فرهنگوهنر | شهرآزانیوز؛ لحظههایی که نقیب الممالک استراحت ناصرالدین شاه را با نقل افسانه امیر ارسلان نامدار لذت بخش میساخت، شاید فکرش را نمیکرد این داستان روزگاری به این پایه از شهرت برسد که برای نسلهای مختلف خاطره بسازد. میتوان گفت در کنار او به عنوان آفریننده این افسانه پرآوازه، یک نفر دیگر هم در ماندگار شدن آن ایفای نقش کرد: فخرالدوله، دختر تحصیل کرده شاه قاجار که پشت در نشسته بود و نقل شفاهی نقیب الممالک را به نوشتار بدل میکرد و برای متن خود تصاویری کشید و حاصل کارش کتاب امیرارسلان نامدار شد.
کتابی که به خانههای توده مردم هم راه پیدا کرد و پیش از انقلاب بر اساس آن فیلمهای سینمایی ساختند و در سالهای اخیر مجموعه رادیویی آن نیز تولید شد. داستان درباره امیر ارسلان، فرزند ملک شاه رومی، است که با دیدن تمثال فرخ لقا، دختر پطرس شاه فرنگی، به او دل میبندد و در راه منزل معشوق خطرها میکند. او با افراد و موجودات شریری از قبیل قمر وزیر و فولادزره دیو در میافتد و موانعی، چون قلعه سنگباران را پشت سر میگذارد...
این اثر محبوب نه تنها عوام که توجه خواص را هم به خود جلب و حتی دکتر محمدجعفر محجوب آن را تصحیح کرد. یکی از تازهترین رویکردهای اهالی ادبیات به این افسانه شیرین، آفرینش آن به شکل منظوم است. کار سنگین و زمانبری که حسن رزمجو (مشعل) با سرایش بیش از دوازده هزار بیت به انجام رساند.
این شاعر مشهدی سال ۱۳۲۴ زاده شده است و کارشناسی زبان و ادبیات فارسی دارد. او از بیست سالگی سرودن را آغاز کرد و در ادامه مسیر شاعری، کتابهای «معراج خون» و «یک سبد ترانه» و «کوچههای غربت» را که مجموعهای از اشعار آیینی و اجتماعی در قالبهای کلاسیک و نیمایی است، منتشر ساخت.
رزمجو، دبیر بازنشسته زبان انگلیسی در مدارس راهنمایی مشهد، است و به تازگی «منظومه امیرارسلان نامدار» را به مرحله طبع رسانده است. در بخشی از این کتاب پرحجم (ماجرای رزم امیرارسلان با سام فرنگی و کشته شدن سام و فتح روم به دست امیرارسلان) آمده:نهان، چون شد شب تاریک از دید/برون شد از افق تابنده خورشید / /سپاه انجم از شهزاده نور /فراری گشت و غالب شد یل هور / /چو شد بیدار سام از خواب خوش زود /بپوشید آن لباس رزم با خود/ / صبوحی کرد و جامی باده نوشید /درخشان کرد تیره رخ چو خورشید / /بفرمود آن زمان تا باره را زین /کنند آن آتشین پای چو خورشید / /
کتاب «منظومه امیرارسلان نامدار» را انتشارات قاف مشهدالرضا (ع) در ۶۲۲ صفحه چاپ کرده است.
وقتی دوره کارشناسی زبان و ادبیات فارسی و واحدهای درسی نظامی، فردوسی، جامی، حافظ و دیگر شاعران تراز اول سخن، داستانهای عاشقانه «یوسف و زلیخا»، «خسرو و شیرین»، «لیلی و مجنون»، «ویس و رامین»، «زال و رودابه» و... را میگذراندم، در درس لیلی و مجنون نظامی با این قسمت روبه رو شدم که پدر قیس مجنون – همان عاشق لیلی - او را به مکه میبرد و کنار خانه کعبه از مجنون میخواهد که از عشق لیلی توبه کند.
قیس که دیوانه کوی و بازار است بعد از ستایش خداوند و تضرع و التماس و زاری از خداوند میخواهد هر روز آتش عشق لیلی را بیشتر در سینه اش شعله ور کند. من محو این قسمت داستان شدم و از روان شاد استادم پرسیدم آیا عشاقی وجود دارند که تا به حال منظومهای درباره آنها سروده نشده باشد. ایشان گفت بله، امیر ارسلان و فرخ لقا و تا آنجا که من اطلاع دارم کسی اقدام به منظومه سازی درباره آنها نکرده است.
پرسیدم چرا استاد، گفت، زیرا در این داستان عاشقانه عامیانه با حجم عظیمی از رویدادها روبه رو میشوید که نظم آن کاری بسیار شاق و زمان بر است، اما اگر کسی بتواند آن را به نظم درآورد کاری کارستان کرده است. این جریان سال ۱۳۶۴ در دانشگاه آزاد تربت حیدریه روی داد و تا سالها در ذهنم بود. من دانشگاه را سال ۱۳۶۸ به پایان بردم و سال ۱۳۸۲ هم کار سرایش «منظومه امیرارسلان نامدار» را آغاز کردم.
