مجید خاکپور | شهرآرانیوز، هاکان گوندای نویسنده جوان اهل ترکیه، از نویسندگانی است که به تازگی به فضای ادبی ایران معرفی شده است. عارف جمشیدی و محمدرضا نصیری، کسانی بودند که برای نخستین بار با ترجمه مشترکشان، اولین رمان این نویسنده یعنی «کینیاس و کایرا» را -که سال ۲۰۰۰ منتشر شده بود- به فارسی برگرداندند و میانجی آشنایی ما با او شدند. (نشر ثالث این رمان را سال ۱۴۰۰ منتشر کرد.)
عارف جمشیدی پس از ورود به دنیای گوندای نتوانست از آن دل بکند و راه ترجمه آثار او را به تنهایی ادامه داد. «داها» (۲۰۱۳) هشتمین رمان نویسنده (گوندای تا کنون ۹ رمان نوشته است)، دومین انتخاب جمشیدی برای ترجمه بود. (نشر افق این رمان را سال ۱۴۰۱ روانه بازار کرد.)
سومین اثری که عارف جمشیدی از این نویسنده به فارسی برگردانده، رمانی است به نام «عازیل» که احتمالا در زمستان امسال منتشر خواهد شد. رمانهای هاکان گوندای را در دسته ادبیات زیرزمینی قرار داده اند؛ رمانهایی که خشونت، تمدن ستیزی، تنهایی، مرگ، شر، تابوشکنی و صراحت بیان را از ویژگیهای شخصیتها و دنیای آن برشمرده اند. علاوه بر این ویژگی ها، نقد صریح غرب و سیاست هایش از دیگر مشخصههای آثار گوندای است. جمشیدی میگوید با خواندن آثار گوندای، متوجه میشویم که ما نه با یک ذهن پریشانِ عصیانگر که با یک نبوغ نظاممند و البته مسئلهمند طرف هستیم که این مسئله مندی از رسالتهای ادبیات است.
معرفی صداها و نگاههای نو، فرصت سرک کشیدن به جهانهای تازه را به مخاطب میدهد. هاکان گوندای را شما برای نخستین بار به مخاطب ایرانی معرفی کردید. ماجرای آشنایی تان با این نویسنده چطور رقم خورد؟
قصه آشنایی من با هاکان گوندای به این شکل بود که در یکی از جلسات کتابی که فکر میکنم برای کتاب «خاطره استانبول»، نوشته احمد امید در یکی از کتاب فروشیهای تبریز داشتیم، دوست ما آقای محمدرضا نصیری که در ترجمه کتاب «کینیاس و کایرا» هم در کنار من بودند این کتاب را پیشنهاد دادند و ما پس از تحقیق و بررسی درباره آقای هاکان گوندای به این نتیجه رسیدیم که این کتاب، کتاب خوبی است و اساسا این نویسنده، نویسنده درخور اعتنایی است و تصمیم گرفتیم این کار را با هم ترجمه کنیم. بعدها این راه را تنهایی رفتم.
اما جدا از گوندای، کارم به این شکل است که سعی میکنم نویسندهها را با تحقیق و پژوهش درباره سبک نوشتاری شان، جایگاهشان به لحاظ ادبی و هر آن چیزی که برای ترجمه یک اثر مهم است، انتخاب کنم. تا حالا هم سعی ام این بوده در آثاری که ترجمه کرده ام (به جز یاشار کمال، اورهان پاموک و عزیز نسین که پیش از من کارهایی از آنها ترجمه شده بود)، سراغ صداهای جدید در ادبیات ترکیه یا صداهایی که لزوما جدید هم نیستند، اما قبلا توجهی به آنها نشده است بروم تا ببینم چه میگویند، در چه جایگاهی هستند و آیا میشود کارهایشان را ترجمه کرد یا نه. آثاری را هم انتخاب و ترجمه میکنم که اول با سلیقه خودم جور در بیاید و بعد به سلیقه مخاطب ایرانی توجه میکنم.
