صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

مروری مختصر درباره برخی اندیشه‌های اجتماعی تالستوی | دادخواستی کوبنده علیه جامعه‌ای در آستانه زوال

  • کد خبر: ۱۹۵۵۵۷
  • ۲۹ آبان ۱۴۰۲ - ۱۲:۴۱
مروری مختصر به برخی اندیشه‌های اجتماعی تالستوی در رمان «رستاخیز» به مناسبت سالروز در گذشت این نویسنده شهیر روس.

مجید خاکپور | شهرآرانیوز آخرین رمان تالستوی، دادخواستی کوبنده است علیه جامعه‌ای فاسد و در آستانه زوال. نویسنده بزرگ روس در رمان «رستاخیز» سر تا پای روسیه اواخر قرن نوزده را سیر و رصد کرده و آن را به باد تندترین نقد‌ها گرفته است.

«رمان بزرگی که دستگاه جابر یک امپراتوری پروسعت و پرقدرت را زیر تازیانه انتقاد و اتهام می‌گیرد و فریاد مظلومیت خلقی را که قربانی ستم تزاریسم شده اند، به گوش جهانیان می‌رساند.» ۱ انقلاب در روسیه تزاری چند سال پس از انتشار این رمان -که سال ۱۸۹۹ منتشر شده بود- رخ داد و «رستاخیز» را اثری دانسته اند که به درک چرایی وقوع انقلاب کمک می‌کند.

شرح یک سقوط، قهرمانان رنج دیده

نخلیودوف -شخصیت اصلی این رمان- عفت کاتیوشا را، دختری که خدمتکار و خانه زاد خاله هایش است لکه دار می‌کند و می‌خواهد بهای این دامان پاک را با صد روبل بپردازد و به حساب خودش با دختر بی حساب شود. اما وقتی چند سال بعد در هیئت منصفه دادگاهی نشسته که در آن کاتیوشایی که راه تباهی طی کرده، به اتهام قتل بازرگانی به آن دادگاه آورده شده است، می‌فهمد که عامل سقوط آن دختر که پاک بود و ساده و بی گناه، اوست. کسی که اکنون قرار است قضاوتگر باشد.

ماجرای رمان از روز دادگاه کاتیوشا آغاز می‌شود، اما در برش‌هایی به عقب بازمی گردد تا چگونگی واقعه و مسیر سقوط زن را نشان دهد. در ادامه در ضمن تلاش و تکاپوی نخلیودوف برای تلافی کژکاری اش، نویسنده ما را به سرکشی در جامعه‌ای می‌برد که فساد مانند قانقاریای پیشرفته تا مغز استخوانش پیش رفته است. نخلیودوف فقط یک بهانه است که ما با او به سیاحت مملکتی دوزخ سان برویم. «قهرمانان رستاخیز زندانیانند و زندانیان سیاسی و مردم کوچه و بازار؛ مردمی که رنج می‌برند و روحشان پر از درد و کینه و عصیان است.» ۲

استحاله آسان انسان در جامعه فاسد

نخلیودوف شیطان نبود، حتی می‌شود گفت جوان شریفی بود که دغدغه عدالت داشت، اما پس از ورود به نظام و هنگ -نخستین محیطی که پس از مدرسه وارد آن شد- شخصیتش دچار استحاله و تغییر شد. «دیگر هیچ شباهتی به جوانی که سه سال پیش آمده بود نداشت. [..]جوانی شده بود هرزه و عیاش و سخت خودپرست، که جز لذت جویی سودایی در سر نداشت.» ۳

تالستوی دلیل خراب شدن نخلیودوف را دو چیز می‌داند؛ یکی باور و اعتماد نداشتن به خود که در نتیجه آن برای مورد تأیید قرارگرفتن و پذیرش در گروه، رنگ و بوی آن‌ها را به خود گرفت و باور‌های خودش را کنار گذاشت و دیگری جامعه‌ای که نیکی و شریف بودن را ریشخند می‌کند: «نخلیودوف ابتدا با ابلیس می‌جنگید، اما نبرد با ابلیس دشوار بود، زیرا هر آنچه را که وقتی به خود اعتماد داشت پسندیده می‌شمرد دیگران ناخوب می‌دانستند و به عکس هر آنچه او ناپسند می‌شمرد در نظر اطرافیانش پسندیده می‌نمود. این بود که نخلیودوف عاقبت سپر انداخت و ایمانش به خود سست شد.» ۴

نخلیودوف تنها آدمی نیست که فاسد شده است. تالستوی به تأثیر محیط و جامعه بر افراد تأکید دارد. او مانند یک جامعه شناس خبره به اطرافش نگاه و شخصیت‌هایی را ترسیم می‌کند که با اخلاقیات بیگانه شده اند. مثلا نخلیودوف «سلی ینین»، هم دانشگاهی عدالت خواهش را پس از چند سال و هنگامی که معاون دادستان پترزبورگ شده در حالی ملاقات می‌کند که همه چیز هست اِلا عدالت خواه. یا ژنرالی را نشان می‌دهد که بزرگ‌ترین فضیلتش را اطاعت محض و بدون اندیشه اش می‌داند. او معتقد است «در مقام یک سرباز وطن پرست حق ندارد فکر کند، چرا که فکر کردن ممکن بود موجب تردید او در اجرای درست دستور‌های بی نهایت مهم مافوق شود.» ۵

تالستوی در این اثر قاضی و دادستان و اشراف زادگان و افسران و کشیشانی را که زندگی‌های گناه آلودی دارند بی ترس و بی تعارف نشان می‌دهد. معصیت کاران کبیری که نه تنها محاکمه نمی‌شوند، بلکه مورد احترام هم قرار می‌گیرند. بلندمرتبگان دامن آلوده‌ای که گنهکاران صغیر را به اشد مجازات محکوم می‌کنند.

