مهدی علوی | شهرآرانیوز؛ مرز میان تاریخ و داستان تاریخی کجاست؟ داستان تاریخی مذهبی چگونه داستانی است و برای نوشتن آن باید به چه نکات و دقایقی توجه کرد؟ آیا در نوشتن اثری که بر اعتقادات دینی تکیه دارد، میتوان از تخیل استفاده کرد؟ اساسا در چنین مواقعی دست نویسنده چقدر باز است؟ این مباحث بخش درخورتوجهی از نهمین عصرانه داستان نویسان رضوی را به خود اختصاص داد که با حضور محمدرضا سرشار در فروشگاه مرکزی کتاب به نشر برگزار شد.
میهمان برنامه که در فضای ادبیات کشور به رضا رهگذر معروف است، ضمن پرداختن به مقوله داستان دینی، از بایدها و نبایدهای داستان تاریخی مذهبی گفت که چکیدهای از این گفتهها را در گزارش پیش رو میتوانید بخوانید. سرشار پس از انقلاب سالها برنامه رادیویی «قصه ظهر جمعه» را اجرا میکرد و تا کنون کتابهای متعددی اعم از داستان و نقد و پژوهش ادبی به چاپ رسانده است. کتاب هایی، چون «اگر بابا بمیرد» و «گرداب سکندر» و «جلوههایی از ادبیات سیاسی امروز ایران» و «آنک، آن یتیم نظرکرده (رمان زندگی پیامبر (ص))».
داستانهای مذهبی یا دینی به داستانهایی گفته میشود که یکی از مفاهیم و ارزشهای مذهبی یا در ردهای پایین تر، احکام دینی را در قالب شخصیتها و احوال و ماجراها برای ما مجسم و تثبیت میکند. به تعبیر دیگر میشود گفت هر اثری که میل به تعالی و رشد به مفهوم قرآنی را در انسان ایجاد کند یک اثر دینی است؛ اعم از شعر و داستان و نمایش و دیگر گونههای ادبی. البته در داستان دینی نیت مهم است [..]همان طور که در دین اعمال وابسته به نیات است و اگر کسی کار خوب هم بکند، ولی به نیت خدا نباشد اجری ندارد.
داستان تاریخی مذهبی پیش از هر چیز باید داستان باشد. آثار بسیاری به عنوان داستان مذهبی نوشته اند، ولی داستان نیست [..]یکی از نکتههایی که نویسندگان مذهبی باید توجه کنند این است که برای چه کسی مینویسند (مخاطب شناسی). آیا ما برای کافران میخواهیم داستان مذهبی بنویسیم؟ برای بی طرف ها؟ برای مذهبی ها؟ یک مشکل بزرگ کار ما این است که بیشتر ما داستانهای مذهبی مان را برای مذهبیها مینویسیم، در حالی که اگر برای عموم مردم، برای غیرمذهبیها بنویسیم، فرد مذهبی هم آن را میخواند و از آن استفاده میکند و لذت هم میبرد. ولی وقتی فقط برای مذهبیها مینویسید غیرمذهبیها کار را نمیخوانند.
شما میخواهید درباره حقانیت خدا برای آدمی استدلال کنید که به خدا اعتقادی ندارد؛ از قرآن آیه و از ائمه (ع) حدیث میآورید، اما او اصلا قرآن و ائمه (ع) را قبول ندارد! باید دلایلی خارج از اینها و ماقبل اینها بنویسید. باید داستان را به گونهای بنویسید که فرد غیرمذهبی به دلیل جاذبههای داستانی آن را بخواند و احتمالا از درون مایه موردنظر شما هم متأثر شود. دیگر آنکه داستان تاریخی مذهبی، داستان تاریخ صِرف نیست، بلکه چیزهایی اضافه بر تاریخ دارد.
