پس از یاد خدای مهربان، سلامی به گرما و سخاوت تابستان به همهی شما همراهان مهربان!
همانطور که تقویم به ما میگوید، دهم شهریور هر سال روز بانکداری نامگذاری شده است. به نظر من، هیچ بچهای در دنیا نیست که بانک را نشناسد.
بانک از نظر خیلیها محل تولد پول و جمع سرمایه است. راستی بگذارید برایتان خاطرهای تعریف کنم تا شما هم با یک کار خوب یعنی اولین مرحله پسانداز کردن آشنا شوید.
همیشه به مامان و بابایم میگویم: «ای کاش مادربزرگ با ما زندگی میکرد تا من بیشتر به دیدنش میرفتم و برایم قصه میگفت.» مامان میگوید: «خانمجان ۷ نوه دارد ماشاءا...! هفت روز هفته روزی یکی از شما را ببیند و قصه بگوید، خسـتـــه میشــود.»
میخنــدم و جــواب میدهم: «پس بگذارید این پنجشنبه من خانهی مادربزرگ بمانم.» مامان میگوید: «شرط دارد محمدجان. اگر بتوانی پول توجیبیات را بهتر پسانداز کنی، شاید پدرت اجازه دهد یک روز پیش مادربزرگ باشی.»
این حرف خبر خوبی بود تا به دوقلوهای خالهام ثابت کنم من قدر پول توجیبیام را میدانم و ارزش خرج کردن و پسانداز را هم بلدم. تلفنی گفتم این درست و عادلانه نیست که همهاش آنها پیش مادربزرگ بروند و از شرط بابا گفتم. دوقلوها خوشحال شدند و گفتند ما هم هستیم.
چند روز گذشت. وقتی مامان گفت میخواهیم خانهی خاله برویم، از خوشحالی بال درآوردم چون به دوقلوهای خاله قول داده بودم بیشتر از آنها میتوانم پول توجیبیام را پسانداز کنم و همهاش بستنی و شکلات نخورم.
قرارمان این بود که هر کسی بتواند بیشتر پولهایش را جمع بکند، او پیش مادربزرگ بماند. خیلی زود به خانهی خاله رسیدیم. من و سپهر و پارسا پولهای توجیبیمان را روی میز گذاشته بودیم اما خیلی عجیب بود چون هرسهمان به یک اندازه پول پسانداز کرده بودیم.
مانده بودیم چهکار کنیم که مادر گفت: «اینکه غصه ندارد! با این پولها بروید یک قلک کلیددار بخرید تا هفتهی بعد ببینیم نوبت کدام یکیتان میشود!» هرسه خندیدیم چون فکر خوبی بود.