به گزارش شهربانو، دو روزی از مراسم تشییع شهیده مریم قوچانی غروی که در حادثه کرمان در چهارمین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسید میگذرد.
دیروز مراسم ترحیم این بانوی شهیده در مسجد فاطمیه، مسجد محلهشان با حضور تعداد زیادی از دوستداران و همسایگان و اقوام دور و نزدیکشان برگزار شد. آنهایی که آمده بودند میگفتند جای سوزن انداختن نبود.
گاهی پشت بلندگوی مراسم اعلام میکردند افرادی که حاضرند و زمانی از حضورشان گذشته، جایشان را به مهمانان جدید بدهند. برای همین مکان مراسم امروز دوشنبه ۱۸ دی ماه ۱۴۰۲ در مرکز فرهنگی و خیریه مکتبالزهرا (س) نبش خیابان شهید فرامرزعباسی ۳۹ تدارک دیده شده است.
تازه چند روز از ۹ و ۱۰ دی ماه گذشته است. دیروز هم ۱۷ دی ماه را از سر گذراندیم. عددهایی که هر کدامشان تاریخ بزرگی را در سالهای متفاوت در مشهد رقم زده است که اتفاقا مربوط به تاثیرگذاری زنان مشهدی هم هست.
از زمان انقلاب بگیرید تا امروز. این روزها هم دی ماهی پر خاطره و حادثه را که به نام یک زن خورده میگذرانیم. منظورم شهادت شهیده مریم قوچانی غروی و دخترش فاطمه دهقانی که در حادثه کرمان جان خود را از دست دادند.
حالا مردم مشهد هم برای قدردانی از این مقام و این مادران و این زنان شهیده در مراسم ترحیم شهیدان مریم قوچانی غروی و فاطمه دهقانی شرکت کردهاند تا ارادات خود را به خط شهادت ثابت کنند.
پلههای بخش ورودی زنانه مرکز فرهنگی و خیریه مکتب الزهرا (س) را رد میکنم. فضای بزرگی است و آن شلوغیای که از مراسم دیروز شنیده بودم را اینجا نمیبینم. اما تقریبا تمام صندلیها و دور تا دور فضا آدم نشسته است.
زنانی که یا با شهیده نسبت دور و نزدیک دارند یا همسایه و هم مسجدی و همکار و دوست هستند. مشخص است دختر و وابستگان نزدیک شهیده کجا نشستهاند.
به سمتشان میروم و عرض تسلیتی میگویم. با خودم فکر میکنم چقدر سخت است که یک خانواده دو عضو اصلی و عزیز را در چند روز از دست بدهد. کمرش خم میشود.
حق میدهم زمین و زمان را به هم بدوزد و بی تابی کند؛ اما خانم جوانی که بین آنها نشسته و چشمهایش پف کرده و کاسه خون است؛ آرام و بی صدا گریه میکند و به هر کسی که برای عرض تسلیت به سمتش میآید تشکر میکند.
حدس میزنم دختر خانواده دهقانی است. این خاصیت تربیت مادری است که لیاقت شهادت را نصیب خود میکند. چرا که به قول سردار دلها برای شهید شدن باید شهید بود و شاید او شهید زمان خود بوده است.
با قدمهایی آرام به دنبال مکانی برای نشستن در نزدیکی خانواده شهیده میگردم تا بیشتر ببینمشان. در فاصله سه چهار متری از آنها یک جای خالی پیدا میکنم و روی زمین مینشینم.
گوش و چشمم به دنبال حرفهایی از خاطرات شهیده است. خانم مسنی که روی مبل نشسته و در حال قرآن خواندن است میگوید «من هم مسجدی حاجیه خانوم بودم. هر شب برای نماز جماعت مغرب و عشا میآمد مسجد امام حسن مجتبی (ع) و کنار من مینشست.
صف اول. به من میگفت من شما را خیلی دوست دارم و برای همین کنار شما مینشینم. همیشه برایش جا میگرفتم توی صف نماز جماعت، ولی حالا دو شب است که دیگر بدون او در مسجد نماز میخوانم. جای خالی اش هیچ وقت پر نمیشود.»
