سالهای ابتدایی دهه ۸۰ که دانشجو بودم گذارم به بازار تجریش تهران زیاد بود، هر روز درست در کمر کوچه درختی ابتدای بازار مردی میان سال با محاسنی انبوه و عبایی و ردایی و گیوهای و دستاری بساط میکرد، چند کتاب و گوی و مکعب مسی و چند رشته نخ پشمی و خرمهره هم پیشش پهن بود. همیشه هم اطرافش را زنهایی احاطه کرده بودند با ظواهر و تیپهای مختلف... یک روزهایی کار به صف میکشید و صفش از نانوایی سنگک هم شلوغتر بود.
چند باری ایستادم و شامورتی بازی اش را تماشا کردم. چشم هایش را میبست ادا واصول درمی آورد. بعد یک چیزهایی دم گوش مشتری میگفت و یک دسته اسکناس میگرفت و نفر بعدی و بعدی ... یک روز ویرم گرفت و من هم رفتم توی صف ایستادم. نوبتم که شد گفتم: زنم اذیتم میکند و فکر میکنم توی غذایم یک چیزهایی میریزد.
با آب و تاب قصه را تعریف کردم و یک مشت خزعبلات تحویلم داد. گفتم نمیدانی الان زنم کجاست؟ چندتا خرمهره ریخت روی سینی و بعد گفت توی خونه ته الان، داره غذا درست میکنه و با مادرش حرف میزنه، راجع به تو هم حرف میزنه، یه شربت بهت میده نخور یا کفیل بگو بخور ... من زن نداشتم و این را گفتم بهش. گفتم چرا مردم را تلکه میکنی؟
چرا برای خودت کاری نمیکنی زمستان و تابستان گوشه خیابان مردم را تیغ نزنی؟ کله اش را آورد توی گوشم و گفت: اینا رو میبینی صف کشیدن؟ گفتم خب؟ گفت هر کدوم یه درجهای از حماقت دارند. احمق که باشی هزینه میتراشی و من دارم پول حماقتشون رو میخورم. با رضایت هم میدن و از شیر مادر هم حلال تره.
حالا از پریروز مجازی ترکیده. شرکتی که گوشیهای تلفن را از خود شرکت سازنده اش هم ارزانتر میفروخت دفتر دستکش را جمع کرده و شبانه متواری شده است. با دوهزارمیلیارد تومان پول مردم. شرکتی که صفحه مجازی اش را وقتی ورق میزنی از بازیگر و مجری گرفته تا فوتبالیست و خواننده میبینی و همه قربان صدقه شرکت رفته اند و یقینا هم پول تپلی گرفته اند.
شرکت مزبور حتی صادق بوقی را هم دان پاشید و در کمپانی دعوتش کرد و «یه روزی تنگ غروب آسمانش» را آنجا هم باز خوانی کرد و از ملت جواب عو عو عو گرفت. غول برره، علی بیرو و و و از مهمانان عزیز این کمپانی بودند و خب چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است.
گوشی خوب داشتن حق هر آدمی است، اینکه سازو کار حکمرانی به شیوهای است که ابتدائیات یک زیست معمولی در اینجا هزار چم و خم دارد هم یکی داستان است پر آب چشم. ولی خیلی واضح و روشن است که هیچ منطقی ندارد که تو از کارخانه گوشی را ارزانتر بفروشی آن هم نه یک قران دو زار چندین میلیون تومان تفاوت.
آن سلبریتی پولش را گرفته و رفته و پول روی پولش آمده، آن صاحب شرکت هم الان دارد در هتلش آب پرتقالش را مینوشد، این وسط مردم بیچارهای که به حرف چهرهها اعتماد کرده اند و پول زبان بسته را ریخته اند و منتظر گوشی اند سرشان بی کلاه مانده است. خدا کند شما خواننده محترم ستون این حقیر از مال باختگان این پرونده نباشید و اگر هستید حرف من را به حساب شماتت و دیدی گفتم، نگذارید!
رفیق، برادر، خواهر، هم وطن، یک قاعده کلی خدمتتان عرض کنم، هر هدفی یک مسیری دارد و هر مسیری یک طول و عرض و مختصاتی و به تبع آن یک سری هزینه، هزینه هم اعم از وقت و پول و انرژی و تمرکزی است که برای آن هدف اختصاص میدهیم.
هرجا تأکید میکنم هرجا دیدید که یکی دارد داد میزند، ترک اعتیاد، آموزش زبان، دوره موفقیت فلان، تکمیل فرایند مهاجرت، گرفتن کارت بازرگانی، گرفتن وام فقط در مدت فلان روز یا فقط به مبلغ فلان ... اگر این عبارت بعد از فقط خیلی با روند و روال منطقی و عرفی اش تفاوت دارد بدانید قرار است بعدش یک کلاهی تا ناف سرتان برود. از من پیرمرد به شما نصیحت. هیچ گربهای برای رضای خدا موش نمیگیرد.