صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

توانشهر

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

جانور درنده‌ای به نام خشم

  • کد خبر: ۱۹۵۸۲۳
  • ۳۰ آبان ۱۴۰۲ - ۱۶:۴۱
ساعت از سه عصر گذشته بود. خیابان پر از خودرو‌هایی بود که بعد از یک روز کاری خودشان را به منزل می‌رساندند.

پشت فرمان خودرو دست و پایم می‌لرزید. دخترم مدام نگاهم می‌کرد. به سر چهارراه نرسیده بودم خودرو را نگه داشتم و زدم زیر گریه. کلی تلاش کردم تا خودم را جمع و جور کنم تا بیشتر از این دخترم را نترسانم.

هنوز چهره راننده ام وی ام جلو چشم هایم رژه می‌رفت. با دست محکم او را از خودم دور کردم. باورم نمی‌شد روز روشن برای زدن دوسه بوق ممتد چنین اتفاقی را تجربه کرده باشم.

ساعت از سه عصر گذشته بود. خیابان پر از خودرو‌هایی بود که بعد از یک روز کاری خودشان را به منزل می‌رساندند. مقابل تعمیرگاه‌های خیابان شفا مانند همیشه خودرو‌ها دو لاین پارک بودند. خودرو خارجی مقابلم دو بار به سمت خودرو من منحرف شد. به خیال اینکه شاید حواسش پرت صحبت با تلفن همراه باشد دوسه بوق زدم تا هشدار بدهم حواسش به اطرافش باشد.

راننده سرعش را کم کرد. کمی جلوتر مقابل خودرویی که من و دخترم در آن بودیم توقف کرد. همه چیز مثل فیلم‌های سینمایی بود. مرد راننده با عصبانیت پیاده شد در خودرو سمت من را باز کرد. مانده بودم دارد چه کار می‌کند. آن قدر ترسیده بودم که فقط توانستم او را از خودرو بیرون کنم. داد می‌زد و فحاشی می‌کرد که چرا بوق زده ام. من نه از خودم دفاع کردم نه حتی شماره پلاک خودرو را برداشتم. ترسیده بودم. مانند خیلی از آدم‌های بی دفاعی که روزانه به آن‌ها حرف زور گفته می‌شود.

خودم را طور دیگری تصور کردم. به سمت صندوق می‌روم و قفل فرمان را بیرون می‌آورم. به خاطر فحش‌های رکیک مرد راننده دوسه ضربه به سرش می‌زنم و تمام.

با خودم فکر می‌کنم مگر آدم‌ها چطور قاتل می‌شوند؟ دادگاه‌ها پر است از پرونده آدم‌هایی که نتوانسته اند خودشان را کنترل کنند. اگر او با فحاشی آرام نمی‌شد شاید این من بودم که به جای خانه سر از سردخانه در می‌آوردم.

خشم جانور درنده‌ای است که در لحظه‌ای افسارش از دست بیرون می‌رود و تمام. چه زندگی‌ها که به خاطر همین حس لحظه‌ای فنا شده است. چه آدم‌هایی که به خاطر تنها یک دعوای لفظی به سینه قبرستان رفته اند.‌

نمی‌دانم. حالا که فکر می‌کنم می‌بینم شاید حق با راننده مقابل بوده، شاید آن قدر درگیر مشکلات مختلف بوده که کاسه صبرش با دوسه بوق پر شده است. ما چرا این قدر خشن شده ایم؟ چرا به هم رحم نمی‌کنیم؟ چرا وقت رانندگی همه خشممان را روی هم خالی می‌کنیم؟ نکند در خیابان‌ها جنگ راه افتاده است و ما بی خبریم؟!

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.