا باید در ظرف خاص و محدودی ریخته شود و بهنظرم نیمی از شعر باید کشته شود تا بتوان آن را در قالب وزن و قافیه جای داد. به همین دلیل با اینکه خودم در ابتدا غزلسرا بودم، درحالحاضر بیشتر تمرکزم روی شعر آزاد است.
به نظر شما، قوالب کلاسیک بهخصوص غزل تاریخ انقضا داشتهاند؟
ابداً. من دوستان غزلسرای بسیاری دارم که در این زمینه بسیار موفقاند. اصلاً در شبانهروز، ساعاتی، ساعات تغزلاند. من با اینکه ظاهراً غزلسرایی را کنار گذاشتهام، باز هم زمانهایی به آن برمیگردم و غزل مینویسم. حتی دوستان آزادسرایی دارم که پیش از این غزلسرا نبودهاند اما زمانهایی هست که فضا و حال میطلبد غزل بگویند و هرچند ممکن است اشکالات کوچکی در وزن و قافیه داشته باشند، اما حس و عاطفهی غزلشان منحصربهفرد است.
محتوای اشعارتان در این تغییر فرم چگونه بوده است، آیا تغییری کرده است؟
من در غزلها بیشتر محتوای عاشقانه و گاهی اجتماعی را دنبال میکردم و در شعر آزاد علاوه بر اینها سعی میکنم بُعد اجتماعی شعرم را عمیقتر کنم و حکمت را لابهلای سطرها جای بدهم. معتقدم توجه مخاطب شعرم باید به چیز ارزشمندتری جلب شود و آن حکمت و فلسفهی زندگی است.
از روند شکلگیری «واقعا گل سپنج» هم برایمان بگویید و شعری از مجموعه بخوانید.
کتاب واقعاً گل سپنج، حاصل ۸ سال نوشتن شعر آزاد بنده است که توسط نشر آرادمان و به همت و کمک دوستانم آقای علیرضا جهانشاهی، آقای حیدر کاسبی، رضا عابدینزاده و دیگر دوستانم منتشر شده است. نام این کتاب از یکی از اشعار مجموعه گرفته شده که با همفکری دوستان آن را به عنوان نام اصلی کتاب برگزیدیم.
در آتشگاه خدایان
گل «سپنج» بودم
نه به هرزگی رُسته
نه امیدوار به تیمار باغبانی
واقعا گل سپنج!
بودم و نبودم
دکمهی لق بودم آیا
یا لخته خونی بر سنگ قربانگاه
من سرانجامِ زیبایی بودم
خار سرگشتهای در قطب نمای حواصیل
دکمهی بیهودهای در سمساری روزگار
هرچه بودم
دلی آشفته بودم
یا سری سرگردان
که دارالمجانین کلمه بود