فورستر میگوید رمان تاریخی برابر است با تاریخ به اضافه و منهای ایکس؛ یعنی چیزهایی باید از تاریخ کم و چیزهایی به آن اضافه کنید و کارهای دیگری روی آن انجام دهید که داستان شود. داستان تاریخی مذهبی، شرح احوال و زندگی نامه هم نیست و با آن تفاوتهای چشمگیر دارد. بازنویسی ساده از تاریخ، ایجاد داستان تاریخی مذهبی نمیکند. با حفظ ویژگیهای تاریخی، داستان تاریخی مذهبی داستانی واقعیت گراست منتها واقعیت گرا به مفهوم اینکه هم حیطه مادی و هم حیطه غیب را دربرمی گیرد. داستان تاریخی مذهبی برای نویسنده آن محاسنی به همراه دارد و مشکلاتی که برای هریک میشود توضیح داد.
تاریخ یک جور پژوهش است و داستان تاریخی یک جور آفرینش. یک مشکل نویسندگان داستانهای تاریخی به ویژه داستانهای تاریخی مذهبی این است که تقریبا همه مردم درباره آنچه میخواهی در قالب داستان بیان کنی میدانند. شما میخواهید درباره امام حسین (ع) و تاسوعا و عاشورا بگویید و یک میلیون بار روی منبرها از اینها گفته شده و مردم شنیده اند.
یک دشواری بزرگ که نویسنده باید بتواند بر آن غلبه کند این است که چطور اینها را بنویسد که همان کسی که صدها و هزاران بار آن را شنیده باز علاقهمند شود به خواندن کارش. اما از آن طرف، این حسن را دارد که قسمت اعظم مصالح کار برایش آماده است، در حالی که نویسنده برای یک داستان صددرصد خلاقه معمولی باید مصالح کارش را خودش به دست بیاورد.
مصالح کار داستان تاریخی مذهبی را خود تاریخ به نویسنده میدهد، البته هیچ وقت یا اغلب با همان مصالح تنها نمیشود داستان نوشت و حتما نویسنده باید روی آن کار کند. یکی از مشکلات نویسندگان داستان تاریخی مذهبی این است که اسیر سیر تاریخی میشوند و فکر میکنند آنها باید همان سیری را که مثلا در تاریخ زندگی امام رضا (ع) نوشته، در داستانشان دنبال کنند. اول از همه باید خود را از این مسئله نجات دهند و بگردند و آن فرازهای دراماتیک را پیدا کنند یا آنهایی را که خودشان میتوانند بار نمایشی به آن بدهند.
اولین کسی که به این موضوع در تراژدی و حماسه اشاره کرد ارسطو بود. او میگوید بعضی از نویسندگان حماسه و تراژدی مشکلشان این است که همان تاریخ را دنبال و نمایشی میکنند. میگوید این گونه نیست؛ تاریخ اولین نکته است و باید انتخاب کنی. دوم اینکه چینش حوادث را به هم بریزی. تاریخ مثل قصه، نقل حوادث است به ترتیب توالی زمانی؛ در مَثَل: ناهار پس از چاشت و سه شنبه پس از دوشنبه و تباهی پس از مرگ میآید. اما داستان تغییر میدهد؛ چیزهایی را اضافه و چیزهایی را کم و چیزهایی را جابه جا میکند.
یکی از کارهای نویسنده داستان تاریخی این است که روی پیرنگش کار کند. تاریخ در حاکمیت تقدیر است، اما داستان در حاکمیت علت و معلول. یعنی شما نمیدانید چرا یک دفعه چنگیز پیدایش شد و چرا به ایران حمله کرد و این بلا را سر ما آورد. اما در داستان شما مجبورید جواب این چراها را پیدا کنید؛ یا با تخیل، یا با پژوهش، یا با تفکر. جهان داستان جهانی کامل است و جهان تاریخ لزوما کامل نیست.
خیلی نکات در تاریخ مبهم است یعنی تا الان هم روشن نشده و با حدس و گمان به آن میپردازند. اصلا یکی از دلایل مهم جاذبه اثر هنری کامل بودن جهانش است و به همه پرسشهای شما درباره شخصیتها و رویدادهای خود پاسخهای قانع کننده میدهد. تاریخ به ما اطلاعات میدهد و داستان آن اطلاعات را برای ما دیدنی و ملموس میکند. ما با تاریخ چیزهایی میدانیم با داستان آنها را میبینیم. [..]تاریخ معمولا بیش از یک زاویه دید ندارد.
