صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

توانشهر

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

آریل دورفمنِ شیلیایی از مهم‌ترین نویسندگان آمریکای لاتین است که زندگی اش مانند بسیاری از مردم آن قاره با دیکتاتوری پیوند خورده است و از آن رهایی ندارد.

به گزارش شهرآرانیوز، تقریبا تمام آثار دورفمن مستقیم یا غیرمستقیم به زندگی زیر سایه دیکتاتور و تبعات زیستن در کشوری فاقد دموکراسی که ستم، کشتار مخالفان، تبعید، مهاجرت، کینه‌های کهنه و زخم‌هایی که روی زخم آمده، مربوط است.

از این نویسنده آثار زیادی به فارسی برگردانده شده است، از جمله «ناپدیدشدگان» (یا «بیوه ها»)، «مرگ و دوشیزه»، «اعتماد»، «شکستن طلسم وحشت» و ... «نشخوار رؤیاها» تازه‌ترین کتابی است که از او در ایران منتشر شده است. این اتفاق بهانه گفت وگویی با او شده که کتاب نیوز آن را بازنشر کرده است. آنچه در ادامه می‌آید بخشی از این گفتگو است.

کتاب شما را که می‌خواندم و با دیگر تجربیات از این نوع مقایسه می‌کردم، به گمانم رسید درنهایت تفاوتی ندارد شما کجای این جهان زندگی می‌کنید، کم وبیش شرایط زندگی در کشوری تحت سلطه دیکتاتوری یکسان است. با این تلقی موافقید؟

از برخی جهات حرف درستی است. همه حکومت‌های دیکتاتور به شکل خستگی ناپذیر و وحشتناکی تکرار می‌شوند و همان ویژگی‌های دهشتناک را دارند؛ ترس، کنترل و نظارت، خشونت، مصادره به مطلوب، دروغ ها، استفاده گزینشی از ترس و وحشت، اما یکی هم می‌تواند درباره دیکتاتوری همان چیزی را بگوید که تولستوی، در همان اولین خط‌های کتاب «آنا کارنینا» درباره خانواده‌ها گفته بود، البته با تغییر بعضی کلمات: «کشور‌های خوشبخت همه شبیه یکدیگر هستند، اما کشور‌های بدبخت (آن‌هایی که تحت سلطه دیکتاتوری هستند) هرکدام به روش خودشان بدبخت هستند».

منظورم از این جمله آن است که ویژگی‌های سیاسی و فرهنگی هر سرزمین و تجربیاتشان با هم متفاوت است و به همین دلیل صورت‌های مقاومت هم با یکدیگر تفاوت دارد. اما چیزی که حقیقت دارد این است که کسی از شیلی، بگوییم مثلا شبیه من، سریعا با کسی که جای دیگری از دنیا از سرکوب رنج می‌برد، چه در روسیه باشد، چه گواتمالا، احساس همراهی و دوستی می‌کند.

درباره شیلی و ایران که ما به واسطه تاریخ به هم پیوند خورده ایم. همان طور که فیلم فوق العاده «کودتای ۵۳» (منظور دورفمن مستند تقی امیرانی درباره کودتای ۲۸مردادماه و نقش آمریکا در سقوط دولت مصدق است که در چهاردهمین جشنواره سینما حقیقت ایران به نمایش درآمد) نشان می‌دهد، سرنگونی مصدق می‌توانست برای ما شبیه یک پیش گویی باشد از آنچه بیست سال بعد از آن قرار بود برای آینده اتفاق بیفتد: همان تاکتیک ها، همان دخالت از سوی دول بیگانه، همان نابودی روند آزادسازی ملی، بعد هم ساواک در ایران و پلیس مخفی پینوشه در شیلی از روش‌های مشابهی برای رسیدن به یک هدف مشابه استفاده کردند، اینکه دروازه‌های کشور را به روی سرمایه خارجی باز کنند.

وقتی در کارتیه لاتن با هاینریش بُل (نویسنده مشهور آلمانی و برنده نوبل ادبیات) ملاقات کردید به شما گفته: «هیتلر زبان را هم آلوده کرده بود. دیگر نمی‌توانستیم کلمه رفیق، وجید، پیروزی و برادری را بنویسیم». چطور یک دیکتاتور می‌تواند زبان را آلوده کند؟ و چگونه مردم می‌توانند از واژه‌های باارزششان محافظت کنند و همچنان آن‌ها را از معنایی که دیکتاتور به آن‌ها تحمیل کرده است، متمایز کنند؟

«بُل» خودش همه زندگی تلاش کرده بود که آن کلمات را باز تعریف کند. از آن آلودگی نجاتشان دهد و به طورقطع الهام بخش من هم در انجام این کار بود. این واقعیت که یک نفر هرگز نمی‌تواند کاملا موفق شود به این معنا نیست که ما باید تلاش برای دادن زندگی دوباره به زبانی که ربوده و به آن تجاوز و تحریف شده است، رها کنیم. باور دارم که یک کلمه حقیقت قوی‌تر از هزار دروغ است، اما اغلب زمان طولانی لازم است تا آن کلمات حقیقی گوش‌هایی پیدا کنند که مدت‌ها با ترس و حماقت پر شده اند.

داستان غم انگیزی در کتاب درباره آپارتمانی در پاریس می‌گویید که قرار بوده حزب در اختیار شما و خانواده تان قرار بدهد، اما بعدتر نظرشان تغییر می‌کند و آن را به مرد و زنی دیگر با شرایط مشابه شما می‌دهند و وقتی برای پس گرفتن وسایلتان به آنجا می‌روید، متوجه می‌شوید که اسباب بازی پسرتان را برداشته یا درواقع دزدیده اند و اشاره می‌کنید که توقعتان این بوده که در تبعید آن‌ها رفیق باشند. آیا زمانی بوده که از مردمتان در تبعید بیزار شوید؟ نه کسانی که طرف دار پینوشه بودند، بلکه مردمی از حزب خودتان یا آدم‌های عادی که در آن شرایط دروغ می‌گفتند یا کلاهبرداری می‌کردند. هرگز فکر کردید که لیاقت آن‌ها کسی مثل پینوشه بوده؟

نفرت، کلمه اشتباهی است. ناامیدی، تأسف یا سردرگمی احساساتم بودند، اما همیشه فکر می‌کنم بدترین تجربه‌ها (به استثنای مرگ) باید فرصت‌هایی برای آموختن و تفکر باشند. هر چه باشد این واقعیت است که مرا شیرفهم کرده بود. مبارزه با دیکتاتوری، حرکت شرافتمندانه‌ای است، اما موقعیت‌های آن مبارزه هم اغلب مبارزان را به مردمی تبدیل می‌کند که بدترین ویژگی هایشان را به نمایش می‌گذارند.

در رمانم، «اعتماد»، با چشمان کاملا باز درباره اش نوشته ام. احتمالا اگر تجربه پاریس را از سر نگذرانده بودم، هرگز قادر به نوشتن آن رمان نمی‌شدم. اما فقط به خاطر اینکه از سوی رفقای یک نفر خیانت‌هایی رخ می‌دهد، به این معنا نیست که ما باید از تلاش برای جهانی بهتر دست برداریم، چون دشمن آن قدر شیطانی است که فراموش می‌کنیم آن‌هایی هم که تلاش می‌کنند طلسم شیطان را بشکنند، آدم‌هایی با خطا، اشتباه و ناکامل هستند.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.