صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

داستایفسکی، تصویرگر چهره‌های متناقض یک انسان | بازنشر گفت وگویی با کریم مجتهدی، درباره نویسنده بزرگ روس

  • کد خبر: ۲۰۶۹۳۲
  • ۲۸ دی ۱۴۰۲ - ۱۰:۰۴
از ادبیات که بگذریم، فلاسفه و روان کاوان توجهی ویژه به این نویسنده روس داشته اند و خط به خط آثار او را واکاوی کرده اند تا به عمق روح شخصیت‌هایی که او خلق کرده است، نقب بزنند.

به گزارش شهرآرانیوز، کندوکاو در آثار داستایفسکی پس از ۱۵۰ سال هنوز ادامه دارد. از ادبیات که بگذریم، فلاسفه و روان کاوان توجهی ویژه به این نویسنده روس داشته اند و خط به خط آثار او را واکاوی کرده اند تا به عمق روح شخصیت‌هایی که او خلق کرده است، نقب بزنند. دکتر کریم مجتهدی، از استادان بزرگ و نامی فلسفه در ایران که همین چند روز پیش از میان ما رفت نیز در کارنامه پربارش کتابی دارد با عنوان «داستایفسکی، آثار و افکار».

او در گفت وگویی که چندسال پیش با روزنامه اعتماد داشته، از جهان داستایفسکی و شخصیت هایش گفته است. او داستایفسکی را «از نظر انسان شناسی و شناخت جنبه‌های مختلف روحیات انسان» یک استثنا می‌داند و معتقد است «کمتر کسی هست که با این خشونت و درعین حال واقع بینی، زوایای روان بشری را به تصویر کشیده است». آنچه در ادامه می‌آید، بخشی از این گفت وگوست که به بهانه درگذشت این استاد گران قدر بازنشر می‌شود.

به نظر شما مهم‌ترین مسئله یا مسائل فلسفی‌ای که ذهن داستایفسکی را به خودش مشغول کرده بود و در آثارش دیده می‌شود، چه بود؟

تصور می‌کنم در درجه اول بیش از همه مسائل اخلاقی و رفتاری و تضاد‌های درونی انسان است که در آثار داستایفسکی دیده می‌شود. از نظر داستایفسکی اعمال انسان به ناچار گاهی به بن بست‌هایی برخورد می‌کند که نیات خیر ناخواسته به شرور مبدل می‌شود. بهترین نمونه این موضوع شخصیت راسکلنیکوف در رمان مشهور «جنایت و مکافات» است.

راسکلنیکوف شخصیتی عدالت خواه و دادخواه است و قصد دارد که عملی انسانی صورت دهد و از هر لحاظ درست کار باشد؛ اما در عمل همین میل به امر خیر او را گرفتار می‌کند، زیرا تصادفا جنایاتی رخ می‌دهد، یعنی قصد او کشتن یک انسان نادرست (پیرزن رباخوار) بود، اما عملا یک انسان معصوم و بی گناه را نیز می‌کشد و باید مکافات آن را تا ابد تحمل کند.

مسئله دیگر در آثار داستایفسکی این است که گویی انسان به ناچار در ذات و درون خودش با نوعی شر روبه روست. در بعضی آثار داستایفسکی این امر به این موضوع حمل می‌شود که هر انسانی شریک جرم آدم ابوالبشر و خطایی است که از او سر زده است. یعنی گویی آن گناه نخستین، در زندگی روزمره هر یک از انسان‌ها انعکاس دارد.

به نظر می‌آید بحث شک و ایمان یکی دیگر از مسائل فلسفی است که در آثار داستایفسکی دیده می‌شود، مثل درگیری‌های ذهنی ایوان کارامازوف در رمان «برادران کارامازوف». ارزیابی شما از این موضوع چیست؟

داستایفسکی به ویژه در اواخر عمرش شخصی باطنا عرفانی و مؤمن بود، اما درعین حال متوجه است که این ایمان اصیل باطنی انسان ممکن است دستخوش و بهانه‌ای برای دستگاه‌هایی شود که به نحو نادرست از آن سوء استفاده می‌کنند. این مسئله در کتاب «برادران کارامازوف» به صورت صحنه‌ای که میان دو برادر (ایوان و آلیوشا) گفت وگویی درمی گیرد، نشان داده می‌شود.

در این قسمت از رمان (که به صحنه مفتش بزرگ معروف است)، چنین توصیف می‌شود که گویی مسیح بازگشته است و انسان‌هایی که از نو او را طرد می‌کنند و به صلیب می‌کشند، خود کلیسایی‌ها هستند. این بخش از رمان به هیچ وجه موضع گیری علیه ایمان نیست، بلکه نوعی دفاع از ایمان مقابل سوءاستفاده‌هایی است که از آن می‌شود.

