صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

داستان نوجوان | تابلوی بهار در زمستان

  • کد خبر: ۱۹۸۳۳۸
  • ۱۵ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۴:۳۵
هریک مشغول تمرین کارهایشان بودند و برای جشن‌های دهه‌ی فجر آماده می‌شدند. برای برپایی جشن بزرگ انقلاب اسلامی، هیچ‌کس دل توی دلش نبود. بابای مدرسه‌مان همه‌جا را آب‌جارو می‌کرد.

پس از نام و یاد خدای بزرگ و مهربان، سلام می‌کنیم به همه‌ی شما دوستان عزیز. امیدواریم حال و احوالتان خوب باشد و بتوانید از برنامه‌های خوب دهه‌ی فجر در محل زندگی یا مدرسه‌تان استفاده کنید و با تاریخ پرافتخار کشورمان بیشتر آشنا شوید.

امروز پانزدهم بهمن و چهارمین روز از دهه مبارک فجر انقلاب اسلامی است. ۱۲ بهمن ۴۵ سال پیش، مردم ایران با رهبری امام خمینی(ره) توانستند رژیم طاغوتی شاه را شکست دهند و حکومت جمهوری اسلامی را به وجود بیاورند. در جای‌جای شهرمان به همین مناسبت جشن و شادمانی است.

از چند روز پیش در مدرسه‌ی ما هم شور و شوق فراوانی برای دهه‌ی فجر بود. بعضی از بچه‌ها کلاس‌هایشان را با کاغذ کشی و شرشره‌های زیبا تزیین کرده بودند. از سالن اجتماعات صدای تمرین گروه‌های تئاتر و سرود مدرسه می‌آمد.

هریک مشغول تمرین کارهایشان بودند و برای جشن‌های دهه‌ی فجر آماده می‌شدند. برای برپایی جشن بزرگ انقلاب اسلامی، هیچ‌کس دل توی دلش نبود. بابای مدرسه‌مان همه‌جا را آب‌جارو می‌کرد.

من هم کنار دست مربی پرورشی‌مان بر دیوار حیاط مدرسه تصویری از بهار نقاشی می‌کردم. همان‌طور که وسایل لازم را جلو دست آقای احمدی می‌بردم، به شکوفه‌هایی که در سرما روی شاخه‌ها جوانه زده بودند خیره شده بودم.

به کبوتر‌های سپید در آسمان روی دیوار نگاه می‌کردم و به لاله‌های سرخ که نماد و نشانه‌ی شهیدان بودند فکر می‌کردم. مربی‌مان پرسید: «به چه فکر می‌کنی؟» جواب دادم: «به اینکه ۴۵ سال پیش چه جوان‌هایی برای استقلال و آزادی کشورمان جان‌هایشان را فدا کردند.»

آقای احمدی  گفت: «کجایید‌ای شهیدان خدایی؟» بعد هم ادامه داد: «فقط شهدای راه انقلاب نبودند. ما هشت سال دیگر هم با دشمن متجاوز، صدام، جنگیدیم. ما خیلی برای مملکتمان خون دادیم. همین کوچه‌ی پشت مدرسه را می‌بینی؟ اسم دوست من رویش است.»

تعجب کردم و پرسیدم: «واقعا آقا؟»
آقای احمدی سری تکان داد و گفت: «بله پسرم. ما بچه‌ی یک محله بودیم. وقتی جنگ شد، به فرمان امام خمینی(ره)، همه به جبهه رفتیم. همه عاشق امام(ره) بودیم.»

دوست داشتم باز هم از خاطراتش بگوید، اما گفت که فردا در برنامه‌ی سر صف مدرسه می‌خواهد برایمان از آن روز‌ها بگوید.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.