به گزارش شهرآرانیوز، در تبریز به دنیا آمد، کنار دامنههای حیدربابا قدکشید، در تهران عاشق شد، اما پس از آنکه مثل بیشتر دلدادهها سرنوشتش با هجران گره خورد، پناهی جز ضامن آهو ندید و قصه حضور «محمدحسین بهجت تبریزی» معروف به «شهریار» در مشهد و زندگی در کوچه پس کوچههای سناباد قدیم، درست از همین جا پا میگیرد؛ قصهای ناگفته که حالا نود سال است لابه لای کاغذهای زرد و کاهی اسناد و روزنامههای قدیمی پنهان مانده است برای روزی که چشم غزل خوان دوستدارانش در آنها بنگرد و ما در روز «شعر و ادب فارسی» از همین کاغذهای کاهی رنگ ورورفته شروع کردیم تا به شهریار، دو سال زندگی اش در مشهد و غزلهایی که جوار امام رضا (ع) سروده است، برسیم.
شهریار را تقریبا همه ایران میشناسد؛ برای همین هم لازم نیست در ابتدای این گزارش بنویسیم که بود و چه کرد، چه بر سرش آمد وغیره، که هیچ هم از او نخوانده باشیم، حتما «علیای همای رحمت» ش را یک بار زمزمه کرده ایم؛ خلاصه اش میشود اینکه دردانه پسر حاج میرآقا خشکنابی که قرار بود دکتر بشود، در روستاهای دورافتاده آذربایجان مطب بزند، مریض ببیند و عملش باقیات صالحات پدر و مادرش بشود، در تهران دلش لرزید و عشقی نامراد، آن قدر در جانش آتش انداخت که شاعر شد و همین شعر، شهره آفاقش کرد. بعدها هم در حلقه کرورکرور غزل سرا و قصیده گویِ گردن کلفتی که در ایرانِ پس از مشروطه سر برآورده بودند، شد نگین انگشتری غزل معاصر؛ اگرچه خودش عمری در تاریکی های فراق و دوری از یار، دنبال گوهر شب چراغ گشت و آخرسر هم به مطلوب نرسید.
در این میانه، کمترکسی میداند که شهریار میان همین کشوقوسهای عاشقانه، پس از آنکه معشوقش ثریا را شوهر میدهند و او ترم آخر دانشکده پزشکی را رها میکند، شوریده و پریشان به نیشابور و بعد هم به مشهد میرود. در گوگل هم که جستوجو کنید، فقط یک سطر تکرارشده کوتاه پیدا میکنید با این مضمون: «خواستگار ثریا (معشوق شهریار) که از قضای روزگار نظامی بوده، انگی سیاسی به شهریار میچسباند و برای رهایی از دست وی با اعمال نفوذی که داشته، تا مدتها شهریار را به نیشابور تبعید مینمایند. ورود شهریار به نیشابور نیز مصادف میشود با تبعید نقاش چیرهدست ایران، استادکمالالملک.
محمدحسین مدتی را در خانه کمالالملک اقامت میگزیند و آنجا شعری بلند نیز در وصف استاد میسراید. شهریار در دوران اقامتش در نیشابور، کارمند اداره ثبت بوده و درکنار آن گهگاهی نمایشنامهای مینوشته و بعضا خود بر روی صحنه حاضر میشده است. در سال۱۳۱۲ از نیشابور به مشهد مقدس انتقال مییابد و مدت دو سال را نیز در آن دیار میگذراند تاآنکه در سال۱۳۱۴ به تهران بازمیگردد.» بخشی از این اطلاعات، درست و بخشی هم (بهویژه در قسمت تاریخ رفتن شهریار از خراسان) غلط است.
ماجرا از این قرار است که شهریار پس از شکست در عشق، بهشدت بیمار میشود، آنقدر که چند شب را در تب میسوزد، اما پس از بهبودی نسبی، برای رهایی از خاطراتش، تصمیم میگیرد تهران را ترک کند و احتمالا، چون روی برگشتن به تبریز و روبهرو شدن با خانوادهاش را نداشته است، دیار دیگری را انتخاب میکند. همین موضوع هم او را به نیشابور میکشاند تا در اداره ثبت این شهر، کارمندی باشد با حقوق ماهیانه ۳۲۰ ریال و بس.