بعضی وقتها هم استثنائا مثل تاریخ بیهقی دو تا؛ یا سوم شخص که معمولا هم دانای کل محدود است یا اول شخص. ما سیزده نوع زاویه دید در داستان داریم که به اقتضای موضوع و فرازهای داستانمان میتوانیم هر یک از آنها را به کار بگیریم و داستان را برجستهتر کنیم. تاریخ فاقد ادبیت است. ادبیت منحصرا از زبان برمی خیزد و کار ویژه خلاقانه نویسنده روی زبان ایجاد ادبیت میکند؛ یعنی هر چیزی از ادبیات داستانی را شما بتوانید در شاخههای دیگر تقلید کنید ادبیت آن را نمیتوانید.
یکی از ضعفهای عمده بسیاری از نویسندگان این است که شگردهای نویسندگی را یاد میگیرند، ولی به ادبیت نمیرسند؛ یعنی کار ویژه و خلاقانه روی زبان را نمیآموزند و یکی از دشوارترین چیزهایی که در هیچ کلاسی نمیتوان آن را آموخت و باید در طول زمان و به تدریج با مطالعات طولانی و وسیع و عمیق حاصل شود همین تسلط بر زبان است. [..]تاریخ به جزئیات نمیپردازد و توجهش به کلیات است. اینکه مثلا کورش چه شکلی بود و لباس پادشاهان و درباریان چگونه بود و آداب و رسوم مردم و اصناف مردم و معماری شهرها و کاخها و آداب و رسوم درباری را در تاریخ پیدا نمیکنید.
تاریخ میگوید کورش و شما بعد میروید و در سنگ نگارههای تخت جمشید میبینید که آن موقع مثلا تاجشان چگونه بوده و موهایشان چه شکلی بوده و ریش داشته اند و الی آخر. [..]داستان کارش توجه به جزئیات است و بر اساس توجه به همین جزئیات و کار ویژه روی زبان به ویژه لحن، واجد بُعد سومی میشود به نام فضا که تاریخ فاقد آن است. تاریخ مثل عکس دو بُعد طول و عرض دارد، اما داستان مثل فیلم، زنده است؛ آدمها در آن برجسته و سه بعدی اند و ساختمانها برجسته است و مناظر و بازار و کوچه خود خودش است.
شما جزئیات لباسها و چهرهها و احساسات و عواطف را در داستان میبینید. تاریخ به درون اشخاص نمیپردازد؛ به قول فورستر تا مثلا ملکه الیزابت نگوید «خاطر ما آزرده شد» و در تاریخ ثبت نشود ما متوجه نمیشویم در برخورد با فلان ماجرا او خاطرش آزرده شده بوده است. ولی داستان میرود در ذهن و دلش و احساساتش را در مواجهه با رویدادهای مهم و اشخاص مهم بیان میکند. در مطالعه تاریخ به همان دلایل گفته شده، امکان هم ذات پنداری برای مخاطب پیش نمیآید، اما یکی از کارهایی که داستان باید بکند ایجاد هم ذات پنداری است که از دلایل تأثیرپذیری ما از داستان است.
خیلی جاهای تاریخ خلأ دارد و تاریخ درباره آن ساکت است، اما داستان با تخیل و مطالعات جمعی مجبور است آن خلأها و سکوتها را پر کند؛ چون باید جهانش جهانی کامل باشد. داستان تاریخی مذهبی هر کارش کنید نهایتش تاریخ نیست؛ یعنی کار رَوایی نیست که به یک داستان تاریخ مذهبی استناد کنید و حتی در وفادارترین شیوه به مستندات تاریخی، داستان یک زبان حال است.
