صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

داستان کودک | دعا

  • کد خبر: ۲۱۳۹۶۶
  • ۲۳ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۷:۲۶
هر سال یک هفته پیش از اینکه عید، مامان هرروز به خانه‌ی مادربزرگ می‌رود تا در خانه‌تکانی کمک کند. مریم هم همیشه با او به خانه‌ی خانم‌جان می‌رود زیرا او را خیلی دوست دارد.

زهرا سبزیان - هر سال یک هفته پیش از اینکه عید، مامان هرروز به خانه‌ی مادربزرگ می‌رود تا در خانه‌تکانی کمک کند. مریم هم همیشه با او به خانه‌ی خانم‌جان می‌رود زیرا او را خیلی دوست دارد.

آن روز خانم‌جان نماز می‌خواند. مریم همه وقت داشت به خانم‌جان نگاه می‌کرد. چروک‌های روی پیشانی و گونه‌ی خانم‌جان چهره‌اش را مهربان‌تر کرده بود.

سلام آخر نماز را که داد، دست‌هایش را بالا آورد و زیر لب چیزهایی گفت.
- خانم‌جان، چرا همیشه بعد نماز دست‌هایتان را بالا می‌آورید؟

- دعا می‌کنم مریم‌جان.
- می‌شود دعا کنید من همیشه در امتحان‌هایم ۲۰ بگیرم؟

- بله، دعا می‌کنم اما من هم به دعای تو محتاجم.
- «محتاجم» یعنی چه؟

- یعنی تو هم برای من دعا کن. آخر دعای تو زودتر برآورده می‌شود.
- برای چی؟

- چون هرچه سن آدم کمتر باشد، گناه‌هایش کمتر است. هرچه هم گناه‌های آدم کمتر باشد، دلش پاک‌تر است. خدا هم دعای آدم‌هایی را که دلشان پاک است زودتر برآورده می‌کند.

- یعنی وقتی من دعا می‌کنم، خدا صدایم را می‌شنود؟
- معلوم است عزیزم! خدا صدای همه‌ی آدم‌ها و حیوانات و هرچه آفریده است می‌شنود حتی اگر در دلشان دعا کنند.

- الان من هر دعایی کنم برآورده می‌شود؟
- ببین مریم‌جان، خدا همه‌ی موجودات روی زمین را آفریده است. پس بهتر از هرکسی می‌داند چه چیزی برای ما خوب و چه چیزی بد است. اگر دعای ما برایمان خوب باشد، خدا حتما حتما برآورده می‌کند.

- اگر برایمان خوب نبود چی؟
- به جایش ثواب آن را به‌مان می‌دهد.

- ثواب چیست؟
- مانند جایزه است. مثلا وقتی توی خانه به مامانت کمک می‌کنی، مامانت کلی خوشحال می‌شود و تشویقت می‌کند. ثواب هم یک جورهایی مثل همین است اما خدا حتما جایزه‌اش را به‌مان می‌دهد و سبب می‌شود ما به خدا نزدیک‌تر شویم. متوجه حرف‌هایم شدی مریم جان؟

- بله، بله! فهمیدم.
- خب، من نماز دومم را بخوانم، بعد با هم غذا بخوریم.

- مریم دیگر حواسش به دور و بر نیست. هیچ صدایی را نمی‌شنود. در حال فکر کردن به حرف‌های خانم‌جان است. می‌خواست به خدا نزدیک‌تر شود. به اتاق خانم‌جان رفت. در کمد را باز کرد. سجاده و چادر برداشت. نماز خواند و دست‌هایش را بالا برد تا دعاهای خوب کند.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.