اینها را داشت به دختر جوانی میگفت که سینی خرما را جلویش گرفت. دختر جوان بعد از شنیدن این کلمات، تشکری کرد و رفت. بنظر خیلی برایش جذاب نبود.
کتابچه قرآنی که دستم بود را خواندم و فاتحهای نثار روح شهیده قوچانی کردم و رفتم سمت زهرا خانوم. از او خواستم بیشتر توضیح دهد. گفت «اگر بخواهم او را در چند جمله و کلمه تعریف کنم باید بگویم او زنی مومن، خیرخواه و دوست داشتنی است که تمام تلاشش را برای کمک به مردم نیازمند به کار میگرفت.»
مداح بعد از قرائت قرآن توسط قاری، اعلام میکند فردا هم قرار است روز تاریخی دیگری در مشهد رقم بخورد و تشییع جنازه فاطمه دهقانی از مهدیه مشهد تا حرم مطهر رضوی برگزار خواهد شد.
از مردم هم دعوت کرد تا با حضور خود، باز هم مراسم باشکوهی را رقم بزنند. خانمیکه کنارم نشسته است متوجه میشوم یکی از فامیلهای شهیده قوچانی است و با همسر شهیده که اصالتا اهل نغندر هستند نسبتی دارد.
نسبتش آنقدر دور بود که خاطرم نمانده است. در حالت گفت «ما نغندریها هرچقدر هم نسبتمان دور باشد انگار فامیل نزدیکیم و جویای احوال هم میشویم. البته شهیده قوچانی هم آدم خاصی بود و منزل ما به هم نزدیک است و گاهی در جلسات فامیلی و مذهبی همدیگر را میبینیم.»
از او میپرسم چقدر شهیده قوچانی را میشناختید. میگوید «اگرچه رفت و آمدمان زیاد نبوده، ولی در همان چند برخوردی که با یکدیگر داشتیم متوجه شدم خانم بسیار مهربانی است.»
بعد از اتمام مراسم برای معرفی خودم پیش دختر بزرگ شهیده رفتم. آدمهای زیادی آمدند و به او تسلیت گفتند. هنوز برخی اقوام که در دیگر شهرها هستند نیامدند و تلفنی عرض تسلیت میگویند.
هر بار که این اتفاق میافتد گونههای ناهید دهقانی هم خیس میشود. همه ناراحت رفتن این مادر هستند. هم برای خودش هم دخترش و دردناکی قصه آنجاست که هنوز فرزندان شهیده فاطمه دهقانی از ماجرا خبر زیادی نداشتند تا امروز.
مینشینم کنارش تا با او کمیصحبت کنم. در عین اینکه میدانم غم بزرگی را دارد تحمل میکند با خوشرویی مرا میپذیرد. قرار بود چند کلامیبا او صحبت کنم، اما در همان ۱۰ دقیقهای که بعد از پایان مراسم کنارش نشستم ۵ و ۶ نفر از اقوام و همسایگان آمدند و با او ابراز همدردی کردند.
یکی از آنها انگار دوست ناهید خانوم بود. خبر داد که بالاخره ماجرای شهادت فاطمه دهقانی را با مشورت چند روانشناس و طی چندین ساعت برای دو فرزند بزرگترش تعریف کردهاند، اما هنوز دختر دو سالهاش از ماجرا خبر ندارد.
داشتم فکر میکردم چقدر نگاه تربیتی میتواند مهم باشد که تا این حد برای اطلاع دادن چنین خبری ملاحظه و همفکری دارند. او داشت توصیههای مشاور را به ناهید خانوم میگفت که نباید جلوی بچهها عجز و لابه کنند و تا حدی رفتارشان طبیعی و روزمره باشد تا کم کم بچهها به نبود مادر عادت کنند. نبود مادر... وای که چه سخت است این نبودن... نبود همسر... نبود دختر... نبود حامی... نبود مادر...