گوندای فقط ۲۳ سال داشت که اولین رمانش یعنی «کینیاس و کایرا» را نوشته است. او خالق دنیای تاریک دو ضد قهرمان، دو فیلسوف-جنایتکار است. اثری نوشته سرشار از اشارات و جملات روان شناختی، جامعه شناختی و البته فلسفی. این فضا برآمده از ذهن چه نویسندهای است؟ چه چیزی درباره خالقش به ما میگوید؟ ما با چه کسی طرف هستیم؟
همان طور که در سؤال اشاره کردید، گوندای هنگام نوشتن رمان اولش یعنی «کینیاس و کایرا»، ۲۳ سال داشت و با این حال چنین شاهکاری را خلق کرد که این ظهور یک نابغه بزرگ در عرصه ادبیات را نوید میدهد. ما نه با یک ذهن پریشانِ عصیانگر که با یک نبوغ نظاممند و البته مسئلهمند طرف هستیم که با خواندن همان یک رمان یا هر رمان دیگری از او متوجهش میشویم و میفهمیم که با رویکردی متفاوت، جدید و صریح روبه رو هستیم. صراحتی که از دید من اساسا رسالت ادبیات است. همان طور که ایبسن بزرگ میگوید، اگر یک رمان گرهی از مشکلات یک جامعه را نتواند باز کند ضد رمان، یعنی ضد ادبیات است.
مسئله شر از مفاهیم اصلی این رمان و همچنین رمان «داها» ست و میشود گفت هاکان گوندای شمایل نگار شر است. آن را بی پرده و صریح و بی بزک و از سر صبر و حوصله بر روان مخاطب نَقر و حک میکند. نظر شما درباره این وجه از کار او چیست؟ چرا شر، این ویژگی بشری در آثار او چنین پررنگ است؟
پرداختن به مقوله شر مسئله جدیدی در ادبیات نیست و مثالهای زیادی برای آن میشود زد، اما این نگاه مؤلف است که مواجهه اش را با مقوله شر متفاوت میکند و از این حیث گوندای دست به کتمان این مسئله نمیزند و اتفاقا با پرداخت پرسوناژهایی که شر را نمایندگی میکنند و صد البته چیزی جز خود ما نیستند، به من و شما و تمام خواننده هایش به نوعی تأکید میکند که همه ما به نوعی منشأ شر هستیم و این بخشی از وجود ماست که سعی میکنیم پنهانش کنیم. این همان بُعد یا وجه تاریک ماست که کارل گوستاو یونگ از آن به عنوان کانسپت [مفهوم]سایه در انسان نام میبرد.
بدبینی به غرب در نگاه او بسیار واضح و روشن است و در هر دو اثر، به ویژه در «کینیاس و کایرا» بارها نقدهای تند و جدی به غرب و سیاست هایش در قبال دیگر کشورهای توسعه نیافته و ضعیف وارد میکند. هم مستقیم گویی دارد و هم نیش و کنایه و طعنههای گزنده میزند. بگذارید دو جمله را برای نمونه از رمان «داها» بیاورم که هر دو از زبان «غازا»، شخصیت اصلی اثر است: «می خواستم به انگلستان بروم، به دانشگاه کمبریج. [..]رشتهای که در آن قوانین استعمار را به خورد آدم میدادند، توجه ام را جلب نمیکرد. بیشتر دلم میخواست در جایی که آن قوانین را کشف و ثبت کرده بودند درس بخوانم.» و جای دیگر میگوید: «آن امریکایی، چارلز لینچ، [..]نابغهای واقعی بود. شاید امروزه او بیشتر یک وحشی سنگدل شناخته شود، اما ایالات متحده امریکا تمام جهان را با روش او کنترل میکرد: قوانین لینچ*.» به نظر شما دلیل این نگاه به غرب چیست و از کجا مایه میگیرد؟
به نظر من اتفاقا اگر میبایست نویسندهای چنین موضعی نسبت به غرب بگیرد آن نویسنده باید شرقی باشد. کسی که جامعه اش بارها و بارها دستخوش این تبعیضها شده است. اتفاقا این بُعد از شخصیت هاکان گوندای را خیلی میپسندم، منظورم این است که برای دیده شدن دست به تملق و چاپلوسی جهان غرب که اتفاقا جوایز مهم ادبی را آنها توزیع میکنند نمیزند.
خیلی صریح و کوبنده با آنها مواجه میشود و ابایی هم از این کار ندارد. حقیقت دنیای شرق و غرب امروز برای همه ما تقریبا یک جورهایی معلوم است، اما شجاعت میخواهد که به دل آن جبههها -فرقی نمیکند شرق باشد یا غرب- بزنی و بی تعارف تناقضها و نقصهای آنها را بیان کنی. همان طور که ابتدای صحبتم گفتم این کار به نوعی بخشی از رسالت ادبیات است.