نخلیودوف برای همراهی با کاتیوشای محکوم، سه ماه همراه کاروان بندیان می‌شود و در این سفر با زندگی محکومان و جرایمشان آشنا می‌شود و بر او مکشوف می‌شود که چرا زندگی اخلاقی در آن جامعه بسیار دشوار است؛ چون مردمان «در شرایطی زندگی می‌کردند که حتی کسانی که پایبند اصول اخلاقی بودند به علت اجبار دفاع از خود، و غریزه بقا در شرایطی قرار می‌گرفتند که مرتکب ناپسندترین کار‌ها می‌شدند.» پلیدی چنان در این جامعه گسترده است که نخلیودوف به این نتیجه می‌رسد که «تن‌ها جای مناسب برای یک انسان شریف زندان است.» ۶

در جامعه‌ای فاسد امکان احیا برای خاطیان کم است. کاتیوشا پس از نخستین سقوط دیگر امکان بازگشت به زندگی عادی را پیدا نمی‌کند. نخلیودوف برای نجات کاتیوشا به پایتخت می‌رود و آنجاست که می‌فهمد خانه از پای بست ویران است. به او پیشنهاد می‌شود برای نجات کاتیوشا دست به دامان بزرگان شود، اما او راضی به این امر نیست که خواهشش برای پادرمیانی باعث شود ستمگر تصور کند این ظلم یک استثناست.

«همیشه از اینکه برای تقاضای کمک به ستمدیدگان از طریق نزدیکی با ستمکاران سود جوید سخت بیزار بود. مثل اینکه با تمنا از آن ها، که بر سبیل استثنا از ستمکاری بر این یا آن چشم بپوشند، روا بودن این ظلم را تصدیق کند، و قساوت عمدی و آشکار آن‌ها را به حساب غفلت یا بی خبری آن‌ها از آنچه می‌کنند بگذارد.» ۷

سنگ دلی در لباس وظیفه

همراهی نخلیودوف با کاروان زندانیان سبب آشنایی او با مأموران حکومت هم می‌شود، همچنین شناخت معجزه‌ای منفی به نام «وظیفه». او می‌بیند که آدم‌های معمولی و نرم دل و پدران دلسوز همین که به لباس خدمت و وظیفه در می‌آیند گویی به موجودی دیگر تبدیل و «رذل و تاریک دل» می‌شوند. او دلیل این تغییر را پیشی گرفتن وظیفه از انسانیت می‌داند: «وقتی کسی توانست که ولو به قدر ساعتی و در هر موردی ولو استثنایی مسئله‌ای را بالاتر از انسانیت بشمارد هیچ جنایتی نیست که نتواند مرتکب شود و تازه خود را بی گناه شمارد.» ۸

 این مأموران «مکلف به خدمت» از لنگ شدن مادیانی بیشتر برآشفته می‌شوند تا بی جان شدن جوانی زیبا و این اشخاص «رویین تن» در برابر احساس هم دردی نخلیودوف را می‌ترسانند و او با خود می‌گوید: «می شود گفت که از آن‌ها می‌ترسم. این اشخاص به راستی وحشت آورند. ترسناک‌تر از راهزنان و تبهکاران. زیرا دل دزد ممکن است گاهی بر عطوفت بسته نباشد، حال آن که این‌ها با ترحم بیگانه اند [..]بی رحمی را وظیفه خود می‌دانند و من از آن‌ها می‌ترسم.» ۹ 

تالستوی راه به در کردن این جن از جان را عشق به انسان می‌داند و می‌نویسد: «اگر عشق به آدم‌ها در دلت نیست آن‌ها را راحت بگذار. به خودت مشغول باش، و سر خود را به هر چه می‌خواهی گرم کن، ولی آدم‌ها را آسوده بگذار. [..]همین که به خودت اجازه دادی که بی عشق با آدم‌ها رو به رو شوی [..]بی رحمی و خشونت پایانی نخواهد داشت.» ۱۰

منابع:
۱، ۲ برگرفته شده از مقدمه ژرژ نیوا، استاد دانشکده ادبیات ژنو بر ترجمه فرانسوی کتاب رستاخیز، که در مقدمه برگردان محمد مجلسی از این اثر آمده است.
۳، ۴، ۵، ۶، ۷، ۸، ۹، ۱۰ رستاخیز، لئو تالستوی، ترجمه سروش حبیبی، نشر نیلوفر

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.