خبر ورود شهریار به نیشابور -که در آن دوران شهرتی داشته- در روزنامهها چاپ نشده است، اما به احتمال زیاد باید اواخر سال ۱۳۰۹ یا اوایل ۱۳۱۰ بوده باشد؛ زیرا در این دوران، اداره ثبت اسنادواملاک نیشابور که ادارهای تازهتأسیس بوده، بهدلیل مراجعه بسیار مردم برای ثبت املاکشان، درخواست نیروی جدید میدهد. روزنامه اطلاعات در دی ۱۳۰۹ مینویسد: «به قراری که از نیشابور خبر میدهند، چون در دوره ششماهه اول، ثبت اسناد و املاک نیشابور در شرف اختتام است، اهالی برای ثبت املاک خود، هجوم به اداره نموده و کارکنان ثبتاسناد آنجا حتی شبها نیز مشغول انجام وظیفهاند...».
شهریار در نیشابور با کمال الملک، حشرونشر داشته و به خانه او در روستای حسین آباد، آمدورفت میکرده است، اما در سال ۱۳۱۱ خورشیدی به اداره ثبت اسنادواملاک مشهد منتقل میشود و برای دو سال در این اداره خدمت میکند. روزنامه آزادی در ۱۵ فروردین ۱۳۱۳ خورشیدی، خبر ترفیع گرفتن او را چاپ کرده و نوشته است: «به قرار اطلاع حاصله، چند نفر از اعضای ثبت خراسان، من جمله آقای بیدل، آقای شهریار و آقای صفی نیا، اعضای ثبت مشهد، به ترفیع درجه نائل گردیده اند».
متأسفانه جز این خبر و دو سند باقی مانده در اداره ثبت مشهد، مدرک دیگری درباره اینکه شهریار چه زمانی به ارض اقدس آمده است، در اداره ثبت چه سمتی داشته، دقیقا در کجا زندگی میکرده و چه کاری انجام میداده است، وجود ندارد. موضوع دو سند باقی مانده در اداره ثبت اسنادواملاک نیز درباره خود او نیست و درواقع دو سند ملکی و صورت مجلس تحدید حدود شش دانگ پلا کهای ثبتی ۲۳۲، ۲۳۴ و ۲۳۶ اصلی اراضی عنبران، واقع در بخش ۶ ثبتی مشهد به تاریخ بیست وششم تیر سال ۱۳۱۳ و سه دانگ مزرعه و قنات به پلاک ثبتی ۴۷ اصلی اراضی جاغرق، واقع در بخش ۶ ثبتی مشهد، به تاریخ ۱۹ مرداد ۱۳۱۳ است که به خط شهریار نوشته، ثبت و منجر به صدور سند مالکیت شده است.
درباره اینکه شهریار دقیقا در کدام محله مشهد زندگی میکرده نیز اطلاعات دقیقی در دست نیست، اما در مرکز اسناد شهرداری مشهد سندی از سال ۱۳۳۶ خورشیدی وجود دارد که موضوع آن، تغییر نام بعضی کوچههای مشهد است؛ به این صورت که در یک جدول چندردیفی، ابتدا نام قدیمی کوچه را نوشته اند. سپس در ردیف دوم، نام جدید کوچه و در ردیف سوم هم دلیل انتخاب آن نام را آورده اند. یکی از کوچههای این فهرست، «کوچه شهریار» است که مقابلش نوشته اند: «شهریار باقی بماند».
در توضیح هم آمده است: «منظور، شهریار شاعر است و تغییر نکند». ازآنجاکه در گذشته، نام کوچهها اغلب از روی نام فرد شاخص و مطرحی که در آن محله زندگی میکرده، گرفته میشده، احتمال دارد نام شهریار در این کوچه، برگرفته از محل زندگی او در این محدوده بوده باشد؛ زیرا تنها شاعر آن روزگار، شهریار بوده است و این کوچه که امروزه میشود انتهای سناباد ۵۰ تا انتهای آبکوه ۲۲، نامش همچنان شهریار است؛ البته این فقط یک احتمال است و میتواند درست نباشد.