آفریدههای هاکان گوندای به طور بیمارگونهای خودخواه هستند. «کینیاس» و «کایرا» از آدمها فقط استفاده ابزاری میکنند و گاهی به نزدیکترین آدمها به خودشان آسیب میزنند یا نابودشان میکنند و «غازا» که سر و کارش با مهاجران غیرقانونی است، آنها را نه انسان، که «جنس» یا «قاچاق» میداند و مینامد. هیچ کس برایش مهم نیست و اگر کسی در مسیرش قرار بگیرد حذفش میکند، حتی اگر پدرش باشد. آن صحنهای که غازا در بازداشت است نمونهای است از آنچه حتی حاضر است با پدرش بکند فقط به شرط رهایی. یا جایی میگوید: «هر کسی را که پا به آن خوابگاه میگذاشت استثمار میکردم و مثل کاری که با عظیم کردم، همه شان را به زباله دانی میانداختم. [..]همگی مانند سنگ فرشی بودند که زیر پاهایم پهن شده بود. هیچ کاری نکردم جز راه رفتن روی آن ها...»، اما همین آدمهای خودخواه در پایان به آرامش نمیرسند مگر با توجه و یاری رساندن به دیگری. کینیاس به دوستش صالح کمک میکند که اعتیاد را کنار بگذارد و غازا داوطلب میشود که جای پسر جوان پاکستانی به گروگان برود و چاه بکند. چیزهایی که به نظر من میرسد این است که گویا هاکان گوندای تاحدودی به مکافات عمل باور دارد و به آن سنت کهن خیر ادبی پایبند است و هم گویا علی رغم نگاه بدبینانه اش، یکی از معناهای مهم زندگی را تلاش برای کاستن از رنج دیگری میداند.
این نگاه تیزبینانهای است. نویسنده نمیتواند چشم روی این حقیقت ببندد که همه ما یک جورهایی اسیر چنگال جبری هستیم که خیر و شر در آن نه یک انتخاب که یک التزام است. در جایی از رمان «داها» این طور میگوید. از روی متن میخوانم که به نوعی نگاه نویسنده را نسبت به این مسئله فاش میکنم.
«بزرگترین کلاهی که بر سر آدمی گذاشته شده است همان نبرد بین خیر و شری است که قرار بود تا قیامت ادامه پیدا کند. شیادانی که از کوتاهترین راه ممکن نظام اجتماعی را برقرار میکنند و باعث میشوند تا قدرت حاکم همیشه سر پا بماند. زیرا اگر این واقعیت را بپذیریم که آدمی میتواند در آن واحد هم خیر باشد و هم شر پس تمام آنهایی که با شیفتگی مرید ایشان بودیم و به خاطرشان جان میدادیم، یعنی شناسنامه تمام رهبرانی که تا الان آمده و رفته بودند لکه دار میشد، همه سر در گم میشدند، نظام ایدئولوژی ها و اندیشهها به هم میریخت و دیگر هیچ کس جان خود را فدای دیگری نمیکرد، اما این طور نشد و جنگ بین خیر و شر مطلق سادهترین راه را پیش پای انسانها گذاشت تا به قتال یکدیگر بروند.»
بله، با همین جمله یک سری چیزها برای ما کاملا عیان میشود، اما در نهایت بخشی از ذات ادبیات همین ایجاد خودباوری فردی و اجتماعی است که به نظر من نویسنده خواسته که خواننده به رستگاری دنیوی هم امیدوار بماند. گوندای با گفتن از حقیقت ها، نه وجود رستگاری را نفی میکند و نه با گفتن از یک یوتوپیای کامل، باعث میشود ما از شر موجود و پیکار بین خیر و شر که در این دنیا وجود دارد غافل شویم.
درباره ادبیات زیرزمینی ترکیه که گوندای یکی از نمایندگان مهم امروز آن است بگویید. این ادبیات چه تعریف و حد و مرزی دارد؟ زمینههای به وجود آمدنش چه بوده و از چه زمانی آغاز شده است؟ کدام نویسنده را آغازگر این جریان در ترکیه میدانند؟
جریان ادبیات زیرزمینی در اوایل قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم برای شکست زنجیرهای زبانی مرسوم شکل میگیرد. نویسندههای غربی با استفاده از المانهای خشونت، انتقادات فلسفی و طغیان علیه باورها و سنتها و ایدئولوژیها و حتی مکاتب دینی که مدام در خیال و واقعیت در رفت وآمد هستند و باز هم با استفاده از الگوهای گستاخی در بیان، عناصر قصه خودشان را شکل میدهند. رمان زیرزمینی اساسا در نقد جهان کاپیتالیستی نوشته میشود و نویسندگان این جریان ادبی نگاهی سیاه و کالبدشکافانه به زندگی انسان دارند. برخی از منتقدان معتقدند که ریشههای این جریان ادبی به مارکی دوساد برمی گردد، بعضیها آن را به ادبیات گوتیک قرن ۱۹ مربوط میدانند.