شخصیت‌هایی مثل راسکلنیکوف، استاروگین (رمان «جن زدگان») و ایوان کارامازوف برخاسته از چه وضعی در جامعه روسیه هستند؟ چرا ما بسامد چنین شخصیت‌هایی را در رمان‌های روس (مثل شخصیت بازاروف رمان «پدران و پسران») می‌بینیم؟

برخلاف تصور اولیه، انقلاب روسیه به هر صورتی که در نظر بگیریم، ریشه‌های تاریخی عمیقی دارد. حتی می‌توان نشان داد که آرمان‌های انقلاب اکتبر روسیه در بعضی رمان‌های داستایفسکی منعکس است و برخی شخصیت‌ها که بعدا در روسیه به قهرمان و ضدقهرمان تبدیل می‌شوند، در آثار داستایفسکی حضور دارند. یکی از آن‌ها همین شخصیت استاروگین است که شما نیز به او اشاره کردید. در کتاب «جن زدگان» یا «تسخیرشدگان» شاهدیم که انسان‌هایی اگرچه انقلابی هستند، درعین حال خودشان را از شرور و خباثت درونی شان نمی‌توانند رها سازند. آن خشونتی که در بعضی از این افراد هست، حاکی از یک عقده روحی است.

این امر به ویژه در این رمان دیده می‌شود. تسخیر به این معناست که اراده از آنِ خود فرد نیست و اراده دیگری در آن فرد تحقق یافته است که اگر وجدان آن فرد کار می‌کرد، به آن راه نمی‌افتاد؛ بنابراین نیات، اعتبار اعمال را توجیه نمی‌کنند. نیت این افراد خوب است، اما این عملی را که بر اساس آن نیات به وجود آمده باشد، توجیه نمی‌کند. یکی از موضوع‌های اصلی داستایفسکی رابطه نیت با اعتبار عمل است.

شخصیت‌های رمان‌های داستایفسکی در درجه اول شخصیت‌های اجتماعی هستند، اما درعین حال حالات روانی آن‌ها را داستایفسکی با مهارتی باورنکردنی تشریح می‌کند تا جایی که بعد‌ها نیچه می‌گوید که من داستایفسکی را می‌خوانم، زیرا او را بزرگ‌ترین روان شناس جهان می‌دانم. البته نیچه تنها تحلیل‌های روانی داستایفسکی را می‌پذیرفته است. شخصا از میان کتاب‌های داستایفسکی که عظمت خاصی دارد، می‌توانم به «برادران کارامازوف»، «جنایت و مکافات» و «ابله» اشاره کنم.

به نظرم وقتی شخصیت هایی، چون پرنس میشکین، سه برادر و بعضی از زن‌های داستان‌های داستایفسکی را تحلیل می‌کنید، مثل آناستازیا فیلیپوونا در کتاب «ابله»، با چهره انسان‌هایی روبه رو می‌شوید که جنبه‌های متنوع و گوناگونی دارند. این جنبه‌ها گاهی متضاد و گاهی غیرانسانی است، درعین حال که داعیه انسانی بودن دارد. فکر می‌کنم داستایفسکی با مهارتی فوق العاده توانسته است چهره‌های متضاد و متناقض یک انسان را به تصویر بکشد.

تأثیر آثار و نوشته‌های داستایفسکی بر جریان‌های فلسفی و فیلسوفان سده بیستم چگونه است؟

تا حدودی آثار داستایفسکی بر فلسفه‌های جدید از نوع فلسفه ژان پل سارتر یا کسانی که از او متأثر بودند، تأثیر گذاشت. مثلا شخصیتی در رمان ابله هست به اسم هیپولیت که یک پوچ انگار یا نیست انگار است یا جای دیگری در آثار داستایفسکی به این حکم برمی خوریم که «اگر خدا نباشد، انجام هر کاری مباح است».

از این ایده‌ها و مفاهیم داستایفسکی برخی فیلسوفان اگزیستانسیالیست فرانسوی استفاده کرده اند، اما به نظر من هیچ کدام از آن‌ها عمق داستایفسکی را ندارند. داستایفسکی از نظر انسان شناسی و شناخت جنبه‌های مختلف روحیات انسان، استثناست. کمتر کسی هست که با این خشونت و درعین حال واقع بینی، زوایای روان بشری را به تصویر کشیده باشد.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.