درکنار همه اینها چند دستخط از شهریار در مرکز اسناد آستان قدس رضوی نگهداری میشود که شامل نامه و اشعار تقدیمی اش به «علی اکبر گلشن آزادی» است. آستان قدس این اشعار دستنویس را به همراه نامهها سال ۱۳۹۰ خریداری کرد.
۱- قطعه شعر «انتظار»، سروده سید محمدحسین شهریار، به دستخط خودش در تهران، تقدیم شده به میرزاعلی اکبر گلشن آزادی. اردیبهشت ۱۳۲۸.
۲- نامه دوستانه سیدمحمدحسین شهریار به میرزاعلی اکبر گلشن آزادی، شاعر و روزنامه نگار خراسانی، مهر ۱۳۴۸.
۳- شعر «زادسفر»، سروده شهریار، به دستخط خودش. شهریور ۱۳۴۸.
۴- دو قطعه شعر، سروده شهریار به دستخط خودش در مشهد، تقدیم شده به میرزاعلی اکبر گلشن آزادی. مهر ۱۳۱۳.
اسناد باقی مانده نشان میدهد که شهریار در مشهد با انجمن ادبی فرخ که هر هفته جمعه، در خانه «محمود فرخ (شاعر مشهدی)» برگزار میشده، در ارتباط بوده و گاهی در جلسات آن شرکت میکرده است. «محمد نیک»، شاعر پیشکسوت مشهدی، در این باره میگوید: «فرخ و شهریار با هم دوست بودند و شهریار وقتی در مشهد زندگی میکرد، به انجمن فرخ میآمد و بعد از رفتنش از مشهد، بازهم چندباری به مشهد میآید و در این جلسه شرکت میکند که یک مرتبه اش حوالی دهه ۳۰ بود.
آقای فرخ هم آن قدر شهریار را دوست داشت که عکس او را قاب کرده، روی دیوار اتاقش زده بود و ما این عکس را هر هفته وقتی به جلسه شعر میرفتیم، میدیدیم». علاوه بر فرخ، شهریار دوستی نزدیکی با «علی اکبر گلشن آزادی»، مدیر و مؤسس روزنامه «آزادی»، داشته است. روزنامه آزادی که از شهریور ۱۳۰۴ تا ۱۳۵۳ چاپ و منتشر میشده، ستون شعری داشته و گویا شهریار در دوران اقامتش در مشهد، هر وقت شعری تازه میسروده، آن را به گلشن آزادی میداده و آقای گلشن هم آنها را در همین ستون منتشر میکرده است.
ما در جستجوهایمان، حدود هشت غزل چاپ شده با نام شهریار در این روزنامه پیدا کردهایم که همه آنها در مشهد سروده شده و آخرین آنها این غزل است:
باغ از بنفشه و سمن آراست ساحتش
دل می کشد به ساحت باغ و سیاحتش
راحت نمیگذاردمان عشق و نوبهار
ساقی کجاست تا نگذاریم راحتش؟
تا گل به زیر سایه بیاسایدش دمی
خوش باد زیر سایه گل، استراحتش
شرم از دهان تنگ تو آید مرا که خلق
خوانند تُنگِ شکر و... کانِ ملاحتش
صبحی نهفته در دل شامِ سیاه زلف
کز آفتاب آینه گیرد صباحتش
شرمش ز آب خنجر مژگان یار باد
آن دل که التیام پذیرد جراحتش
ای رشک گل به ساحت باغ، این غزل بخوان
تا عندلیب، دم نزند از فصاحتش.