جایی که مِلی شِری رمان «فرانکشتاین» را مینویسد یا رابرت استیونسن رمان «دکتر جکیل و آقای هاید» را؛ که در آنها از موتیفهای ترس و مفهومِ شر برای شخصیت پردازی پرسوناژهای قصه شان استفاده میکنند. آنها با پرداخت چنین شخصیتهای مخالف و آنارشیستی، نوع جدیدی از نگاه به مفهوم شر را ارائه میدهند. اساسا در ادبیات زیرزمینی نیروهای شر به عنوان نقطه مقابل خیر و نیکی قرار نمیگیرند، بلکه به مثابه نوع جدیدی از نگرش به جهان و دنیا مطرح میشوند. اما درباره نویسندههایی که در این رسته قرار میگیرند، جدا از ادبیات گوتیکی که اسم بردم، تا برسیم به لویی فردینان سلین، در واقع یک گپ بزرگ تاریخی وجود دارد.
سلین با رمان معروفش «سفر به انتهای شب» [که در ۱۹۳۲ منتشر شد]به نوعی این جریان را در میانه قرن بیستم نمایندگی میکند. جلوتر که میآییم به اروین ولش، چارلز بوکوفسکی و حتی چاک پالانیوک میرسیم که اینها هم همان المانها و مشخصههایی که برای جریان ادبیات زیرزمینی برشمردم، در آثارشان دارند. اما ادبیات ترکیه پیش از گوندای چنان تجربهای در این باره ندارند. به استثنای نویسنده بزرگشان اوغوز آتای که فکر میکنم جز یکی از کتاب هایش هیچ کتاب دیگری از او در ایران منتشر نشده است.
امروز هم هاکان گوندای به نوعی پرچم دار این جریان ادبی است. هستند نویسندههای دیگری که در این سبک و روش کار میکنند. همین جا میتوانم نویسنده خوب دیگری معرفی کنم به نام شعله گورگوز که نویسندهای است که اتفاقا من از طریق خود هاکان گوندای با او آشنا شدم و یکی از رمان هایش را که البته نوولای کوچکی به نام «گوژپشت» است ترجمه کرده ام که آن هم به زودی منتشر خواهد شد.
از ترجمه آثار گوندای بگویید؛ آیا قلق خاصی دارد؟
گوندای لحن خودش را دارد. صراحت و کوبندگیای دارد که میبایست برای آن لحن متناسبی پیدا میشد که تلاشهایی در این باره کردم و امیدوارم خوانندهها راضی باشند. ویژگی و پیچیدگی خاصی ندارد، یعنی سعی نمیکند مسائل را خیلی پیچیده مطرح کند. خیلی صریح و رک مینویسد، حتی در بعضی جاها و بعضی داستان هایش و در رمان جدیدش خیلی از جملات کوتاه استفاده میکند.
اما مثلا در رمان «کینیاس و کایرا» در هنگام فلسفیدن شخصیتها از جملات پیچیدهای استفاده میکند که نشان میدهد به هر دو بعد قضیه مسلط است و میتواند هم پیچیده بنویسد و هم خیلی ژورنالیستی و به قولی همینگوی طور. سختیهای خودش را داشته، اما از آنجا که من خیلی تحت تأثیر دنیای ذهنی این نویسنده هستم، ترجمه آثارش برایم جدا از کاری که به لحاظ تکنیکی میکنم، یک لذت ادبی هم همراه داشته است.
گویا قرار است به زودی رمان دیگری از هاکان گوندای با ترجمه شما منتشر شود. چه برنامهای برای ترجمه آثار او دارید؟ آیا قصد دارید مجموعه آثارش را به فارسی برگردانید؟
بله، بعد از معارفه هاکان گوندای با این دو اثری که از او ترجمه کردم، اثر سومی هم به اسم «عازیل» قرار است با انتشارات افق و احتمالا در زمستان امسال منتشر شود که باز هم با حق انحصاری انتشار یا همان کپی رایت آن تهیه شده است. «عازیل» هم اثر بسیار شایسته توجهی است و البته به نسبت «کینیاس و کایرا» و «داها» حجم کمتری دارد. فکر میکنم غیر از این و در آینده یک اثر دیگر هم از این نویسنده ترجمه کنم، بالاخره نویسندگان دیگری هم هستند که باید به آنها پرداخت و کم از هاکان گوندای ندارند. این قدر که برخی نویسندههای ترکیه مزیت و قابلیت دارند، شگفتی تنها کلمهای است که میتوانم در مواجهه با آثار آنها به کار ببرم.
*لینچ کردن به عملی گفته میشود که در آن عدهای یک نفر را به شکل وحشیانه و غیرقانونی میکشند.