در همین روضههایی که روضه خوانها میخوانند، خیلی چیزها را نه حضرت زینب (س) گفته اند، نه امام حسین (ع). بعضی روضه خوانها که رعایت تقوا میکنند میگویند من دوست دارم تصور کنم حضرت زینب (س) در این موقعیت این طور احساس میکردند. منتها داستان تاریخی نباید با مسلمات تاریخی مغایر باشد؛ چون کار از نظر شرعی قطعا دچار مشکل میشود.
یکی از دلایل انتخاب زاویه دید همین است که بعضی چیزها را از زبان خود پیغمبر نگوییم، از زبان معصوم نگوییم که قابل تأویل باشد [..]تاریخ فاقد پیرنگ – همان استخوان بندی، اسکلت، چارچوب – است، داستان دارای پیرنگ است. البته پیرنگ بخشی از ساختار دراماتیک است و نویسنده داستانهای تاریخی حتما باید برای تکمیل همان بُعد سوم یعنی فضای داستانش سلسله مطالعات وسیع غیرتاریخی بکند؛ معماری، شعر، اصناف، طبقات مردم، ادیان و هر چیزی که به نوعی کمک میکند که او بتواند فضای داستانش را دقیقتر بسازد.
با ائمه (ع) نباید طبع آزمایی کرد، با مفاهیم دینی نباید آموزش نویسندگی دید. نویسنده باید به اوج قدرت قلم برسد، بعد شروع به نوشتن از ارزشها و مفاهیم دینی کند. مشکل برخی نویسندگان داستانهای مذهبی این است که حتی یک داستان کوتاه خلاقه هم ندارند و بعد کلی داستان پیغمبر (ص) و ائمه (ع) نوشته اند! دیده اند آسان است و مصالح هم هست و آنها هم عظمت کار را نمیدانسته اند و خواسته اند خدمت کنند!
یک مشکل در نوشتن داستان تاریخی مذهبی این است که میخواهیم از شخصیتهایی بنویسیم که تخیل ما حتی به گرد پای عوالم معنوی آنها نمیرسد. پیغمبر خدا بهانه خلقت است و یک حدیث قدسی میگوید «لولاک لما خلقت الافلاک»؛ اگر تو نبودی خداوند این دنیا را نمیآفرید. ایشان انسان کامل است و عوالم معنویای دارند که با تخیل هم نمیتوانیم به آن برسیم.
به هر حال انسان باید قرابت شخصیتی با اشخاص داستان پیدا کند که بتواند به آنها نزدیک شود. اما «آب دریا را اگر نتوان کشید/ هم به قدر تشنگی باید چشید»؛ ما را منع نکرده اند که وقتی نمیتوانیم حق مطلب را ادا کنیم نسبت به آن چیزی نگوییم. اگر چنین منعی بود اصلا نمینوشتیم.
از طرفی غیر از افراد خاص، مخاطبانمان هم مثل خودمانند و خیلی چیزها را آنها هم نمیدانند؛ یعنی هر چه غلط غلوط هم بنویسیم آنها متوجه نمیشوند. در «اصول کافی» آمده که یکی از پیروان امام صادق (ع) از ایشان میپرسد برای نقل حدیثی از شما وقتی عین کلمات را به یاد نمیآورم اگر مثلا با کلمات خودم آن را بیان کنم اشکالی دارد؟ یا به زبان ساده تری به مخاطبی بگویم که با آن کلمات ممکن است متوجه نشود؟
ایشان میگویند اگر حق مطلب را ادا کنی اشکالی ندارد و لازم نیست عین کلمات ما را بگویی. [..]بنابراین دست ما خیلی بسته نیست. [..]از طرفی میتوانیم شخصیتهایی در داستانمان بیاوریم که اصلا وجود خارجی نداشته اند. مثلا یک غلام یا کنیز خیالی، یک همسایه خیالی مشکلی ایجاد نمیکند. حتی نظر خودم این است که درباره خود ائمه (ع) تا زمانی که به امامت نرسیده اند دستمان بازتر است؛ اگرچه مطابق احادیث شیعه، پیغمبر و امام از اول پیغمبر و امام بوده اند.