چون من هر آن فصیح که آمد به جنگ شیخ
کار فصاحتش بکشد بر فضاحتش
خواند این غزل به مکتب شاپور (۱) شهریار
با لهجهای که روح نوازد صراحتش
روزنامه آزادی در ۱۷ آبان ۱۳۱۳ خبری با تیتر «شهریار رفت» منتشر میکند و مینویسد: «شاعر شهیر و سخن سرای توانایی که سه سال در گلستان فردوسی و خیام، چون هزاردستان به نغمه پردازی مشغول بود، اخیرا از این بوستان رخت بربست و عزیمت طهران و تبریز نمود. آقای «میرسیدحسین خان»، معروف به «دکتر شهریار»، از اداره ثبت اسناد خراسان به ثبت تبریز منتقل [شد]و چند روز قبل حرکت کرد. شهریار از شعرای بسیار قوی و مبتکر در فن و از سرآمدان هنر و نظامی و حافظ عصر خویش است، ولی افسوس که مشغله اداری با آن روح وظیفه شناس فعال، مجالی به این شاعر حساس نمیداد که بتواند با طبع توانای خود به طور دلخواه، خدمت به ادبیات وطن خویش نماید، لهذا آثار دوساله توقفش در مشهد، همانهایی است که در آزادی، منتشر [شده است]و اینک هم بیت اول و آخر (آخرین غزلی را که در مکتب شاهپور به اقتفای سبک و طرز شیخ شیراز، شش ماه قبل سروده است) برای یادبود و ارمغان به اهل ادب و ذوق، ذیلا منتشر و احساسات دردناک خود را بدرقه شاعر و دوست فاضل خود مینماییم: «باغ از گل و بنفشه بیاراست ساحتش/ دل میکشد به ساحت باغ و سیاحتش/ خواند این غزل به مکتب شاپور شهریار/ با لهجهای که روح نوازد صراحتش.».
روزنامه آزادی البته در ۱۱ بهمن این سال، خبر دیگری از استاد شهریار چاپ و منتشر میکند که مربوط به درگذشت پدر وی است. این جریده مینویسد: «دو رحلت تأسف آور؛ در تربت حیدریه آقای «آقاسید محمدباقر مجتهد» که از علمای روشن فکر خراسان [بودند]و در تربت حیدریه سکونت داشتند، چند روز قبل رحلت نمودند.
جنازه آن مرحوم با احترامات لازمه، تشییع و دفن شد. ما به بازماندگان آن عالم جلیل، مخصوصا آقای حاج سیداحمد، اخوی آن مرحوم، تسلیت میگوییم. در تبریز نیز آقای حاج میرآقا خشکنابی، پدر شاعر شهیر آقای شهریار، که از فضلا و مردمان برجسته بسیار جلیل القدر تبریز بودند، اخیرا به رحمت ایزدی پیوستند. عجبا که این مرد جلیل و سید بزرگوار با وجود صحت مزاج در هشت ماه قبل، چندین مرتبه به نگارنده اظهار داشت که قطعا من امسال در زمستان خواهم رفت و حتی به فرزند برومندش، شهریار این احساس خود را (در نامه ای) به خراسان نوشته و اصرار داشت که شهریار به تبریز رفته تا در آخر عمر فرزندش را ببیند. ولی به منظور خود نرسید. ما با کمال تأسف، بازماندگان آن سید نجیب مخصوصا دوست بزرگوار آقای دکتر شهریار را در این واقعه تسلیت میگوییم».
خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن
گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
سایه دولت همه ارزانی نودولتان
من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
بر کمال نقص و در نقص کمال خویش بین
گر به نقص دیگران دیدی کمال خویشتن
کاسه گو آب حرامت کن به مخموران سبیل
سفره پنهان میکند نان حلال خویشتن
شمع بزم افروز را از خویشتن سوزی چه باک
او جمال جمع جوید در زوال خویشتن
آسمان گو از هلال ابرو چه میتابی که ما
رخ نتابیم از مه ابرو هلال خویشتن
همچو عمرم بی وفا بگذشت ماهم سالها
عمر گو برچین بساط ماه و سال خویشتن
شاعران مدحت سرای شهریارانند لیک
شهریار ما غزل خوان غزال خویشتن
***
نتوان مگر به راه محبت ز جان گذشت؟
آری ز جان به راه محبت توان گذشت
در آرزوی آنکه خزانی شود بهار
ماندیم و بس بهار رسید و خزان گذشت
آتش به دودمان زدنِ مدعی خطاست
خواهی، چو دود از سر این دودمان گذشت
یاد آمدم قطار سرشک و فغان دل
هر جا که با فغان و جرس، کاروان گذشت
عمری گذاشتم به آه و فغان، ولی آخر گذشت، گرچه به آه و فغان گذشت
کاووس جان مخواه به زندان دیو نفس
رستم مگر نبود که از هفتخوان گذشت
در روزگار عُزلت و پیری و مَسکنت
آنگه رسد که دولت بخت جوان گذشت
سود و زیان نتیجه عمر است و اِی عجب
عمر عزیز در غمِ سود و زیان گذشت