داستانهای عامیانه هویت هر ملتی است و از فرهنگ آن ملت نشئت میگیرد. از طرفی، شما فکر میکنید اگر درباره داستانهای شاهنامه کسی مطالعه نمیکرد، کار نمیکرد، تحقیق نمیکرد، کتاب نمینوشت، این داستانها به درخشانی امروز بود؟ درباره حکایتهای عرفانی هم اگر از سخنان دلنشین عارفان بگذرید، آیا امروزه کسی میتواند به ریاضت هایشان، ادعاهایشان، خودستایی هایشان اعتقاد داشته باشد؟
من ارادتی خاص به عطار و حکایت هایش دارم، اما معتقد نیستم که محمود غزنوی - که علاوه بر جفایش به فردوسی، گزارش جنایت هایش علیه دیگران که برای خلیفه بغداد میفرستاد هم ذکر شده است - بتواند جای حضرت حق بنشیند و ایازِ او جای یک عارف و انسان کامل!
کتاب من با مقدمههایی از دکتر رضا اشرف زاده و دکتر علیرضا قیامتی و سیدناصر حسینی میبدی شروع میشود. دکتر اشرف زاده جایی از مقدمه اش درباره نقیب الممالک نوشته است و اینکه داستان امیرارسلان و فرخ لقا صرفا داستانی خیالی است که نقیب الممالک با تخیل قوی و خارق العاده اش هر شب بخشی از آن را خلق میکرد. من هم هیچ واقعیت تاریخیای در این داستان عاشقانه نمیبینم. درضمن، آیا اسامی ای، چون آتیلا و چنگیز و تیمور که در بسیاری از هنرمندان دیده میشود باعث میشود ما آنها را از تبار آتیلا و چنگیز و تیمور و ریشه هایشان را از آن شخصیتهای منفور بدانیم؟
من حتم دارم نقیب الممالک از تاریخ سلجوقیان و مسائلی مانند جنگهای صلیبی بی اطلاع بوده است و اصولا تاریخ هم زیاد گویای حقیقت نیست. شما حتی در «تاریخ بیهقی» که نثری بسیار زیبا دارد و به نوعی درستترین تاریخ است، رگههایی از کذب میبینید؛ کدام عقلی آن ماجرای اغراق آمیز شکار رفتن مسعود غزنوی را قبول میکند؟
من هیچ نسخهای جز آن نسخه قدیمی به نام «کلیات هفت جلدی امیرارسلان رومی و ملکه فرخ لقا» را که شرکت نسبی کانون کتاب چاپ کرد، نخواندم. همیشه میگوییم فلان استاد چنین میگوید، فلان محقق چنان! ضمن اذعان به ارادتم به همه استادان، هیچ گاه فکر کرده ایم خودمان هم خوب و بد را میتوانیم تشخیص دهیم؟ آیا اندیشه ما باید دقیقا آنچه باشد که به ما دیکته میشود؟ یک بار گفته ایم ما چنین عقیدهای داریم و درست و غلط را میفهمیم، یا خیر؟
به هیچ منبعی. چون میدانستم نقیب الممالک جز نیروی خلاقه عظیمی که دارد و با آن هر شب چنین صحنههایی میآفریند هیچ اطلاع دیگری از جهان ندارد.
امیدوارم منظورتان از «ناظم» همان «شاعر» باشد. من بعضی تعابیر مستهجن خاص ادبیات قاجاری یا بعضی اشعار با همین روال را تغییر داده و گفتگوها را پالایش کرده ام. همچنین کار این منظومه را طوری تنظیم کردم که از دیدگاه عرفانی نیز جوابگو باشد؛ یعنی افراد داستان میتوانند برای من نمادهایی را معنی دهند.
مثلا امیرارسلان نماد عقل است که نیرویی حسابگر است و در طول داستان دچار اشتباهات زیادی میشود. یا فرخ لقا نماد عشق است و نه نهایت راه امیرارسلان که بدایت راه اوست، پروانه است که در آتش پرواز میکند تا زنده شود. شمس وزیر پیر راه عشق است و قمر وزیر انسان خاکستری و نفس اماره بزرگ. یا الهاک دیو و فولادزره و جادوها نماد وسوسهها و تاریکی هایند و...
این اشعار را من نیاورده ام. به جای آن مفهومش را در حوادث با بیانی تازه آورده ام و نیایشها و ایمان به خدا و استغاثه به درگاه او را با جملاتی دیگر بیان کرده ام. البته اصل رویدادها همان است که بود، ولی تا اندازهای بازآفرینی شده است.
شروع و اتمام آن با توجه به مشغله تدریس من از سال ۱۳۸۲ تا ۱۳۸۹ طول کشید. آرام آرام میسرودم و گاه میشد هفتهها سراغش نمیرفتم.
من قبلا داستان ابراهیم ادهم را با عنوان «ادهم نامه؛ زندگانی ابراهیم ادهم» به نظم درآورده ام که هنوز چاپ نشده است و با این گرانی کاغذ باید همچنان در محاق هجران باشد!